Saturday, May 31, 2008

در هزار تو

در این شماره هزار تو که با موضوع قمار منتشر شده من هم یک نوشته دارم.واقعیتش پذیرش نوشته ام در هزار تو برایم مهم بود.مثل یک جور تشرف می ماند برایم در جمع آدمهایی که تحسینشان میکنم،کسانی که مثل خدایان المپ به نظر میرسند بعضی وقتها و خیلی باحالند:کمتر از تارکوفسکی و برگمن نمیبینند،زیر خط رولان بارت و دریدا مطالعه نمیفرمایند و معمولن به موسیقی موسیقی دان هایی  گوش میدهند که من اسمشان را هم بلد نبودم اینجا ذکر کنم وشرمنده دوستان شدم...تصویر این برو بچ را اینگونه تجسم کنید که بر ستیغ کوه المپ نشسته اند و پیپ و اینها میکشند و در مورد تئوری مرگ مولف در تیتراژ فیلم آنتونیونی و عدم تطابق اپیستمولوژیکش با سانترالیسم دموکراتیک پسا مدرن در نوشته های اسلاوی ژیژک گپ میزنند-حتمن سر هرمس هم آن وسط دارد مثل همیشه نقش پیک خدایان را بازی میکند و ضمن رساندن شرابن طهورا به جمع ،خواسته های زئوس هزار تو-میرزا-را به سمع و نظر سایرین میرساند.


خوب من رسمن اقرار میکنم بخشی از وجود من دلش میخواهد بتواند همچین تصویری را در مورد خودش هم باز سازی کند:خیلی با کلاس باشد و کتاب های های لول بخواند و چنان لب هایش را غنچه کند و بفرماید والتر بنیامین گفته«...» که مسلمان نشنود و کافر نبیند.یا مثلن در نوشتن خلاق باشد و از زوایای غیر متعارف به امر معمولی بنگرد و هکذا اما خوب گلاب به رویتان روم به دیوار نمیشود که نمیشود.این بخش وجودم که عرض کردم حضورتان،رسمن دهن ما را مورد عنایت قرار داده بود که:«ببین ببین اینا چه روشنفکرن،خاک تو سرت تو چرا اینجوری نیستی؟میگم چرا پول نداری میگی من روشنفکرم،میگم چرا مثل اینا با کلاس نیستی میگی من عوامم،اصلن تو شتر مرغی بابا جان»خوب ضمن تاکید بر اینکه بخش مربوطه خیلی بد و بی ملاحظه با من حرف میزند باید انصاف داد که پر بیراه هم درفشانی نکرده فلذا ما یک نوشته ای ارسال کردیم برای هزار تو که در جمع المپیان پذیرفته شد.حالا میشود با خیال آسوده و وجدان راحت رفت به جای نوستالژیا و ده ، shall we dance دید و به جای پروست،دن براون خواند و خلاص!


جان من همه متن را خواندید تا اینجا؟جدن خواندید؟خوب حالا که اینها را خواندید بروید اصل نوشته ملوکانه مان در هزار تو را هم بخوانید

Thursday, May 29, 2008

از توفان دیشب

چه توفان و رعد و برق و بگیر و ببندی دیشب اسمان تهران براه انداخته بود...به نظرم با این احوالات احوط آن است که بنشینیم با برو بچ وبلاگ نویس و کشتی نوح بسازیم من باب روز مبادا...باشد که به حق پنج تن جملگی رستگار شویم


پی نوشت:گردون ۶۶ روی گیشه است...یاری سبز و اینها هم که مستدام است تا اطلاع ثانوی


پی نوشت سانچویی:ارباب مثل گدای سامره شدی که هی پنج شنبه ها میگه شب جمعست کمک کنید...به من مستحق کمک کنید...

Wednesday, May 28, 2008

چگونه می شود یک.....را دوست داشت؟

چند روز پیش از خونه که میرفتم سمت شرکت این بیلبرد رو دیدم.به چند تا پل عابر پیاده هم نصب شده این سوال انسان ساز.برای کسانی که تهران نیستن یا ندیدن این فرهنگ سازی خفن رو عارض میشم که در دو طرف این سوال تصویر شطرنجی شده یک خانم وجود داره که بد حجاب یا یه همچین چیزاییه.اقرار میکنم اولش از سخافت این ماجرا عصبانی شدم ولی بعد کمی که فکر کردم دیدم خوب بابا برای مجریان این طرح فرهنگی ابهامی وجود داشته حیوونکی ها مطرحش کردن.این که ایرادی نداره.فلذا از اون جایی که من ممکنه بتونم جواب مناسب رو به این دوستان تقدیم کنم و خانواده هاشون رو از نگرانی در بیارم من باب دریافت حق الزحمه عارض میشم:


حضرات دولت مهرورز!سردار صفار وزارت ارشاد!دلاوران مقیم روزنامه کیهان و سایر برو بچ از بالا تا پایین!هر وقت شما به من بگید چطور میشه نفت فروخت بشکه ای صد و بیست دلار و وضع معاش مردم روز به روز بدتر شه؟-سلام آقای احمدی نژاد-چطور میشه تمام جهان رو علیه یک ملت بسیج کرد؟-سلام اقای لاریجانی-چطور میشه قیمت مسکن در همه جای دنیا پایین بیاد و در مملکت ما روز به روز بالاتر بره جوری که دغدغه ذهنی من و ما بشه چقدر اجاره دادن در سال بعد؟-سلام اسمشو نبر-چطور میشه روزی سه ساعت قطع برق داشت در آستانه تمدن بزرگ اسلامی؟-سلام وزیر نیرو-و...من حتمن به سمع و نظر شما میرسونم که چطور میشه یک...را دوست داشت؟


پی نوشت برای دست اندرکاران این اوضاع:اسم آبجی و صبیبه و عمه خانم و سایر اناث فامیلتون رو سریع ارسال کنید  که برای پر کردن سه نقطه فوق بهشون محتاجیم


پی نوشت برای آقای حداد عادل:قربان خاطرتون هست ۴ سال پیش میخواستین ژاپن اسلامی بسازین؟به نظرم تو این ۴ سال یه خیابون رو اشتباه پیچیدین چون ما داریم  اطرافمون فقط بورکینافاسوی هرهری مذهب میبینیم ...خدا ازتون قبول کنه


