Thursday, May 10, 2007

پروسه رشد فرديت ۱۱

پیش نوشت:در مورد صکس یه چیزایی تو ذهنمه که برای نوشتنش هنوز مرددم.اگر نوشتنش قطعی شد احتمالن از ترس فیلترینگ میذارمشون تو آزادیخواهی.اما شرحی بر پست قبلی:

۱-ازدواج رابطه بین دو تا آدم مستقله.این اصل ساده ایه که راحت فراموش میشه.وقتی کسی میگه میخوام ازدواج کنم تا به آرامش برسم یعنی داره سرو ته به ماجرا نگاه میکنه.اول به ارامش برسید بعد ازدواج کنید.تا وقتی مسوولیت زندگیتون رو به عهده نگرفتید-از هر لحاظ چه مادی و چه معنوی-ازدواج به صورت ناخودآگاه باعث میشه برخی از وظایفتون رو به عهده طرف مقابلتون بذارید و دخل پروسه رشدتون به سهولت بیاد

۲-اگر قراره دو طرف ازدواج مستقل باشن پس باید و باید حریم شخصی  همدیگه رو رعایت کنند.فصلی داره جبران خلیل جبران در کتاب پیامبر در مورد ازدواج،به نظر من کامل ترین توصیفیه که تا بحال خوندمش.«ستونهای معبد باشید که اگر بیش از حد بهم نزدیک شوند یا دور سقف فرو میریزد»...این رعایت حریم شخصی طرف مقابل و درک فاصله لازم برای جریان پیدا کردن زندگی معمولن کار خیلی سختیه و عمومن هم با افراط و تفریط همراهه.یعنی یا چنان طرفین از هم فاصله میگیرند که برای دیگران تصور مزدوج بودنشون هم غریبه و یاچنان بهم نزدیک میشند که مجال نفس کشیدن رو از هم میگیرند.دیروز انسان عاقلی برایم گفت با این مساله حریم شخصی در ازدواج،عاطفی برخورد نکنید.به نظرم حرف حساب است و بس!

۳-هر انسانی نیمه گمشده ای داره.برخلاف تصور عامه این نیمه گمشده نه در بیرون از وجودش و دربین جنس مخالف که در درون خودش پنهان شده.جستجوی این تصویر آرمانی در دیگران نتیجه ای جز سرخوردگی نداره.ما تا با این نیمه گمشده خودمان ازدواجی مقدس بر پا نکنیم ناتمام و سرگردانیم.اما این نیمه گمشده شناخته نمیشه مگر در ارتباط با جنس مخالف و فرافکنی های مثبت و منفی که به اون نسبت میدیم.اینجاست که ازدواج تا بدین حد برای پروسه رشد فردیت مهم میشه و حیاتی.بسیار دور  از واقعیته که فکر کنیم ازدواج صرفن یه قرارداد اجتماعیه و ربطی به روابط روحی و جسمی نداره.ازدواج درست، یه کوره گدازنده است که که دو شریک ازدواج رو  یکپارچه با خود واقعیشون میکنه.

۴-شناختن این که من که هستم و چه ویژگی هایی دارم و از رابطه ازدواج چه میخواهم و از شریک زندگیم و...خیلی مهمه.اگر اینها رو بدونید و شریک زندگیتون هم،تازه میتونید بدونین کجا میخواهید برید و چطور باید حمایت کنید و کجا نیاز به حمایت دارید.اگر پروسه رشد فردیت به جای درستی نرسیده باشه هرگز این شناخت از خود محقق نمیشه و هیچوقت جریان حمایت در ازدواج به درستی شکل نمیگیره.

