Tuesday, December 18, 2007

هنر رنج بردن

اتفاق هایی هستند که به هنگام وقوع در زندگیتان مثل توفان عمل میکنند:همه چیز را بهم میریزند ، درد می آوردند و عاصیتان میکنند.کدام مان در این شرایط سر بلند نکرده ایم رو به آسمان و ننالیده ایم که خدایا چرا من؟اتفاق هایی هستند که مدام ذهنتان میپیچد در چراییشان.مکرر از خودتان میپرسید چرا؟چطور؟چگونه؟درد که پخش میشود توی رگ هاتان و خشم و بعضی وقتها تحقیر، آن وقت انگار بودن بی بها میشود و نبودن آرزو...در آن حال آدم فکر میکند هرگز هرگز شفا نمیابد،می اندیشد که لحظه های سختش همیشه ماندنیند که امیدی نیست برای رهایی از شلاق سخت این باد بد دهن...اما معجزه ای وجود دارد این بین به اسم زمان.زمان مرهمیست که همیشه شفا میدهد اگر ما خود اخلال در کارش نکنیم.زمان که میگذرد از توفان،کم کم و بدون آنکه دریابیم از آشفتگی کاسته میشود و روزی میرسد که ناگهان،دقیقن ناگهان، میفهمیم دوباره دنیا رنگیست،که گل نرگس خوشبوست و قرمه سبزی عجب طعمی دارد...رنج جایی تمام شده که ما حتی دقیقن نمیدانیم کجاست.و درست در همین آن،میشود دو جور به گذشته نگاه کرد:یا به اندوه گذشته توجهی نکرد و گذاشت و گذشت و یا میشود این رنج را گنج دانست و گشت در روحمان که این رنج چقدر عمق بخشیده به ما و چه توانایی هایی را برایمان به ارمغان آورده و مانع از تکرار چه اشتباهاتی در ما میشود.رنج اگر بپذیریش به وقت حادثه و خوب از آن استقبال کنی،موقع بدرقه، چنان هدیه ای به آدمی میدهد که با هیچ چیز هیچ چیز قابل مقایسه نیست.آن وقت است که میشود به احترام تو و رنج یکجا به پا خواست و احترام گذاشت.از رنج گریزی نیست در زندگی انسان، باشد که به جای طردش هنر به درستی رنج بردن را خوب بیاموزیم

پی نوشت:شاید باز و باز زمان بیشتری لازم باشد تا آدمی دریابد  در بسیاری موقعیت ها که تصادفن حتی رنج بیشتری برده، چه مصلحتی نهفته بوده و از چه خطراتی در امان مانده به بهای آن رنج.به زندگی خودتان نگاه کنید و به برخی از شکستها و نرسیدن هایتان در گذشته که بخاطرشان رنج بردید و امروز یواش توی دلتان میگویید خدا را شکر که نشد...همین شاید رنجتان را زودتر تبدیل کند به گنجتان

37 comments:

  1. چقدر احتياج داشتم به خوندن اين پست. چقدر چقدر

    ReplyDelete
  2. اين پستت از پست ترين پست های روزگار بود.ميدونی کاملا می شد فهميدش.

    ReplyDelete
  3. اين پستت از پست ترين پست های روزگار بود.ميدونی کاملا می شد فهميدش.

    ReplyDelete
  4. نیما دارابیDecember 18, 2007 at 10:02 AM

    وبلاگ نيم به روز شد

    ReplyDelete
  5. به عبارتی چهارم!

    ...

    اين تکه ش چقدر قشنگ بود:

    « روزی میرسد که ناگهان،دقیقن ناگهان، میفهمیم دوباره دنیا رنگیست،که گل نرگس خوشبوست و قرمه سبزی عجب طعمی دارد...رنج جایی تمام شده که ما حتی دقیقن نمیدانیم کجاست.»

    ReplyDelete
  6. می دونی من به شدت تحسينت می کنم.  می‌دونی  داری تغيير می کنی.  می دونی هر روز داری از روز قبل بزرگتر می‌شی.  می دونی من خيلی دوستت دارم.  می دونی به خاطر اين پستت خيلی ازت ممنونم.

    ReplyDelete
  7. خيلی خوب بود و يه کمی شبيه افاضات تورج خان

    ReplyDelete
  8. اين پست ات شايد مرهم خوبی بود برای حال و هوای امروزم..اما اميرجان تو ميدونی که تو اون لحظه های پر درد و رنج چقدر آدم سخت ميگذره بهش ... و چقدر دلت ميخواد زودتر زمان بگذره... حتی برای من ای که شعار هميشگی ام زمان می گذرد بوده و هست :)

    ReplyDelete
  9. دقيقاْ برام پيش اومده وقتی از چيزی رنج می برم فکر می کنم به قبل و اينکه رنج قبلی کی و چگونه تموم شد که حالا هم دست به کار شم همون کار رو بکنم که از شر این غم رها شم اما اصلاْ يادم نمياد چی شد که اون رنج و غم رفتند...

    ReplyDelete
  10. اين پستت را نخوانده به سراغ قبلی ميروم...نميدانم چرا!

    گاهی فکر ميکنم تو وجود خارجی نداری.

    ReplyDelete
  11. انسان را در رنج آفريديم....

    ReplyDelete
  12. هنری ميلر يک جمله معروف و زيبايی داره که ميگه :

    در رنج است که ما چيزهايی می آموزيم.

    ReplyDelete
  13. اين پستت از اون پستهايی بود که بايد براش بنويسم :

    جانا سخن از زبان ما می گويی .

    ReplyDelete
  14. جانا سخن از زيان ما می گويی!!!!!