پی نوشت در راستای آدم همون اولش میگه غلط کردم:اینجانب ا.ح اقرار میکنم جاسوس همزمان موساد و سیا و اینتلیجنت سروبس بوده و چند ماه قبل وقتی سرپل خارجی با من تماس گرفت و قول داد برنج و گوجه فرنگی و گوشت به قیمت قبل از دولت کریمه اسلامی در احتیارم گذارد تطمیعش شده و آگاهانه به سیاه نمایی پرداختم فلذا از همین تریبون اعلام میدارم غلط زیادی کردم  

Tuesday, May 27, 2008

از وبلاگ ننوشتن

روزهایی که وبلاگ نمینویسم انگار نیمه تمامم جورهایی.انگار به وظیفه ای بزرگ و مهم عمل نکرده ام یا کار ناتمامی مانده به دوشم که باید انجام شود.روزهایی که وبلاگ نمینویسم پای شوق و ذوقم انگار لنگ است،صبح دلیلی نیست برای اینکه با عجله کامپیوتر را روشن کنم و ببینم کامنت جدید چه دارم و بازدید کننده چند تا.روزهایی که وبلاگ نمینویسم...


پی نوشت:برای لبنان خوشحالم.آن یک تکه خاک لب مدیترانه را جورهایی مثل وطن خودم دوست دارم و نمیدانم هم چرا.شاید زمان هایی دور در زندگی های قبلی لبنانی بوده ام یا...در هر حال این توافق دوحه و بازگشت زندگی به لبنان از معدود خبر های خوش سیاسی این چند وقت اخیر بود برایم

Sunday, May 25, 2008

حکایت آن مرد که پوزه اش کش آمد

یکی از خرید های خارجی شرکت دچار تاخیر فراوان شده بود و فشار مشتری مربوطه روی من کمر شکن.شش هفته سر دواندمش و امروز بالاخره عاصی شدم رفتم به ریاست گفتم« بیا پیش پرداختشون رو برگردونیم و خلاص من دیگه عاصی شدم».فرمودند از همین تهران بخر بده.عرض کردم «همه بازار رو گشتم نیست این چه وضع جنس آوردنه و اینا»فرمودن تو فهرست کالا رو بده من میخرم.توی دلمان عرض کردیم هه! چون همه بازار را شخم زده بودیم با وجدان آسوده و به نیت پوز زنی رفتیم خدمتشان عارض شدیم بفرمایید این فهرست...یکساعت نگذشته بود که تشریف آوردند و گفتند بیا این کالا زیر قیمت خواسته شده خودت.رسمن پوز اینجانب به خاک مالیده شده و کلیوم خاک مال شده ایم به طوری که ظرف دو ساعت گذشته رویمان نمیشود از حوالی اتاق ایشان تردد کنیم


پی نوشت فولکلوریک:دست بالای دست بسیار است


پی نوشت تراژیک:چاه مکن بهر کسی اول خودت دیگر کسی


پی نوشت بی ربط:خدا وکیلی این شعر امیر احمد تنها تسکین دماغ سوختگی امروز من بود

Saturday, May 24, 2008

پرسپولیس

فیلم خانم ساتراپی اولین بار در جشنواره کن سال گذشته اکران شد و چقدر هم در همه جای جهان سر و صدا به پا کرد.یکسال طول کشید تا من بیننده ایرانی دستم برسد به پرسپولیس .فیلم واقعن تکان دهنده است برای ما که دهه جهنمی شصت و سالهای آغازین دهه هفتاد را تجربه کردیم.برای بچه هایی که متولد دهه شصت هستند شاید حتی قابل تصور نباشد  فضایی که ما به اسم زندگی تجربه میکردیم.خانواده های از هم منفصل که هرکدامشان کسی را یا در زندان داشتند یا در لیست اعدام یا در جبهه های جنگ.خانواده هایی که هر پنج شنبه یا خاوران جمع میشدند تا به دنبال مزار عزیز اعدامی بگردند یا بهشت زهرا تا بر سر قبر خالی فرزند شهیدشان مویه کنند و ما بچه ها در چنین فضای نا امنی بزرگ میشدیم.سر صف شعار میدادیم جنگ جنگ تا پیروزی و شبها صدای آژیر قرمز بود و نامنی بمباران و کمبود مواد غذایی.اصلن ما نسل کمبودیم یک جور هایی:تلویزیونی که فقط دو کانال داشت و از ساعت ده به بعد فقط قرآن پخش میکرد،مغازه ها و سوپر مارکت هایی که همیشه خالی بودند و ساعت ها صف کوپن برای اقل جیره غذایی.مرجان ساتراپی به خوبی این فضا را نشان میدهد:فیلم سیاه سفیدش یادمان میاندازد که در تمام دهه لعنتی شصت ما رنگ نداشتیم.همه چیز سیاه بود و همه کس سیاه پوش.یادمان میاندازد که رنگی پوشیدن گناه بود-شخصن یادم می آید گروه های چماقدار از روستاهای اطراف به شهر میامدند تا با کتک زدن هر کسی که استین کوتاه یا شلوار لی بر تن دارد بهشت را برای خودشان ذخیره کنند.یادم هست که بزرگترین تفریح خانواده ها این بود که ویدیو و فیلمی کرایه کنند و کل فامیل جمع شوند خانه یکی و فیلم ببینند.تمام ان روز ها گذشت و جنگ لعنتی تمام شد و تازه وقتی فکر میکردیم مصیبت تمام شده و اگر کودکی مان بر باد رفته لااقل از نوجوانی مان دو دانگی مانده برای دلخوشی، گرفتار سازندگی حضرات شدیم.در دهه شصت اگر رنگ نبود برای همه نبود و در نیمه اول دهه هفتاد میدیدی طبقه عوام نوکیسه وابسته به حاکمیت را که به سرعت رنگی میشوند و تو اطرافیانت همچنان بی رنگید پس به همه درد بی رنگی حسرت رنگ هم اضافه میشد و بس!


این همه گفتم که بگویم خانم ساتراپی!دستت درد نکند با پرسپولیست.دلم کمی خنک شد وقتی حس کردم لااقل به مدد فیلم شما دنیا میداند که بر ما چه رفته،که چه تجربه های لعنتی ای را از سر گذراندیم،که چه بودیم و چه شدیم.فیلمتان مشکلی از ما را حل نکرد ولی مسکن خوبی بود.بابت همین تسکین کوتاه هزار هزار بار ممنون!