۵-در بند چهار پست قبل گفتم که طرفین ازدواج باید از جایی به بعد رابطه مشترکشون رو با تعریف یکسری اهداف پیش ببرن تا مجالی بشه برای حمایت متقابل و جریان تازه عاطفی.برای توضیح بیشتر اینطور فرض کنید که دو طرف ازدواج در گیر پروسه رشد نباشند و بشه با دیدن امروزشون بیست سال دیگشون رو هم حدس زد.این ازدواج خیلی سریع تبدیل میشه به کسالت و طرفین این رابطه معمولن به جای اینکه مسوولیت عدم رشد خودشون رو بپذیرند،سعی میکنند با روابط خارج از ازدواج بر این کسالت غلبه کنند در حالی که مشکل نه شریک زندگیشون،که خودشونند.پروسه رشد فردیت انسانهایی رو میسازه که هر روزشون با دیروز متفاوته.همین تفاوت تو زندگی مشترک تازگی به وجود میاره و چیزی جدید برای کشف کردن و لذت بردن.انسانی که مدام نو میشه،اهداف و خواسته های نویی داره و به حمایتهای جدید و تازه ای از طرف زوجش محتاجه و...این یعنی به روز نگه داشتن ازدواج.اگر پروسه رشد متوقف بشه یا شکل نگیره،تکرار قاتل ازدواج میشه،فراموش نکنید هیچ کدوم از ما در جزیره ای که کشفش کردیم طولانی مدت باقی نمیمونیم

پی نوشت:عصر بی گناهی به روز شد

 

Tuesday, May 8, 2007

پروسه رشد فرديت ۱۰

آخرین پست رشد فردیت رو در مورد ازدواج نوشتم و تو یه پست تکمیلی از تجربه شخصیم براتون گفتم.امروز میخوام برسم به یه تعریف از ازدواج درست تا اونجا که مساله تعریف بردار باشه.به نظرم این شاید بدک نباشه:«ازدواج رابطه ایست که در آن دو نفر در جسم و روح یکدیگر شریک میشوند تا با حمایت عاطفی،معنوی و مادی از هم،به خود و دیگری یاری رسانند و به کمال مورد نظر خود در زندگی دست یابند».با توجه به این تعریف نکات زیر رو میشه پررنگ کرد:

۱-شریک شدن دو نفر در جسم هم، بسیار مهمه.صکس نقش مهمی تو یه ازدواج درست داره که نمیشه انکارش کرد و بعید میدونم هیچ ازدواجی بدون هم آغوشی صحیح دووم بیاره.تا اونجایی که به خودم برمیگرده نسبت به کسایی که صکس رو حقیر فرض کرده یا از حرف زدن و یاد گرفتن در موردش پرهیز میکنند احساس اطمینان ندارم.اینکه بلد باشی ارضا کنی و ارضا بشی یک فن و هنره که دقیقن باید یاد گرفتش.

۲-شریک شدن در روح رو به معنای یکی شدن روح ها در نظر ندارم.یادمون باشه فردیت از هر چیزی مهم تره.منظورم توانایی ارضای روحی طرف مقابل در یک ازدواجه.اینکه طرف مقابل ما بدونه که برامون مهمه چه نیاز های روحی داره:عشق،محبت،حمایت،به رسمیت شناختن حق اشتباه،تلاش برای اینکه طرفمون خودش باشه و انجام تلاش برای برآوردن این نیاز های روحی

۳-جریان حمایت توی زندگی مشترک باید مستدام باشه.ما باید از طرف مقابلمون حمایت کنیم به هر شکلی، تا اونی بشه که میخواد نه اونی که ما میخواهیم.اینجا خیلی مهمه که طرفمون بدونه چی میخواد و ماهم با اون تصویر آرمانی مخالفتی نداشته باشیم.در واقع نه تنها مخالفت نداشته باشیم که براش اهمیت قائل باشیم:فرض کنید زنی دلش میخواد یه نویسنده بشه و مردی کنارش باشه که در این راه مانع ایجاد نکنه اما ته دلش نویسندگی رو کار ابلهانه  یا بی ارزشی بدونه این رابطه یه جایی دخلش میاد دیر یا زود.مهمه که هم آرزوهای طرف مقابلمون رو بدونیم و هم برای اون آرزوها از ته قلب ارزش قائل باشیم