    ReplyDelete
  15. AGHA AVALAN MAZERAT KE INJA FARSI DOROST HESABI NADARIM.. KHASTAM ARZ KONAM KE JADIDAN VAGHTY MIKHONIMETOON BA SEDAYE KHODETOON MIKHONIMETOON.. INJOORI KHEILI SAFA MIDE.. :d

    ReplyDelete
  16. آه ه ه ه ه ...............

    ReplyDelete
  17. و زخمها راست است التيام مي یابند

    اما

    از آن پوست هم اثری جاودانه می گيرد!

    باروير سواک

    ReplyDelete
  18. من هميشه آخرش فکر می کنم که مقصر منم!منی که می تونست کاری کنه اون اتفاق اولش بيفته و بعدش کلی مشکل پيش نياد که بخوام بگم:خدايا شکرت که نشد!

    همينش هميشه ناراحتم می کنه...هميشه باعث می شه شاکی باشم!

    ReplyDelete
  19. امير جون من زمانی به پی نوشتت اعتقاد داشتم اما همين زمان اعتقادمو از بين برد.

    ReplyDelete
  20. مهدی هنرپردازDecember 19, 2007 at 6:34 AM

    گاهی رنج٬ هزينه‌ی دردناک پوست انداختن و بزرگ شدن‌ه. چيزی مثل درد زادن.

    چطوری برار جان؟

    ReplyDelete
  21. باور بفرمایید یا نفرمایید از همان دو سال پیش تمام نوشته هایتان را خوانده ایم و بس محظوظ شده ایم. و باور بفرمایید از بسیاری از تجربه های شما استفاده ها برده ایم. قلمت پایدار مرد.

    ReplyDelete
  22. آرمان آريايیDecember 19, 2007 at 8:49 AM

    سلام..چطوری؟ سرما خوردگيت در چه وضعه...به اميد فردای روشن برای من٬ تو و تمام مردم دنيا

    ReplyDelete
  23. دردی که آدم رو نکشه آدم رو قوی می کنه!

    ReplyDelete
  24. وای عجب هوايی شده امير.چه آسمون خوشگلی شده.

    ReplyDelete
  25. اين رو به عينه هزاران بار توی زندگيم ديدم . اما کو گوش شنوا . کو چشم بينا

    ReplyDelete
  26. امير اين پستت اوضامو کلی بهبود بخشيد.

    با پستت موافقم. به قول یکی از دوستام بازم گنجیشکا واست می خونن!! :دی

    فقط اينو بگم پی نوشتت در بعضی موارد آره... ولی کلا موافق نیستم...

    البته نگرش من اينجوريه که اگه چيزی رو با تمام وجودم بخوام تا پای جونم واسش تلاش می کنم. اگه مبارزه لازم باشه می جنگم و می جنگم.

    ولی اون نوع نگرش واسم فيدبک منفی میاره... بعد از چند بار شکست مياد تو مخم که شايد مصلحت....  ديگه ادامه ندم موافق نيستم

    اون خاطرات خوب که گفتی در جريان جنگ واسه آدم می مونه عالی بود!!

    ReplyDelete
  27. هنوز در رنجي بيا بيرون رفيق!

    ReplyDelete
  28. سلام اپ بالايی رو که امروز نوشته بودی خيلی زبا بود وليييييی

    کاششششششششش

    غير فعال نوبد

    راست يسلام

    من يه غريبه ام تازه با وبت اشنا شدم

    ميشه لينکت کنم؟

    ReplyDelete
  29. امیر عزیز، عنوان این پست هم مثل متنش فوق العاده بود...بسی هنر می خواهد که رنج را زمینه ای برای رشد پس ازآن بیابیم.

    ... و شادیتان مستدام !

    ReplyDelete
  30. شايد قبلا درک نمی کردم ولی الان خوب خوب می فهمم امير

    ReplyDelete
  31. خلاصه اينکه بزرگ شدن درد داره .٬

    ReplyDelete
  32. حدود ۱ سال هست که نوشته هاتونو ميخونم .اين دفعه اونقدر قشنگ نوشتيد که نتونستم نظرمو ننويسم .من مدتهاست به هر رنجی به شکل يه پيام يا درس نگاه ميکنم .فقط يه رنجه که نمينونم معنيشو بفهمم و اون مرگ عزيزامونه .به اين اميد که همه ما به مفهوم اين فاجعه پی ببريم و حلش کنيم

    ReplyDelete
  33. تو هم وسيع باش و تنها و سر به زير و سخت...

    ReplyDelete
  34. الهام راست می گه بزرگ شدن خيلی درد داره..خيلي

    ReplyDelete
  35. نه من موافق نيستم  :  که اگر اون نشد حالا اين خوبه . يا اين بهتر از اون بود . یا... خوب شد که...

    وگرنه من الان ايران نبودم.

    و اصلا اينجا پا نگرفته بودم که اينقدر از اين اوضاع نابسامان در رنج باشم و نتونم خاکمو بذارم و برم . اینهمه به این خاک تعلق نداشتم . چون اون موقع بچه بودم اگه رفته بودم با اون فرهنگ بزرگ میشدم و خيلی بهتر بود.

    ReplyDelete
  36. بي نظير بود. با خط به خطش موافقم. انگار رنج آدمها در عين متفاوت بودن بسيار به هم شبيه است. و حتي مراحلي كه آدمها در اين حوادث از سر مي گذرانند. اما وقتي داخل توفاني ميميري تا آرام شود. و وقتي هم كه آرام شد تو ديگر آدم سابق نيستي. گرچه رنگها دوباره جان مي گيرند زماني بدون اينكه بفهمي اما هميشه يه مه اي انگار تار مي كند دنياي رنگيت را..

    ReplyDelete