Thursday, May 22, 2008

سفرنامه یک ولگرد فرهنگی

دیروز عصر رفتم انقلاب برای خریدن مجموعه داستانی که نیلا منتشر کرده از سلینجر و توی نمایشگاه گیرم نیامد.رفتم و گشتم و نداشتند و شدم دست از پا دراز تر...برای جلوگیری از تکثیر ناجوانمردانه حس ناکامی با خودم فکر کردم بروم آدرسی که یکی از دوستان داده بود برای خرید کتاب دست دوم در میدان انقلاب.هدف پیدا کردن چند کتاب نایاب از یونگ بود که انتشارات لامذهب آستان قدس رضوی احتکارش کرده و تجدید چاپ نمیکند که نمیکند.پرسان پرسان آدرس را پیدا کردم:پاساژ ایران کنار سینما مرکزی.از پله های قدیمیش که بالا رفتم با دنیای غریب کتاب های دست دوم آشنا شدم.قبلن چند بار تجربه خرید کتاب از دست دوم فروشی های ابتدای خیابان کارگر را داشتم ولی اینجا رسمن دنیای دیگری بود.دنیایی که در آن کتابفروش ها اهمیتی هم ارز کتاب ها پیدا میکردند.اتاقک هایی نمور،خاک گرفته و پر از کتاب.کلید ورود به هر کدام ازین حجره ها دست کتابفروشی بود که سلطان مغازه کوچکش محسوب میشد.هیچ قیمت رسمی وجود نداشت،همه چیز تحت اراده ملوکانه فروشنده بود:اینکه کتابی را به چه قیمتی بخرید صرفن حاصل این بود که چطور بتوانید فروشنده را قانع کنید چندان مشتاق خریدن کتاب نیستید و به طرز خفنی چانه بزنید.تجربه محشری بود وقتی در آن راه رو های تنگ و ترش میان قفسه ها همراه چند نفر کتاب باز دیگر میگشتم تا ببینم چه گیرم میاید.فاوست گوته را خریدم با ترجمه به آذین و کتاب وودی آلن به روایت وودی آلن که توی نمایشگاه زورم آمده بود ۴۵٠٠ تومان پول بدهم بابتش و اینجا هزار تومان ارزان تر خریدم به اضافه چند جلد کتاب روانشناسی.آنجا هم کتاب های یونگ گیرم نیامد اما تجربه عصر چهارشنبه ام انقدر لذت بخش بود که ناکامی حس نکنم.اگر عشق کتابید،اگر دنبال کتاب قدیمی میگردید،اگر از خاک و خلی شدن بدیتان نمی اید و ضمنن دل و جرات حضور در چنین مکان هایی را دارید تضمین میدهم بهتان که تجربه بی نظیری در بازار کتاب ایران خواهید داشت


پی نوشت:گردون ۶۵ روی گیشه است...همچنان به یاری سبزتان محتاجیم

Wednesday, May 21, 2008

تنش های عاطفی:چیستی و چگونگی

١-تصویر را اینگونه ببینید:زوج جوانی از ته دل عاشق همند،همه چیز انگار دارد خوب پیش میرود.ناگهان مثل رگبار باران میان یک روز آفتابی بهار جر و بحثی بالا میگیرد.بعید میدانم کسی باشد میان ما که با تصویر فوق غریبه بوده و چنین تجربه هایی را از سر نگذرانده باشد.سوال این است که چرا؟چه اتفاقی درون ما میافتد که در اوج عاشقی تنش را تجربه میکنیم؟


٢-عاشقی حاصل فرافکنی تصویر آرمانی از زن درونی یا مرد درونی به روی جنس مخالف است.قبلن هم نوشتم که ما معشوقمان را با ایزد بانو یا ایزد درونی-همان آنیما و آنیموس-این همان کرده و توقعاتی خدا گونه از یک موجود بشری با دایره نامتناهی ضعف ها و کاستی ها داریم.قطعن قطعن هیچ انسانی نمیتواند حامل تصویر بی نقص زنانگی یا مردانگی برای مدتی طولانی باشد در نتیجه دیر یا زود تناقض تصویر درونی که ما عاشق آن شده ایم و واقعیت بیرونی خودش را به ما نشان میدهد و در همین مرحله کسی که فرافکنی اش متزلزل شده احساس خیانت میکند یعنی تصور میکند شریک عاطفی اش به او خیانت کرده و دروغ گفته در حالی که از ابتدا فرافکنی او بوده که چنین باری را بر دوش سوی دیگر رابطه گذاشته است.این احساس خیانت دیدگی مانع از قضاوت صحیح موقعیت عاطفی فی مابین شده و یک تنش سخت درونی را برای دوطرف ماجرا میسازد


٣-اکثر ما ناخوداگاه تصور میکنیم فقط زمانی شایسته عشق و احترام دیگرانیم که موفق و پیروز باشیم.حتی بعضی از ما ممکن است فقط وقتی خودمان را دوست بداریم که چون خورشید درخشان ظاهر شده قله ها را یکایک از پی هم فتح کنیم.تصویر آرمانگرایانه ای که بدینسان از خود داریم با نخستین کمی و کاستی در رابطه عاطفی ترک بر میدارد.ما پر از ضعف و قوتیم اما از آنجایی که خودمان را فقط با قدرت هایمان تعریف میکنیم به محض بروز ضعف در هر ماجرایی که بعدی عاطفی داشته باشد احساس میکیم دیگر لایق دوست داشته شدن نیستیم.دیگر شریک عاطفی مان دوستمان ندارد و...اینجا عمومن به جای اینکه خودمان را در تمامیت ضعف ها و قدرت ها بپذیریم انگشت اتهام را میگیرم به سمت دیگر سوی رابطه و متهمش میکنیم که او باعث حال بد ما است.دقیقن در همان لحظه ای که ما باید مسوولیت خودمان را بپذیریم و به درون نگاه کنیم دیالوگ مخفی در روان ما آغاز میشود که معشوقمان را با حداکثر توان مسوول حال بدمان میداند


۴-ممکن است بعد دیگر مساله این باشد که ما به صورت کاملن ناخوداگاه خودمان را با فرافکنی که در موردمان انجام شده این همان کرده و بخواهیم در نقشی که ناخوداگاه معشوق برایمان تعیین کرده فرو برویم.در چنین حالتی هم به دلیل تناقض شخصیت فرافکن شده با خود حقیقی فرد دیر یا زود بحران گسست درونی پیش خواهد آمد و این احتمال وجود دارد که شخص خشم ناشی از این گسست را به طور کامل متوجه سوی دیگر رابطه کند و تلفیقی از حس بی ارزشی و انتقام هوای رابطه را ابری کند