۴-از یه زمانی به بعد،تب و تاب تن برای دو نفر کمی کمرنگ تر میشه،روح آدمها چنان برای هم آشنا میشه که دیگه جزیره کشف نشده ای درش نیست.اینجا ازدواج به یه فصل مشترک محتاجه که جلو  بره.تو خانواده های سنتی بچه ها معمولن این نقش رو بازی میکنند و میشوند فصل مشترک والدین.من فکر میکنم اما یک ازدواج درست بدون بچه ها هم باید راه خودشو بره و این محقق نمیشه مگر با تعریف یکسری اهداف تو زندگی از طرف هر کدوم از شرکای ازدواج و حمایت از هم برای رسیدن به اون کمال.اگر این هدفگذاری ها انجام بشن و دو طرف در جهتش حرکت کنند دریچه ای باز میکنند تو زندگیشون که مدام عاطفه در فضای بینشون جریان پیدا کنه و برکت با هم بودن از دست نره.برکتی که با  پیشرفت فردی هر کدومشون مدام تر و تازه میشه

یه پست تکمیلی با ذکر مصادیق برای این پست طلبتون

Monday, May 7, 2007

روزگار دوزخی آقای امير

دلم میخواد بیایم سر بگذارم روی پاهایت،گریه کنم یک دل سیر تا مژه هایم بچسبند بهم از فرط اشک...این عقل بی پیر سگ مصب اگر بگذارد!

پی نوشت۱:عنوان را از کتاب«روزگار دوزخی آقای ایاز»نوشته رضا براهنی کش رفته ام

پی نوشت ۲:شعری دارد همین اقای براهنی در مجموعه ظل الله اگر درست یادم باشد میگوید:«مادر چرا همانطور که مرا بیرون دادی حالا بالا نمیکشی؟»

چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد/من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

Saturday, May 5, 2007

اورفئوس

آهنگ معرکه است...دلم میخواهد پاهایم را جمع کنم توی سینه ام مثل یک جنین و بگذارم اشک روان شود روی گونه هایم و صاف و خالص دوباره به دنیا بیایم

شکيلا

دوستانی هستند که در زمانهای مختلف با تو خندیده اند و با تو گریسته اند.دوستانی هستند که دوستیشان چنان از کوره حوادث گذشته که خلوصش برایت ثابت شده،دوستانی که نعمتند در این زمانه....دوستانی که تعدادشان شاید به انگشتان یک دست هم نرسد و شکیلا از این دست دوستان است.همه حرفها را زدم تا بهانه ای شود برای گفتن اینکه:تولدت مبارک شکیلا!

پی نوشت:شکیلا جدا از دوستی حق دیگری هم به گردن من دارد.با نیکمردی ازدواج کرد که به سرعت تبدیل به یکی از صمیمی ترین دوستان من شد.داشتن امیر را هم به نوعی مدیون شکیلایم

دل هر دو یشان خوش و روزگارشان به شادمانی کنار هم

Thursday, May 3, 2007

گردون ۲۰

کتاب هفته:قاضی و جلادش،نوشته فردریش دورنمات،ترجمه محمود حسینی زاده،انتشارات ماهی:تا قبل از خوندن این کتاب،دورنمات رو با نمایشنامه هاش میشناختم.کارایی مثل اقای می سی سی پی و فیزیکدانها اما با کشف «قاضی و جلادش»فهمیدم که دورنمات در عین حال چند تا کتاب پلیسی هم نوشته.فضای کار دورنمات بطور کلی متفاوت با بقیه نویسندگان ادبیات پلیسیه.احساس خوشایندی داشت خوندن کتاب دورنمات.از همین مجموعه یه کتاب دیگه هم منتشر شده به اسم «سوظن»که من هنوز نخوندم و لی باید خوندنی باشه

شعر هفته:ما در ظلمتیم/بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت/ما تنهاییم/چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند/ما خاموشیم/زیرا که دیگر هیچگاه به سوی شما باز نخواهیم آمد/و گردن افراخته/بدان جهت که به هیچ چیز اعتماد نکردیم/بی آنکه بی اعتمادی را دوست داشته باشیم(احمد شاملو)

فیلم هفته:دون ژوآن دومارکو :تماشای جانی دپ و مارلون براندو روبروی هم باید خیلی لذت بخش باشه نه؟فیلم،خیلی فیلم عالی نیست اما این بده بستان های بازیگرانه جانی دپ و براندو دیدنیش کرده...(پی نوشت برای فریبا:نکته های یونگ مال فراوانی داره)

آهنگ هفته:این ترانه لئو کوهن

وبلاگ هفته:من که تا قبل از خوندن این وبلاگ نمیدونستم توکا نیستانی معماره و در عین کارکاتوریست خوبی بودن نوشته های نیش دار پدر مادر داری هم داره.

