در این شماره هزار تو که با موضوع قمار منتشر شده من هم یک نوشته دارم.واقعیتش پذیرش نوشته ام در هزار تو برایم مهم بود.مثل یک جور تشرف می ماند برایم در جمع آدمهایی که تحسینشان میکنم،کسانی که مثل خدایان المپ به نظر میرسند بعضی وقتها و خیلی باحالند:کمتر از تارکوفسکی و برگمن نمیبینند،زیر خط رولان بارت و دریدا مطالعه نمیفرمایند و معمولن به موسیقی موسیقی دان هایی گوش میدهند که من اسمشان را هم بلد نبودم اینجا ذکر کنم وشرمنده دوستان شدم...تصویر این برو بچ را اینگونه تجسم کنید که بر ستیغ کوه المپ نشسته اند و پیپ و اینها میکشند و در مورد تئوری مرگ مولف در تیتراژ فیلم آنتونیونی و عدم تطابق اپیستمولوژیکش با سانترالیسم دموکراتیک پسا مدرن در نوشته های اسلاوی ژیژک گپ میزنند-حتمن سر هرمس هم آن وسط دارد مثل همیشه نقش پیک خدایان را بازی میکند و ضمن رساندن شرابن طهورا به جمع ،خواسته های زئوس هزار تو-میرزا-را به سمع و نظر سایرین میرساند.
خوب من رسمن اقرار میکنم بخشی از وجود من دلش میخواهد بتواند همچین تصویری را در مورد خودش هم باز سازی کند:خیلی با کلاس باشد و کتاب های های لول بخواند و چنان لب هایش را غنچه کند و بفرماید والتر بنیامین گفته«...» که مسلمان نشنود و کافر نبیند.یا مثلن در نوشتن خلاق باشد و از زوایای غیر متعارف به امر معمولی بنگرد و هکذا اما خوب گلاب به رویتان روم به دیوار نمیشود که نمیشود.این بخش وجودم که عرض کردم حضورتان،رسمن دهن ما را مورد عنایت قرار داده بود که:«ببین ببین اینا چه روشنفکرن،خاک تو سرت تو چرا اینجوری نیستی؟میگم چرا پول نداری میگی من روشنفکرم،میگم چرا مثل اینا با کلاس نیستی میگی من عوامم،اصلن تو شتر مرغی بابا جان»خوب ضمن تاکید بر اینکه بخش مربوطه خیلی بد و بی ملاحظه با من حرف میزند باید انصاف داد که پر بیراه هم درفشانی نکرده فلذا ما یک نوشته ای ارسال کردیم برای هزار تو که در جمع المپیان پذیرفته شد.حالا میشود با خیال آسوده و وجدان راحت رفت به جای نوستالژیا و ده ، shall we dance دید و به جای پروست،دن براون خواند و خلاص!
جان من همه متن را خواندید تا اینجا؟جدن خواندید؟خوب حالا که اینها را خواندید بروید اصل نوشته ملوکانه مان در هزار تو را هم بخوانید