۵-بر پایه این سه جریان درونی که ممکن است توامان یا تک تک در درون ما فعال باشند بی نهایت تنش بیرونی شکل میگیرد که در واقع صورتک های مختلفیست که این جریانات درونی به چهره میزنند.امیدوارم بشود در مورد راه حلهایش گفتگو کرد روزی

Monday, May 19, 2008

حکایت آن مرد که دچار قفلمان در غدد نگارشی شده بود

آدم باید یک وقتهایی به سکوت درونش احترام بگذارد.دقیقن هیچ حرفی برای نوشتن نیست،آمدم بگویم روی من یکی حساب نکنید فعلن...


پی نوشت:صلوات!

Sunday, May 18, 2008

از فوتبال به سیاست

۱-پرسپولیس قهرمان شد...مبارک هوادارانش.جدا از برخی دلایل شخصی بخاطر افشین قطبی و شخصیت مثال زدنیش دلم میخواست جام را پرسپولیس ببرد که شکر خدا برد.هرچند این کری خوانی های برخی لنگی ها جدن مردد میکرد آدم را.کظم غیظ کردیم و جواب هیچ کدامشان را ندادیم و نخواهیم داد


۲-امیر قلعه نوعی هم شد مربی استقلال.عطف به پست قبلی نباید دل خوشی داشته باشم من از این اتفاق اما نکته مهمی هست این بین:استقلال برای من به اندازه یک عضو خانواده عزیز است و موفقیتش گرامی.من استقلالی، از هر کس که بنشیند روی نیمکت استقلال حمایت میکنم در حد توانم تا در غیاب شیر، روبه مزاجان عرصه را همیشه خالی مپندارند.


۳-در هنگامه جشن قهرمانی قرمز ها این پست عجیب به دلم نشست.شاید همین نوشته نشان بدهد که چرا دیروز دل خیلی از هواداران استقلال هم با پرسپولیس بود


۴-حبیب کاشانی را در نظر بگیرید.حزب اللهی است،سپاهی بوده و هست انگار،جزء گروه آبادگران است و...اما همین حبیب کاشانی میرود مشکل گذر نامه افشین قطبی را حل میکند،یک ایرانی مسلح به علم روز را بدون در نظر گرفتن اینکه ریش دارد یا نه مینشاند روی نیمکت پرسپولیس،همه امکانات مدرن را مهیا میسازد و سرانجام پرسپولیس را بعد شونصد سال قهرمان لیگ برتر میکند.امثال حبیب کاشانی کم نیستند:محمد باقر قالیباف در شهرداری تهران،عزت الله ضرغامی در صدا و سیما،سردار طلایی وقتی رییس نیروی انتظامی تهران بود و...بر این باورم برای نجات دادن اینده مان باید روی این گروه سرمایه گذاری کنیم.طبقه متوسط به نظرم ظرف چند سال آینده راهی ندارد جز اینکه ضمن حفظ اندیشه های اصلاح طلبانه عمل گرایانه حرکت کند و آرایش را به صندوق اصول گرایان توسعه گرا بریزد.این شاید تنها راه حل ایران برای نجات از شر  یک آرماگدون وحشتناک و رسیدن به توسعه همه جانبه باشد

Saturday, May 17, 2008

آقای فتح الله زاده پای لمپنیسم را مجددن به استقلال باز نکنید

میدانم که روزهای سختی را میگذرانید اقای مدیر عامل...می دانم که هیچ کدام از حساب و کتاب هایتان درست پیش نرفت.میدانم که دل به دریا زدید با پذیرفتن مسوولیت استقلال،میدانم از جیب خودتان خرج تیم کردید،چک خودتان را دست بازیکن دادید و بالاتر از همه میدانم که میخواستید در استقلال نوگرایی کنید،اما یک جای ماجرا را اشتباه کردید:نو گرایی با آدمهای کهنه به نتیجه نمیرسد.نو گرایی آدم نو میخواهد.آوردن ناصر حجازی در اول فصل اشتباه بود و سپردن عنان نقل و انتقالات به دستش اشتباهی بزرگتر.حالا که کار رسیده به اینجا دلم میخواهد بگویم برایتان که به رغم همه این اشتباهات ما دوستتان داریم.برای ما شما همان حاجی فتح الله زاده هستید که در فصل نقل و انتقالات شاه ماهی صید میکند،که یاغی لنگی ها را به سه سوت ابی پوش میکند که تیمش تا فینال بازی های آسیایی میرود بالا.حالا که کار رسیده با اینجا بخاطر خدا اتش نزنید به این دوست داشتن ما.یک فصل تمام تحقیر شدیم.باید استقلالی بود-که میدانم هستید-تا بشود فهمید چه عذابی کشیدیم از این کارنوال فضاحت اما حاجی! دکتر! بزرگتر! همه این حرفها دلیل نمیشود که باز هم استقلال را بدهید دست علمدار لمپنیسم.که یک قدم به جلو بر نداشته ده قدم بر داریم به عقب.استقلال مربی عاشق میخواهد،کسی که خودش را از آن استقلال بداند نه  که استقلال آن خودش.سیاست نوگراییتان درست بود و آدمش اشتباه،اشتباه را با اشتباه حل نکنید.استقلال مربی به روز استقلالی میخواهد نه کسی که بعد از یک هیچ بردن استقلال مشت به نشانه پیروزی حواله اسمان کند...ما همه پشت شماییم حاج اقا!استقلال را دوباره دست باند قلعه نوعی ندهید