پست هفته:این پست حسین نیازی.شفافیتش بی داد میکنه،انقدر که آدم دلش میخواد بگه:مواظب باش حسین!

اتفاق هفته:بازداشت حسین موسویان،سفیر سابق جمهوری اسلامی در آلمان و عضو تیم مذاکره کننده هسته ای در زمان حسن روحانی.فیلمی داره رضا علامه زاده به اسم جنایت مقدس.سکانسی ازین مستند همین شازده رو نشون میداد که با تفرعن و محاسن انبوه دخالت جمهوری اسلامی در ترور میکونوس را تکذیب میکنه



Wednesday, May 2, 2007

بازی آرزوها

بازی جدیدی راه افتاده در وبلاگستان برای نوشتن آرزوها.دعوت شده ایم پس لبیک میگوییم:

۱-دلم میخواد جسارت و پشتکارش رو داشته باشم که وقتم رو بذارم برای تحلیل سهام به ویژه بورس بین الملل.برسم به امنیت مالی که دلم میخواد داشته باشم و استقلال کاری و اختیار وقت و یه دفتر کار خوشگل تو یه برج که همه تهران از پنجرش پیدا باشه

۲-بتونم یه روزی یه دایی جان ناپلئون عمودی بنویسم.یعنی کتاب طنزی که به اندازه دایی جان ناپلئون موندگار بشه ومانا،بلکم بیشتر.در مورد اون صفت عمودی هم میتونم یه مقاله بنویسم عجالتن شما قبول بفرمایید که عمودی باشه تا بعد توضیحاتشو عرض کنم

۳-تا پیر نشدم و جون رقصیدن هست تو همین تهران برم دیسکو،کنسرت و یا اصلن تو همین خیابونای شهر بتونم بدون مفتی و محتسب برقصم فی سبیل الله

۴-یه خونه داشته باشم پر از نور عشق... یه اتاق خوشگلشو بکنم کتابخونه،بعد یک ارشیو فیلم و مجموعه کتاب اونجا جمع کنم که هر دفعه ببینمش بگم باغت اباد امیر

۵-هر جای دنیا بتونم به ایرانی بودنم افتخار کنم.یعنی چنان ایرانی داشته باشیم که برای تفاخر بهش لازم نباشه تن کوروش و داریوش رو تو گور بلرزونیم و از سه هزار سال پیش مایه بذاریم:ایرانی آباد،آزاد و پیشرفته

۶-ازدواجی رو تجربه کنم که توش همیشه عشق باشه و همدلی و حمایت و رفاقت!

به نوبه خودم این دوستان رو دعوت میکنم برای بیان ارزوهاشون:منوچهر سابق،گلناز،آزموسیس جونز،فریبا،رکسانا

سرت رو بالا بگير خوزه

تا بوق سگ نشستم پای تلویزیون تا شاید چلسی بره فینال و من کیف کنم اما نشد.شاید به عنوان یه هوادار قدیمی منچستر یونایتد عجیب باشه حمایت از چلسی اما مساله من نه تیم که مربیشه:خوزه مورینیو.من آدمهای موفق رو دوست دارم و تحسین میکنم.حالا میخواد استیو جابز باشه که اپل رو تبدیل به یه کمپانی بزرگ بین المللی کرده یا وارن بافت که یورکشایر هاتاوی رو تا مقام قویترین بنیاد سرمایه گذاری آمریکا بالا برده یا همین مورینیو که انگار برای موفقیت خلق شده...خسرو نقیبی راست میگه وقتی خطاب به مورینیو مینویسه:«توهنوز هم ته مانده دارایی ما از غرور یک قهرمان کلاسیکی»

هر نسلی به اسطوره هاش احتیاج داره،زمانی جنبش چپ با چه گوارا و سیگار برگش تاخت و تاز میکرد،حالا جنبش راست مدرن با استیو جابز یا خوزه مورینیو پیش میره.مردانی که به جای مرگ از زندگی میگویند!

