Wednesday, June 18, 2014

پس از هبوط

  1. برای آدم دل‌تنگ، زمین وسیع خداوند، فروکاهیده می‌شود به چهار دیوار، چار دیوار سخت سیاه... که برکت جهان در روشنایی دل است نه برق بازار روزگار. 
  2. دل‌تنگی نفرین خداوند خداست بر بنی‌آدم: که عهد شکستید و کردید آن‌چه که نباید، پس از بهشت من رانده شدید اما بی‌شما باغ عدن تاریک است و دلم تنگ... پس دل‌تنگی، تازیانهء قهر من باشد بر شما، نماد جفایی که با من کردید و قهری که وادار شدم به آن... بادا که دل‌تنگی وزان گردد بر خانه‌های جانتان
  3. کدام ماست که دل‌تنگ شده باشد و واقف نباشد به امید مستتر در آن آوار اندوه؟ که دل‌تنگی چطور آدمی را می‌کشد به ورطهء یونس در دل نهنگ یا بیت‌الاحزان یعقوب چشم‌انتظار یوسف؟
  4. و خداوند خدا مهربان بود: که دورترین‌تان اگر که بداند چه مشتاقم به او، نزدیک‌ترین خواهد شد... پس باشد که امید هم‌زاد دل رنجور باشد ابد الاباد. تا تاب بیاورید سبکی سنگین دل تنگ را به برکت امید.
  5. دل‌تنگ بود آدم. بی‌آنکه بداند آن روزهای سخت پس از هبوط، دل‌تنگ باغ بود بیشتر یا باغ‌خدا؟ فقط می‌دانست دل‌تنگی فراخنای جهان را فروکاهیده بود به چهار دیوار، چار دیوار سخت سیاه
که دلم تنگ است

Tuesday, June 10, 2014

در نکوهش گفتگو

حرف‌زدن همیشه هم خوب نیست. گفتگو گاهی آگاهی به تو می‌بخشد که نداشته‌ای، یا سوتفاهمی را برطرف می‌کند که گرفتارش بودی یا خواسته‌ای را محقق می‌کند که رام‌کنندهء دل است. گاهی اما گفتگو فقط اسباب آزار است. بهانه‌ای که دلت بشکند و دلی را بشکنی؛ شرمسار شوی یا شرمنده کنی، چیزی بخواهی که نمی‌شود و خدا می‌داند چه سخت است آدم عزیزت را در موقعیت نتوانستن بیابی و پابه‌پای او اندوهگین شوی.
گاهی باید پناه برد به سکوت و در سکوت رنج‌کشیدن را آموخت. طلبکار نبودن را و پذیرفتن را یاد گرفت، شکست‌خوردن را قبول کرد و بعد نگریست به جهان، به دوست، به زندگی... گاهی باید فقط ساکت بود