Thursday, May 15, 2008

گردون64

۱-گردون ۶۴ هم به همت دوستان منتشر شد.در این شماره گردون شاهد ظهور هر چند مستعجل سانچو هم هستیم.برخی منابع از احتمال حضور پر رنگ تر ایشان در هفته های اتی خبر میدهند.همچنان هیچکس برای گردون مطلب نمیفرستد که جای تشکر فراوان دارد.تشکر ویژه از نازلی،نرگس،عادله ، رضای عزیز و سایر دوستانی که به روز شدن گردون را اطلاع رسانی میفرمایند
۲-هواداران محترم پرسپولیس به هوش و به گوش باشند که هر چند ما شخصن اعلام داشته ایم بنا به پاره ای دلایل دلمان میخواهد جام نصیب قرمز ها شود تا سپاهان ولی در هر حال این اتحاد صرفن تاکتیکی بوده فاقد عمق استراتژیک میباشد فلذا از همین تریبون ضمن یاداوری «جنبه بال پروازه»تاکید میورزم در صورت تداوم برخی کری خوانی ها به شدت پاسخ لازم صادر خواهد شد.وعدوالهم ماستطعتم من قوه و یا یه همچین چیزایی 

 

Wednesday, May 14, 2008

شکوفایی نوآورانه شرکت ما

مدیر عامل و مدیر مالی یک شرکت باید به چه کار هایی بپردازند؟یافتن منابع مالی جدید و ارزان برای افزایش سطح کارایی شرکت،سیاست گذاری برای افزایش حجم فروش،یافتن شرکای خارجی مناسب تر برای عرضه بهینه کالا و...؟
دقیقن اشتباه میکنید.مدیریت عامل و مدیریت مالی باید به وظایفی از قبیل ویرایش نامه های اداری،انجام خرید های خارجی،صدور دستور برای عدم خرید دستمال کاغذی،شمردن تعداد قطعات وارد شده به انبار،و صدور سند حسابداری بپردازند.بعد در حالی که با یک جذب سرمایه ساده مثلن پنجاه میلیون تومانی میشود حجم فروش شرکت را دو برابر کرد و کسی به دنبالش نیست همه عوامل فوق الذکر خوشحالند که در برخی هزینه ها صرفه جویی شده است.دوستان خوشحالند،شما هم خوشحال باشید خوب؟

Tuesday, May 13, 2008

مرگ تدریجی یک رویا

روح من رسمن طاقت این آهنگ را ندارد...روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند پشتش را کند به دنیا ،پاهایش را بغل کند و بلند بلند بگوید من دیگر بازی نمیکنم

Monday, May 12, 2008

وقتی از رابطه عاطفی حرف میزنیم دقیقن از چه حرف نمیزنیم

به دو نفر از دوستانم که همیشه دلم میخواست یکبار رویم میشد سرشان داد بزنم بابا اینجوری هم نیست
خودتان را فرض کنید توی یک رابطه عاطفی-نترسید بابا جان فرض کنید، گشت ارشاد هنوز نیروی کافی برای ورود به حیطه مفروضات ما را ندارد-سه تا عنصر مهم این وسط وجود دارند:«شما،معشوقتان و خود رابطه».نوع نگاه شما به هر کدام از اینها نقشی انسان ساز در تعیین شکل ماجرا خواهند داشت.اینکه چقدر خودتان را میشناسید،چقدر از ضعف  ها قوت هایتان میدانید،چقدر میدانید در حوزه روابط عاطفی چه میخواهید و مهم تر از آن چه نمیخواهید،سطح استاندارد هایتان و...همین منبر در مورد فرد مقابل رابطه و مهم تر از آن نظرتان در مورد خود رابطه:اینکه یک رابطه عاطفی را نوعی مالکیت متقابل میدانید یا به آزادی طرفین معتقدید یا توقع یک رابطه رمانتیک دارید یا اصل برایتان امنیت است یا...شناختن اینکه از رابطه واقعن و از ته دل چه میخواهید بدون قرو قمبیل روشنفکری از نان شب هم برایتان واجب تر است.
نظر به اینکه نود و نه درصد ما این مشق بالا را خوب ننوشتیم احتمالن در حیطه روابط عاطفی دو تا اتفاق مهم برایمان میافتد:یک وقتهایی ما رسمن خودزنی میکنیم مثلن فردی ممکن است به دنبال یک رابطه رمانتیک باشد،دلش بخواهد مدام احساسات عاشقانه دریافت کند و...کاملن ممکن است این آدم عاشق کسی شود که در بخش ابراز عواطف فشل باشد.بعد همه جوره حس میکنیم چرخ رابطه خوب نمیچرخد اما عشق و هزار چیز دیگر که جرات ابرازش را نداریم نمیگذارد پای ماجرا بایستیم پس رسمن صورت مساله را پاک میکنیم و فتوا میدهیم در یک رابطه جایی چه میدانم برای تامین عاطفی نیست.این فقط یک خود گول زنی رسمیست که بالاخره از یک جای رابطه مجدد میزند بیرون.چاره کار در این موارد پاک کردن صورت مساله نیست حل مساله است:آدم یا از آن رابطه می اید بیرون یا آدم آن طرف رابطه آنقدر برایش ارزشمند است که شروع میکند کم کم-تاکید میکنم کم کم-تغییرات جزیی در فضای رابطه ایجاد کردن تا مثلن بخش عاطفی ماجرا هم نزدیک شود به آنچه که میخواهیم.فحش دادن به روابط عاطفی هیچ وقت کمکی به هیچ کس نمیکند
شق دوم از این هم بد تر است:ممکن است به هزار و یک دلیل چنان خودمان را دست کم بگیریم و احساس پنهان کم ارزشی بر ما مسلط شود که اگر در یک رابطه عاطفی به ما تجاوز به عنف نشود،جیبمان را نزنند و فحشمان ندهند احساس کنیم در یک رابطه مطلوب هستیم.بابا جان تا وقتی سطح استاندارد هایتان تا بدین حد پایین است و خودتان را انقدر دست کم میگیرید و بدتر از همه سطح توقعتان را از یک رابطه عاطفی این همه پایین می آورید به سبیل شاه عباس قسم چیزی جز همین گیرتان نمی اید که نمی آید.بعد به جای اینکه ببینید گیر کار کجاست که دچار یک لوپ روابط معیوب شدید و یک اتفاق انگار مدام دارد برایتان تکرار میشود میروید به رابطه عاطفی بد و بیراه میگویید
چاره کار همه ما شفاف سازی خودمان برای خودمان است و کمی جرات برای تغییر...برای هزینه دادن بابت چیزی که میخواهیم و بالا بردن استاندارد هایمان در مورد یک رابطه عاطفی آن چنان که شایسته شان یک انسان است،همین!

