Tuesday, January 20, 2015

ناقه یا جمل؟

علی بن حسين مسعودي، از مورخان و جغرافي شناسان بزرگ اسلام در قرن چهارم، در كتاب «مروج الذهب» مي نويسد: «مردي از اهل كوفه در موقع بازگشتن از صفّين سوار بر شتر به دمشق آمد. يكي از مردم شام با وي درآويخت و گفت: اين ناقه كه بر وي سواري از آن من است كه در جنگ صفين به غارت رفته و در دست تو افتاده است. نزاعشان بالا گرفت و نزد معاويه رفتند. مرد دمشقي پنجاه شاهد آورد كه اين ناقه مال اوست (در زبان عرب ناقه به شتر ماده گويند) يعني گواهي دادند اين شتر ماده مال اين مرد شامي است. معاويه هم به حكم شهادت پنجاه نفر مزبور، حكم داد كه ناقه (يعني شترماده) مال مرد دمشقي است و فرد عراقي را مجبور كرد كه شتر را تحويل وي دهد. مرد عراقي گفت: خدا خيرت دهد! اين شتر ناقه نيست جمل است (يعني ماده نيست، نر است)! معاويه گفت: حكمي داده ام و برگشت ندارد! بعدها كه مردم متفرّق شدند مرد كوفي را خواست و به او گفت:  شترت چقدر قيمت داشت؟ و آنگاه بيش از قيمت شتر به او پرداخته و به او گفت: براي علي عليه السلام خبر ببر كه من براي جنگ با وي صدهزار مرد دارم كه ناقه را از جمل فرق نمي گذارند

از دیروز که محو رشادت یاران بسیجی خویشم که چطور دلاورانه دل به دریای خطر زده و تابلوی نوفل‌لوشاتو را از جا کنده ،به امید حق محو می‌فرمایند ؛ ذهنم مشغول این حکایت مسعودی است.   یعنی یک‌نفر آن‌جا نبود که برای‌شان بگوید فرق دارد فرانسه با فرانسه گاهی؟ عکس‌های کتاب تاریخ را هم تماشا نکرده‌اند این‌ها؟ قدم‌گاه حضرت امام ره را این‌طور مچاله کردن آنی هم دل‌نگران‌شان نمی‌کند؟... این‌ها به کنار، رفقای بالا واقعا دلهره ندارند بابت رها کردن جماعتی که بین نوفل‌لوشاتو و شارلی ابدو فرق نمی‌گذارند؟ 


Wednesday, January 7, 2015

حرمان

فرصت‌های زندگی، برکتند و هر برکتی اگر حرام شود بدل به نکبت می‌شود. ناامیدی نکبت است. علی حالا فرصت دارد به خودش، به جهان، به روزگار ثابت کند به بهای رنج بسیار آموخته و حالا برای آن قمار عاشقانه آماده است. ناامیدی از خویش، او را بدل به غارنشینی منزوی ساخته، حالا انگار وقتی در دورترین گوشهء مهمانی، درتنهایی نشسته‌ای کسی ناگهان به سویت آمده و دستش را گرفته به سمتت که یعنی بیا.
بیا، بخوان، بمان، بخند...آیا باز این فرصت از دست می‌رود؟ گمانم که نه. دلی که آوار ناامیدی، خمیده‌اش کرده اما نابودش نساخته، همیشه می‌تواند به رستاخیز امیدوار باشد. علی این‌بار می‌داند تاوان بی‌عملی چیست. می‌داند عشق بیش از کلام، به عمل محتاج است. می‌داند در هر دلی، چیزهایی هست که نمی‌دانی.

بخشی از یک نوشته بلند دربارهء حرمان- به بهانهء چیزهایی هست که نمی‌دانی

Saturday, January 3, 2015

تعظیم به تاناتوس

یک‌روزی که حال‌دل به‌جا بود و جهان مهربان؛ یکی‌مان باید بردارد از آن خودآزاریِ خواستنیِ دل‌دادگی بنویسد. که چه شبیه سک‌خوردن عرق سگی است: جانت را می‌سوزاند، چهره درهم می‌کشی اما خرسندی، اصلا سراغش رفته‌ای برای همین، انگار یادِ یار، تعادل اروس و تاناتوس را در جانت بهم زده، اشتیاق و عشق، غریزهء ویران‌گری و مرگ‌خواهیت را عقب رانده و تو با توسل به آزار خویش، با جستجوهای دردناک، کاویدن‌های بی‌هوده در گذشته و حال؛ ناخوداگاه می‌کوشی تعادل را میان نور و تاریکی در جانت برقرار کنی. لذتی دردناک از جنس وقتی مرگ دیگری به یادت می‌آورد اوست که مرده و تویی که هنوز زنده‌ای و فرصت داری... یک روزی که حال دل به جا بود یکی‌مان باید بردارد ازین بازی رنج‌طلبانهء عشق مفصل بنویسد