Tuesday, March 29, 2016

اسم مرا صدا کن

آن قدیم‌ها برای عبور از خیابان‌های تاریک شهر، باید اسم شب را می‌دانستی تا وقتی گزمه و عسس گریبانت را گرفتند بتوانی اهلیت خود را ثابت کنی. اسم شب، رمز گشایش خیابان‌های شهر بر آدمیان بود. حالا فکر می‌کنم ما آدمیان هم مانند شهرها، اسم شب خود را داریم. جایی از کتاب خاکستر گرم،  یکی از شخصیت‌های داستان می‌گوید که در چهل سال گذشته اسم رمزش برای دور و نزدیک ساختن آدم‌ها، نام بردن از شهر وین بوده. می‌گفت از وین نام می‌بردم و بسته به واکنش آدم‌ها به این شهر و خاطراتش، با آنها رابطه می‌ساختم. وین ما چیست؟ آن کلید کوچک برای اینکه دیگری را بدون شناخت عمیق، به حریم خویش راه دهیم در جان ما کجا نهفته است؟ کسی را می‌شناختم که اسمش شبش صدای شجریان بود، دیگری شعر شاملو، یکی دوست گرفتن ایران، آن دیگری جادوی سینما... هر کدام ما گویی اسم شبی داریم که ابرازش از سمت کسی دروازه‌های سرزمین روح‌مان را بدون هیچ اختیاری بر روی آن فرد می‌گشاید. رمزی که یادوارۀ آشنایی است پیش از آشنا شدن، دوستی قبل از دوست بودن و گاهی عشق، پیش از شناختن.

Thursday, March 17, 2016

راشومون

جستجوی حقیقت گاه جهنمی درون ما بر می‌انگیزد. دانته برای رسیدن به بهشت، ناگزیر از دوزخ گذشت. بهشت آسان، برکتی لرزان است و اقامت در بهشت شایستۀ آنی است که جرات عبور از جهنم را دارد. گاهی جایی در زندگی، میان روایت‌های متناقض گرفتار می‌شویم، میان آنچه که دل می‌گوید، عقل می‌بافد، میان ناصحان بیرونی، روایت‌های متقاطع نابرابر. من هربار، در چنین موقعیتی گرفتار شدم، به سراغ تماشای راشومون رفتم. کوروساوا در این فیلم از زبان شخصیت‌های فیلم روایتی مختلف از رویدادی واحد را بیان می‌کند. همۀ شخصیت‌ها دروغ می‌گویند و دروغ نمی‌گویند. هر کس فقط بخشی از واقعیت را بیان می‌کند و آن که می‌خواهد به حقیقت اگاه شود میان این تناقض مکرر، تکه تکه خواهد شد، رنج خواهد کشید. چه کسی درست می‌گوید؟ اصلا آیا کسی هست که راست بگوید؟ یادم نیست کجا خواندم که  حقیقت نزد همه است. برای اینکه حقیقت چیزی را بدانی مجبوری همۀ روایت‌ها را بشنوی، به هم‌پوشانی‌شان نگاه کنی، بگذاری قلبت قاضی عقلت باشد، مغزت دلت را بسنجد و مهم‌تر از همه با هیولای تردید مواجه شوی. ماندن با تردید، نشستن در آتش رنج است. بهشت پاداش آنی است که می‌تواند با تردید بماند تا زمان گذشتن برسد. این همه از حقیقت نوشتم، حالا تو بخوان عشق. جستجوی عشق، تمنای بهشت است و جستن جهنم. این است که عاشقان را هماره در آتش می‌بینی، آتشی که می‌سوزاند، آتشی که تطهیر می‌کند.  جستجوی عشق گاهی جهنمی درون ما بر می‌انگیزد و بی‌طاقت، همان بازنده است.