Sunday, May 11, 2008

در ستایش حماقت

سن اوئن:ارباب تو آدم احمقیست و استحقاق آخر و عاقبت یک ادم احمق را دارد
ژاک:او شاید از بعضی جهات احمق باشد امادر حماقتهایش خرد خوشایندی وجود دارد،خردی که در زیرکی شما نمیابم
(ژاک و اربابش/میلان کوندرا/فروغ پوریاوری/انتشارات روشنگران)
میلان کوندرای خیلی عزیز!
خدا میداند خواندن این چند خط تا چه حد باعث تشفی دل زخم خورده ام شد.بعد با خودم فکر کردم چرا من تا بحال به این جنبه از ماجرا فکر نکرده بودم که لذتی که از بعضی حماقتهایم به دست آورده ام تا چه حد بزرگتر از همه هزینه هایی بوده که برای آنها پرداخته ام فلذا از همین تریبون مقدس مراتب سپاس خویش را به حضور ذات ذی وجود شما تقدیم میدارم
ارادتمند شما امیر
پی نوشت سانچویی:ارباب!میگم شاید یه روزی یه کسی حکایت من و تو رو هم نوشت.خدا رو چه دیدی؟
پی نوشت تولدانه:عرفان خان جان عزیز و الن خان جان عزیز و بیتا خانم جان عزیز و سایر دوستانی که ظرف همین چند روزه به دنیا افتخار تشریف فرمایی دادید خیر از جوانیتان ببینید،تولدتان به طرزی خفن شکوفا و عمرتان زین پس پر از نوآوری باد

Saturday, May 10, 2008

لبنان

این اتفاق های لبنان مرا می ترساند.انگار کمی زود تر از موعد به استقبال حادثه رفته ایم

Thursday, May 8, 2008

گردون 63

۱-گردون۶۳ رو تنوری و دو قبضه دادیم بیرون.این هفته خدا عمر با عزت بدهد به امیر حسین خان پارادوکسیال که به هیات تحریره گردون اضافه شدند و اصلن شخصن یک گردون کامل نوشتند که بخشی ازش در گردون این هفته استفاده شد و بقیه را هم نگه داشتم برای روز مبادا.همچنان گردون به یاری سبزتان محتاج است.(اختصاصی برای ترگل که پرسیده بود چه کنیم:برای گردون بنویسید در همین بخش هایی که ما الان داریم مثلن کتاب هفته یا شعر هفته یا...اگر پیشنهادی برای بهتر شدن گردون یا اضافه کردن بخش جدیدی بهش دارید هم استقبال میکنیم،کلن ما استقبال میکنیم پس هستیم)
۲-هواداران محترم بارسلونا از ته قلب تسلیت عرض میکنم خدمتتون.بابا ۴ تاییا،بابا له و لورده،بابا تیم زاغارت...فرق یه تیم فوتبال با شخصیت قهرمانی مثل رئال مادرید و یه تیم متوسط پر مدعا مثل بارسلون تو شبایی مثل دیشب معلوم میشه.ویوا رئال ویوا رائول!
پی نوشت ۱:عطف به پست قبل،اون نوشته فقط یه تحلیله که امیدوارم درست از اب در نیاد.در نهایت هم توصیه میکنم نگران نباشید کاری نمیشه براش کرد.بازی،بازی بزرگانه فلذا پیشنهاد میکنم با خیال راحت به زندگیتون برسید و فقط محض احتیاط یه کمی،تاکید میکنم یه کمی، پول نقد  کنار بذارین
پی نوشت برای عادله:من هنوز منتظر نقد کوبنده و دشمن شکن تو بر گردون هستم.نصر من الله و فتح قریب

Wednesday, May 7, 2008

در چند قدمی ساعت صفر

۱-آمریکا برای اولین بار از زمان بیانیه نهاد های اطلاعاتی خود دال بر عدم تولید جنگ افزار هسته ای در ایران تعداد ناو های هواپیما برش  در منطقه خلیج فارس را به دو ناو رسانده است. وزیر دفاع آمریکا این امر را هشداری به ایران برشمرده تا قدرت آمریکا را دست کم نگیرد
۲-آمریکا یک ناوگروه متشکل از ده رزمناو را به سواحل سوریه و لبنان ارسال کرده،این حجم نیروی نظامی از سال ۱۹۸۴ تا کنون در منطقه بی نظیر میباشد
۳-ارتش آمریکا بزرگترین سایت موشکهای ضد موشک پاتریوت در خارج از خاک اصلی ایالات متحده را در حاشیه جنوبی خلیج فارس فعال کرده است
۴-بزرگترین مخالف حمله نظامی به ایران در ارتش آمریکا-آدمیرال فالون-استعفا کرده و ژنرال پترائوس فرمانده سابق نظامیان آمریکایی در عراق جانشین او شده همچنین دریاسالار مولن فرمانده ستاد مشترک ارتش آمریکا اعلام داشته برخورد با ایران دیر یا زود اجتناب ناپذیر است
۵-پنتاگون تا کنون چند بار اخباری را دال بر درگیری میان ناو های آمریکایی و قایق های سپاه پاسداران به رغم تکذیب طرف ایرانی منتشر کرده همچنین رسانه های آمریکایی به شدت بر آموزش شبه نظامیان عراقی توسط عوامل حزب الله لبنان در عراق و سپاه قدس در ایران تاکید میکنند
۶-بهای نفت به بیشتر از صدو بیست دلار در هر بشکه رسیده و نیاز آمریکا به نفت امروز بیش از هر زمان دیگریست.سناتور هیلاری کلینتون رسمن توپ را به زمین اوپک انداخته و علیه تولید کنندگان اوپک موضع گرفته است.آمریکا نیاز به کاهش قیمتهای نفت از طریق ارایه خونی تازه در بازار های جهانی دارد .خونی که جز از طریق ایران و عراق امن ،جاری شدنی نیست
با توجه به همه انچه که در پیش آمد:
۱-برخورد نظامی میان ایران و آمریکا اجتناب ناپذیر به نظر می آید.زمان حمله از هنگام ارایه بسته پیشنهادی غرب به ایران و رد این بسته توسط ایران که محتمل به نظر میرسد، تا اوایل مهر ماه سال جاریست.
۲-آمریکا از این حمله به دنبال تغییر رژیم نیست بلکه صرفا تغییر رفتار جمهوری اسلامی مد نظر استراتژیست های آمریکاییست.هیچ چیز بیشتر از این برای آمریکا مطلوب نمی باشد که با نمایندگان جمهوری اسلامی ضعیف شده پای میز مذاکره بنشیند زیرا این جمهوری اسلامیست که میتواند به امنیت عراق و افغانستان مدد رساند،حماس و حزب الله را پای میز مذاکره بنشاند و در جنگ با القاعده یاور آمریکا باشد
۳-از این رو به نظر میرسد حمله نظامی علیه اهداف نظامی و اتمی صورت میپذیرد.حمله ای شبیه ضربه به لیبی در ۱۹۸۶ .سرنوشت ایران را نه ضربه اول آمریکا که جنگ قدرت داخلی میان تندرو های حامی ضربه متقابل و میانه رو های طرفدار سازش با غرب تعیین میکنند.تهران تابستان داغی در پیش رو دارد!
پی نوشت:سردار سرلشگر صفوی:از اردیبهشت تا آبان ماه امکان وقوع حوادثی وجود دارد... ما باید در اوج اقتدار،آمادگی رزمی و اعتماد به نفس باشیم