پی نوشت یک:امروز ازون روزاست که وبلاگ نوشتنم میاد

پی نوشت دو:هرمس گریزپای من!اگر مثل بچه آدم رفتار نکنی یا خودم میزنم توی سرت یا میدمت دست آپولو که با تیر اخلاق چشت رو در بیاره

Tuesday, May 1, 2007

يک تجربه شخصی

خاطرتون باشه تو پروسه رشد فردیت ۸ چهار دلیل عمده شمردم که میتونن یک ازدواج رو به فروپاشی و طلاق یا سالیان سال تحمل زجرآور،برسونن.حالا میخوام یک نمونه واقعی ازین تجربه رو براتون باز کنم:تجربه زندگی شخصی خودم!

۱-قسمت اول ماجرا اگر یادتون باشه نشناختن درست خودمون و خواسته هامون از زندگی بود.من وقتی ازدواج میکردم ۲۲ سالم بود و اقرار میکنم تصور اشتباهی از خودم و معنای زندگی داشتم.ذهنم بیش از حد چپ زده بود و مادیاتو خیلی حقیر حساب میکرد و...ته این نشناختن خود و اشتباه محاسبه شد یک بحران واقعی تو زندگیم.وقتی خودت رو نمیشناسی و نمیدونی  چی میخوای یا حتی چی نمیخوای،چطور میخوای ارزش گذاری کنی که چی درسته برات و چی غلط؟من توی این تله خود ساخته افتادم و هزینش رو هم دادم

۲-بخش دوم مشکلات از ازدواج عاشقانه منتج میشه و بنده به حد وفور ازین اشتباه برخوردار بودم.در واقع من نه عقلم میرسید که کمی صبر کنم تا تب عشق سرد شه و چشم عقل و دل باز و نه شرایطش رو داشتم.این شد که خیلی از سیگنال ها رو نادیده گرفتم و فکر کردم همین درسته...

۳-اشکال سوم هم به من وارد بود:من بیش از حد روی ازدواج توقعات معنوی گذاشته بودم.من به ازدواج به شکل فرآیندی نگاه میکردم که قراره منو شاد کنه و زندگیم رو برای همیشه شیرین نگه داره.فکر کنید چقدر تصور این چنینی ابلهانه میتونه باشه و تا چه حد آدم شکننده میشه وقتی با مشکلات زندگی روبرو میشی و با تلخی هاش و با تضاد های با شریک زندگیت وقتی تصور ساختن یک بهشت رو داری.در واقع موافقم که ازدواج خوب شیرینه و  آرامش بخشه و به کامل شدن انسان کمک میکنه اما مطمئنم حتی خوب ترین ازدواج ها هم یه وقتایی پر از تضادو تنش میشن و وای به حال کسی که این تضاد و تنشها رو به عنوان جزء لاینفک یک زندگی به رسمیت نشناسه و به جای حلشون عزا بگیره

۴-مشکل چهارم یعنی نداشتن تعریف مشترک از ازدواج رو خیلی نداشتم.مشکل نه تعریف متفاوت بلکه تعریف غلط بود یعنی ترکیبی از مشکلات مندرج در سه بند اول.انقدر من درگیر اون سه بند بودم و اشتباه پشت اشتباه میکردم که فکر کنم هیچوقت نشد بیام ببینم تعریفم با شریک سابق زندگیم میخونه از ازدواج یا نه.

فکر کنم یه پست دیگه هم بنویسم در مورد معیار هایی که الان بهشون رسیدم و برخی پارامتر ها در مورد زندگی.بعضی هاشون شخصین و بعضیهاشون رو میشه تعمیم داد.در هر حال فکر کنم خوندنشون بحث رو روشن تر کنه

پی نوشت:عصر بی گناهی به روز شد