Wednesday, April 30, 2008

چرا زنانی که تحصیلات بالاتر دارندبه نسبت در ث.ک.ث ناموفقند؟

صبح وبگردی که میکردم تیتری دیدم در بالاترین که عنوان میکرد زنان باهوش در ث.ک.ث ناموفقند.متن خبر را خواندم و دیدم تیتر با متن مناسبتی ندارد در متن خبر از نسبت بالای عدم نیل به ار.گا.سم برای زنانی که تحصیلات دانشگاهی دارند در مقایسه با زنانی که فاقد چنین تحصیلاتی هستند سخن میرود.بعد به نظرم رسید روانشناسی تحلیلی یونگ کاملن میتواند چنین پدیده ای را توضیح دهد و حتی برایش راه حل بیابد.
در بررسی کهن الگوهای رفتاری دو گروه از آرک تایپ های زنانه به نام های آرتمیس و آتنا بیشترین علاقه را به تحصیلات عالیه دانشگاهی دارند.نکته جالب اینجاست که هر دوی این ایزدبانوان از لحاظ انرژی رفتاری در حوزه آسمان-فکر و ذهن و منطق-به سر برده و با حوزه عواطف و به دنبال آن با جسم خویش بیگانه اند.زنی که تسخیر یکی از این دو کهن الگو باشد احتمالن ابراز عاطفی را یک ضعف میپندارد،خود را برای ضعفهایش نمیبخشد و ارتباط مناسبی با بدن خویش ندارد.در واقع این دو کهن الگو چنان جاه طلبانه در پی بالا رفتن از نردبان ترقی در دنیای مردانه اند-حالا هر کدام به شیوه منحصر به فرد خود-که چندان اهمیتی برای روابط عاطفی و جسمانی قائل نیستند.ث.ک.ث برای کهن الگوی آرتمیس فقط یک روش رفع تنش جسمیست و برای آرک تایپ آتنا یک عمل به وظایف سنتی زناشویی یا کاری که به هر حال باید انجام شود.به نظر طبیعی می آید که در پشت چنین ذهنیتی عدم ار.گا.سم هم نهفته باشد نه؟
با این توضیحات مختصر به نظرم هر گونه ارتباط هوشمندی با توانایی نیل به اوج لذت بدنی منتفیست و ماجرا صرفن در همان حیطه تحصیلات عالیه قابل بررسی میباشد
پی نوشت یک:وقتی از کهن الگو ها حرف میزنیم در مورد آدمهایی صحبت میکنیم که تسخیر این آرک تایپ ها شده اند.هر کس که تحصیلات عالیه داشت یا آدم منطقی بود الزامن دچار عدم توانایی نیل به ار.گا.سم نیست
پی نوشت ۲:خیلی ساده و خلاصه بخواهم بگویم هر آنچه که بخش عاطفی این دست زنان را فعال  کند و یا آنان را در ارتباط بیشتری با بدنشان قرار دهد به حل این مساله در آنان یاری میرساند.انجام تمریناتی مثل رقص یا یوگا و تلاش تدریجی برای ابراز عواطف و قرار گرفتن در میدان انرژی انسان های عاطفی میتواند کمک رسان باشد
پی نوشت ۳:در عدم نیل به ار.گا.سم تربیت غلط دوران کودکی هم میتواند موثر باشد و داده های فاجعه باری که زنان را برای پاکدامن بودن تربیت میکند نه برای انسان بودن.در این نوشته از این منظر ماجرا را بررسی نکردم که خودش مثنوی هفتاد من کاغذیست
پی نوشت ۴:برای اطلاعات بیشتر از کهن الگوهای زنانه مراجعه کنید به کتاب نماد های اسطوره ای و روانشناسی زنان نوشته شینودا بولن انتشارات روشنگران