Monday, May 5, 2008

تراژدی کمیک یا کمدی تراژیک؟

آقای میم حدود بیست روز پیش با خانم ر ازدواج کردن.توی این مدت خانم ر موفق شده لباس پوشیدن اقای میم رو به ذوق سلیم نزدیک کنه ایشون رو واداره ادکلن بزنه و کمتر از یک پاکت در روز سیگار بکشه امانتونسته از یه آدم هر چه پیش اید خوش آید ملایم بی مسوولیت یه مرد قوی مصمم پیش رو بسازه...در نتیجه فشار های خانم ر،آقای میم رسمن به قاط زدگی دچار شده،با رییس شرکتش دعواش شده و از امروز نیومده سر کار.در ادامه نهضت جهانی قهر میکنم پس هستم آقای میم امروز گذاشته رفته خونه مامانش اینا و جواب تلفن هیچکس از جمله بنده کمترین و عیالاتش رو هم نداده.نکته ای که ماجرا رو پیچیده تر میکنه اینه که اقای میم و خانم ر روی هم رفته،هشتاد سال سن دارند...اوج دعوا بنا به روایت شاهدان عینی اونجایی بوده که صابخونه خانم ر بهش گفته اجارش از دو میلیون سیصد هزار تومن باید به مبلغ ده میلیون ششصد هزار تومن افزایش پیدا کنه.خانم ر عزای عمومی اعلام کرده و اقای میم هم وسط این هاگیر واگیر نه تنها حمایت شفافی از خانم ر به عمل نیاورده که حتی یادش رفته به خانم ر بگه که یه خونه هفتاد متری از خودش تو حوالی پارک چیتگر داره-آدمیزاده دیگه فراموشی میگیره-خانم ر امروز این ماجرا رو فهمیده و دچار یاس فلسفی شده صورت مساله تراژدی یا کمدی ما به همین سادگیه که براتون نوشتم!
پی نوشت مرموز:خدایا من نمیفهمم چرا بعضی آدما میرن رنو میخرن ولی ازش میخوان به سه سوت بنز بسازن؟
پی نوشت مهم:آدم توی همین حیطه ساده زندگی دو نفره اش هم بخواهد زرنگ بازی در بیاورد خیلی زاغارت است نه؟
پی نوشت رییسانه:بابا جان با عیالتون حرفتون میشه دیگه کار شرکتو چرا میذارین زمین؟
پی نوشت بچه ننه ای:اه اه اه نره خر شونصد ساله رفتی خونه مامانت قهر؟خاک تو گورم خواهر!
پی نوشت مربوط به امنیت ملی:با همکارتان ازدواج نکنید،اگر کردید فورا محل کارتان را تغییر دهید،اگر ندادید لااقل صداقت چاشنی زندگانی کنید اگر نکردید به مادر مکرمتان بفرمایید وسایل اتاقتان را تغییر ندهد احتمالن لازمتان میشود!
پی نوشت عبادی-سیاسی:بر هفت جد احمدی نژاد با این مملکت داریش لعنت که قیمت خونه باید ظرف سه سال چهارصد درصد بره بالا...نوآوریتان شکوفا حضرت مهرورز خان!

امان از شهر بی شاعر

ببین هنوز دنیا مرا میترساند.به خدا که میترساند.این همه بالا و پایین و دیدن سایه ها و کوفت و زهر مار دیگر به کنار، هنوز دیدن اینکه آدمهای چقدر میتوانند میدان بدهند به تاریکی درونشان من را میترساند...من از این تباهی روز افزون میترسم و هیچ پناهگاهی ندارد روحم در این لحظه های ترس جز دامان تو...ببین دلم الان فقط تو را میخواهد

Sunday, May 4, 2008

تولدانه

به تولدت که فکر میکنم یاد اولین باری میافتم که دیدمت جلوی خانه در میدان ۶۹...بعد با خودم فکر میکنم چقدر خوب که بعد از این همه سال تو هستی،امیر عزیز هست و دل من میشود گرم باشد به هر دوتایتان...تولدت هزار هزار بار مبارک و دلت هزار برابر بیشتر خوش!
پی نوشت دلتنگانه:دلم برای هر دویتان خیلی خیلی تنگ شده
پی نوشت شنگولانه:امیر شکیل رو ببوس یالا یالا یالا یالا
پی نوشت رفاقتی:داش امیر ضمن حفظ حقوق حقه شکیلا یکجور غریبی دلم هوای تو را دارد

Saturday, May 3, 2008

زنگها برای سوپاپ که به صدا در می آیند ؟

برای آدمی که درونش یک پوزیدون جوششی و یک هرمس عجول دارد صبور بودن شاید سخت ترین کار دنیا است اما باید صبور باشم.این هم شاید تمرین من باشد که بتوانم با لبخند صبر کردن را یاد بگیرم.همین!
پی نوشت۱:خدا این باعث و بانی وبلاگ را با شهدای کربلا محشور کند که انقدر اختراعش به درد سوپاپ اطمینان شدن میخورد
پی نوشت سانچویی:آره ارباب فکر کن سوفاف نداشتی بعد زبونم لال میترکیدی بعد احتمالن کل خاورمیانه میرفت رو هوا

