Sunday, May 27, 2012

پشت سر مسافر

رفیق روزهای آتش و دود؛ هم‌بغض تنهایی و هراس؛ شریک شیدایی می... تو برو سفر سلامت
مابقی حرف‌ها بماند برای وقتی که باز چشم در چشم شدیم جان برادر... جان برادر 

Wednesday, May 16, 2012

داروین کجایی؟

حضرت باری تعالی باید یک دکمه‌ای چیزی در ما تعبیه می‌کرد به نام دیگه بسه، تمومش کن یا مگه خودت خار مادر نداری؟بعد همون موقع که داشته ما رو خلق می کرده این دکمه رو میذاشته یه جای امن مثلن جایی حوالی ناف که دست آدم ناتو نیافته. بعد هر وقت آدم کارد به استخونش می‌رسید یا هر چی می رفت انگشت می‌کرد تو نافش؛ دکمه کذایی رو لمس می‌کرد و دلش قرص می‌شد که هر وقت خاطرش خسته شد می‌شه فشارش داد و همه چیز ریست بشه برگرده به یه جای مشخصی از بازی. حالا دیفالت ما که نداشت دکمه رو، بیایید امید ببندیم به تکامل فرگشت یا یک همچین چیزهایی که نیاز بقا خود به خود باعث خلق دکمه‌ای در ناف بشه. دکمه‌ای که...ء  

فرمان یازدهم

 هیچ آدم عاقلی آرشیو وبلاگش را نمی‌خواند

Monday, May 7, 2012

بدون بازگشت

 
یک وقت‌هایی هست مثل حالا که آدم تصور می‌کند حوصلهء هیچکس را ندارد. بعد کاشف به عمل می‌آید که فی الواقع حوصلهء خودش را نداشته و همانطور که می‌دانید این مشکلی لاینحل است چون به هر جا و هر جور که فرار کنی خیر سرت خودت را هم باید یدک بکشی...خواستم بگم این جور مواقع که انگار یکی در خمرهء دیو درون را باز کرده و تاریکی مثل مه دارد روی روح و روان آدم سایه می‌اندازد، تاکتیک «خرمست شو و بخواب» به طرز خفنی جواب می‌دهد: ضربتی سریع قطعی، بدون خونریزی، بدون درد، بدون بازگشت

بیا بریم بکشیمشون

زمانی قبل از یخبندان اول آدم‌هایی وجود داشتند که می‌توانستند درست کار کنند، فاجعه به بار نیاورند، یادشان بماند چند سال است این مملکت قانون مالیات بر ارزش افزوده دارد و نباید در مناقصه بدون اعلام این پنج درصد قیمت داد و از همه مهمتر برای هر تصمیم سادهء در دسترسی، مثل بچهء شیرخوره آویزان نشد... بررسی‌های عمیق من نشان می‌دهد این آدمها یا طعمهء ببر دندان شمشیری شدند یا تیراناسوروس آنها را بلعید یا یک شهاب سنگ دقیقن اصابت کرد به محل تجمعشان...هر حدس دیگری مردود است  

Thursday, May 3, 2012

و جهان در بوسه‌های ما زاده می‌شود

از فرهنگ‌های بدوی تا آیین‌های متاخر نفس آدمی دارای قدسیت است. انگار نفس نمادی است از روح، جان و هر آنچه که به ماده زندگی می‌بخشد. در میان قبیله‌ای آفریقایی مردمان در ساعت طلوع خورشید از خیمهء خود به در شده رو به آفتاب، آسمان-خدای پرستیدنی‌شان- کف دست‌ها را به حالت نیایش گرفته، با دمیدن نفس خود را توامان با بزاق به عنوان هدیه به خداوندگار تقدیم می‌کنند: چیزی شبیه مشارکت در خلق جهان از طریق تقدیم جان یا آسمانی کردن امر زمینی. با خودم فکر می‌کنم ما آدمیان مدرن هم با هر بار بوسه و لب بر لب شدن نفس خود را باهم تاخت می‌زنیم و به گونه‌ای انگار مناسکی را بنیان می‌گذاریم که نه فقط تن که جان را با هم شریک شویم. این‌گونه است که با هر بوسه کمی از جان تو در تن من رخنه می‌کند و مقادیری از روح من از آن تو می‌شود و به برکت این مشارکت وصل رخ‌داده با هر بوسه آدمی تازه متولد می‌گردد . هر انسانی خود تمامی جهان است پس تو انگار کن که تداوم نو شدن جهان در گروی بقای بوسه‌های ماست.ء
 
عنوان شعری است از اوکتاویو پاز به ترجمهء یغما گلرویی در کتابی به همین نام  

Wednesday, May 2, 2012

کتاب‌ها و آدم‌ها

ابومحمد دانش‌آموخته ادبیات انگلیسی است و ظاهرش به یک عضو ارتش آزاد سوریه نمی‌خورد. مرد جوانی است خوش فکر که شکسپیر و ساموئل بکت را به بحث درباره تاکتیک‌های نظامی ترجیح می‌دهد. او می‌گوید وقتی به خانه سوخته‌اش بازگشته،کتاب‌های سوخته به گریه‌اش انداخته‌اند- بی بی سی فارسی
 
به گمانم می‌توانم آدمی را باعث سوختن کتاب‌هایم شود با دندان ریزریز کنم...سخت کتاب امانت می‌دهم. این سخت در واقع ترجمان مودبانهء امانت نمی‌دهم است. کتاب‌هایم یکجورهایی لوح محفوظ زندگی منند. هر بار که از کنارشان رد می‌شوم هزار هزار خاطرهء تلخ و شیرینند. کی کجا و چطور خریداری شده‌اند یا هدیه گرفته‌ام. با که از که  و در چه ایامی خوانده‌ شده‌اند و...یکجورهایی کتابهایم مثل لنگر برایم عمل می‌کنند: مرا در ساحل زندگی نگه می‌دارند، زنده و پابرجا...ما آدمهای کلمه شهروندان کتاب‌هاییم، کتابخانه‌مان وطن است و مادر. برای همین خوب حال ابومحمد را می‌فهمم وقتی بخاطر کتباهای سوخته‌اش گریسته...با همهء دلم می‌فهمم.