شرح حال با نان اضافه

از آن شنبه های شلوغ بود که ماندم توی شرکت تا همین حالا.خیلی وقت بود که سوسول مآب شده بودم و مثل آقا ها راس ساعت پنج کاسه کوزه را جمع میکردم و میرفتم خانه.امروز ولی شیر شکار کردم.با آن سر درد بد ناشی از دستپخت آقای واروژ که تا صبح مجبورم کرد ۲ تا بروفن بخورم و آن بدخوابی خفن دیشب کلن خوب دوام آوردم امروز را اگر خدا قبول کند...اینجا نشستن کمی هم حکمتش این است که حال و حوصله خانه رفتن نیست،نشسته ام منتظر اینکه ببینم خداوند خدا جبرییلش را میفرستد سراغم که نبوتی بهشتی رسالتی چیزی بهم پیشنهاد کند یا نه.این عقل محال اندیش بدبین هم هی از آن زیر میفرماید بشین تا زیر پات علف سبز شه...خلاصه آقای دکتر این شرح حال ملوکانه ما من باب اثبات حسن نیت و اینها

Friday, May 2, 2008

درخت زندگی

از دیر باز تا کنون درخت زندگی را تداعی میکرده در ذهن نسل ها و نسل ها از مردمانی که می آمدند به هزار امید و میرفتند با هزار آرزو.درخت مانند پلی بوده بین آسمان که قلمرو خدایان بود و زمین که انسان درآن نه عبد ایزدان که مکمل آنها در آفرینش محسوب میشد.هزاران سال پیش نیاکان ما درخت را گذر گاهی سبز میدانستند برای ملاقات خدایانشان آنجا که زمین به دیدار آسمان میرود،گایا اورانوس را به آغوش میکشد و یین و یانگ ملاقات مقدسشان را به انجام میرسانند.اینگونه درخت به نماد مشترک بین زمین انسانها و آسمان خدایان بدل شد.نمادی از ازدواج مقدس بین نیمه الهی هر انسان در ناخوداگاه جمعی و منطق زمینی او در حوزه هوشیاری.
درخت در بسیاری آیین های کهن نشانه ای برای زایش کیهانیست است.شکل کشیده درخت نمادی فالیک بوده و فالوس مردانه را در ذهن تداعی میکند و از سویی بارآوری و ثمره دهی آن تاکیدی بر جنبه های زنانه این نماد است به همین منوال درختی که میبالد و سر به اسمان میکشد هر لحظه و هر لحظه نماد ازدواج مقدسیست بین دو نیمه زنانه و مردانه زندگی...بین مشی و مشیانه،بین آنیما و آنیموس که به یادمان میاندازد زنده برای زندگی محتاج هر دوبال پرواز سیمرغ بزرگ کیهانیست!
درخت از سویی معلم بشر است برای زندگی.آنجا که می آموزدمان برابر هر باد بد دهن، کمی خمیدگی باید، تا شکستگی بنیان مان را بر باد ندهد،آنجا که در هر پاییز برگ ریز جلوه میفروشد به چشمانمان که «هی این منم درخت سبز پر شکوفه بهار فقط کمی و کمی تحمل کنید تا شکوهم مانند ماه از زیر ابر هویدا شود» و جایی که تاکید میکند که هر چند میان جنگلم ولی تنهایم.هر چند با همیم ولی من خود یکتنه گوهر دردانه همه آفرینشم.درخت یادمان میدهد زندگی حتمن حتمن ۴ فصل دارد و هر فصلش آدابی.
درخت در بودنش به تمامی نمادی انسانیست.ریشه هایش اعماق ناخوداگاه جمعی انسان را یاداور میشوند ،تنه اش «من هوشیار» هر انسان را تداعی میکند و شاخ و برگش هر چه سبز هر چه بلند از روابط و عواطف انسان سخن میرانند...درخت یادمان میدهد که فردیتی اصیل در انتظار یکایک ماست،که صبور باشیم با چرخ گردون،که بدانیم وقت جلوه گری کی است و جایش کجا،که واسطه شویم برای ازدواج مقدس بخش های مختلف وجودمان و برای زایشی که لازمه تاراندن تباهیست: درخت خود زندگیست
به بهانه نمایشگاه اثار آقای احمد وثوق احمدی-گالری گلستان ۱۳ تا ۱۹ اردیبهشت ۸۷

Thursday, May 1, 2008

گردون62

گردون ۶۲ روی گیشه است مثلن.دارد خوشم می آید از این گردون ها و برایش برنامه دارم وقتی که تثبیت شد شرایطش شکل ارایه اش را هم حرفه ای تر کنیم.تا برسیم به آنجا دو جور کمک لازم دارم اولن مساعدت کنید گردون شناخته تر شود بین خوانندگان وبلاگهایتان اگر که فکر میکنید خواندنیست این دست پخت آخر هفته -مثلن انتشارش را هر هفته یاداوری کنید با یک لینک به دوستان-و دیگر اینکه برای گردون بنویسید.نه تنها در بخش درنگ هفته که در هر بخش دیگری گردون نوشته میپذیرد.هر هفته تا سه شنبه وقت دارید که نوشته هایتان را به ایمیل اینجا یا گردون بفرستید.شخصن به شدت دوست دارم گردون میز شامی باشد که انواع غذا های برای همه سلیقه ها رویش سرو شود.دوستان در مورد شماره قبلی به شوخی خانوادگی بودن گردون را به رخ کشیده بودند اما با اجازه شان من جدی عرض میکنم خدمتشان که اولن باید کسانی را انتخاب میکردم که انقدر به من لطف داشته باشند که رویم را زمین نیاندازند و با خرده فرمایشهایم کنار بیایند و ثانین تماس برقرار کردن با آنها راحت باشد برایم ضمن اینکه کیفیت کار قابل قبولی هم داشته باشند.دو شماره گردون با شکل جدید منتشر شده و من دقیقن صفر تا مطلب وارده داشته ام پس سر جدتان به جای اینکه یادم بیاندازید گردون دارد مثل مافیای سیسیلی اداره میشود برایش بنویسید.لازم به ذکر باشد شاید که من برای بخش آهنگ هفته و طنز از دو دوست خیلی عزیز خواهش کردم کمکم کنند ولی درخواستم به نتیجه نرسید.اینها همه را گفتم تا یاداوری کنم گردون نه قرار است خانوادگی اداره شود و نه متعلق به من است:گردون مال همه کسانیست که میخوانندش کمک کنید که هر هفته پر بار تر شود
پی نوشت یک:موضوع درنگ هفته بعد گردون نقاشی است