Tuesday, April 29, 2008

مسوولیت با سس خردل

یک روز پاییزی در ماه مهر سال ۱۳۸۵،اولین جلسه ای بود که رفتیم سر کلاس های یونگ.ناهید آمد و برایمان خلاصه ای از دوره را مطرح کرد،بعد گفت:« هدف دوره اینه که شما یاد بگیرین خودتون و فقط خودتون مسوول زندگیتون هستین:مسوول حال خوش و حال بدتون،مسوول غم و شادیتون،مسوول رفاه و سختیتون و....».در آن لحظه خاص ماجرا برایم انقدر بدیهی بود که شاید در دلم پوزخند زدم که «به! پس میخواستی بقال سر کوچه مسوول زندگی من باشه؟»اما فقط کمی زمان لازم داشتم تا بفهمم بخش بیشتر زندگیم را گذراندم در حالی که دیگران را مسوول شرایطم میدانستم:خانواده ام را یا دوستانم را یا حکومت را یا....و یاد گرفتم هر بار که انگشت اشاره ام را میگیرم سمت کسی تا متهمش کنم در واقع ۴ انگشت دیگرم دارند خودم را نشان میدهند که بیرون خودت به دنبال راه حل نگرد.حکایت این پذیرش مسوولیت زندگی خود شاید شبیه همین مصرع حافظ باشد که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
دیروز یک لحظه رفتم به قعر عمیق ترین بی ارزشی هایم.اولین واکنشم این بود عصبانی شوم و دنبال خطا کار بگردم.حسی که اگر کمی میدان پیدا میکرد حتمن میخواست سراغ تنبیه هم برود در همان حال و روز یک لحظه انگار صدایی شوخ طبعانه در ذهنم گفت:«ببخشیدا پس مسوولیت خودتون چی شد؟اگه بهت گفته بودن چقدر دمت درازه هم، همین اندازه آشفته میشدی؟»همین کافی بود تا رسن شود در چاه من و بیایم بالا و ببینم که من بوده ام که رفتم به اسفل سافلین بی ارزشی و هیچ کس من را نبرده آنجا پس مسوول این حال بد فقط خودمم.همین شد که تمام کج خلقیم ظرف مدت کمی رفت.دقیقن رفت!یادم بماند که من بعد روزی چند بار با خودم تکرار کنم:من مسووول حال و روز خودم هستم قربتن الی الله!
پی نوشت برای دوستان یونگی:بعله بعله خودم میدانم که فقط دیدن کافی نیست به سبیل شاه عباس بقیه سیکل هم در حال طی شدن است که به محض نیل به نتیجه نهایی از همین تریبون مقدس مراتب به استحضار امت شهید پرور میرسد

Sunday, April 27, 2008

از نو مینویسم

۱-بیشتر بی قرارم تا افسرده...یکی از دوستان در ۳۶۰ نوشته بود که دو هفته هست رفته به ملاقات هادس و بالا نیامده من با خودم فکر کردم که دقیقن دارم بین دنیای زیرین و این جهان یویو میکنم جوری که دیشب هادس من را دیده بود و صدایم میکرد کش تنبان!
۲-شبهایی که مشروب میخورم خواب زیاد میبینم.انگار دروازه های ناخوداگاه به رویم باز میشود. دیشب هم همانطور خواب دیدم بدون آنکه می در کار باشد. یادم مانده که توی یکیشان من دو نفر شده بودم هر دو هم با همین مشخصات ظاهریم... با هم قهر بودند اما
۳-فکر میکنید من تا ساعت ۴ امروز چند تا پست بنویسم؟

عدس و کلم قر و قاطی

بعضی ها وقتی قاط میزنند مجهز به زیر پوش رکابی میروند توی خیابون عربده میکشند،بعضی های دیگر تا خرخره عرق دست ساز میخورند تا شکوفه بزنند آخرش،بعضی های دیگر گردن مردم میافتند و دست به یقه میشوند و بزن و بکش اما بنده کمترین من باب اثبات حسن نیت فقط وبلاگ مینویسم و چس ناله میکنم
جمله کلیدی برای درک هرمنوتیک مستتر در متن:بعضی ها از بی عرضگیشان است که گناه نمیکنند نه از اعتقادشان به نیکی(نقل به مضمون از فیلم گاهی به آسمان نگاه کن)

نصف العیش

پشت چراغ قرمز زرتشت منتظر بودیم،داشتم شش یادداشت برای هزاره بعدی ایتالو کالوینو را میخواندم آنجایی که از سبکی میگوید.سبکی میان سنگینی زندگی...داشتم فکر میکردم که چه مفهومی میتواند داشته باشد این بعد توجهم ناگهان جلب شد به ماشین جلویی:یک پژو با رنگ تیره که از پنجره عقب سمت چپش دختر بچه صورتی پوش حدودن دو ساله ای به بیرون خم شده بود و داشت با شگفتی فراوان به کشف و شهود جهان میپرداخت.میان آن جهنم گرم آهن و دود با خودم فکر کردم اورکیا...سبکی باید همین باشد و اینگونه بود که رستگار شدم!
پی نوشت ارشمیدسی:هرگونه لخت بیرون پریدن از هر جایی به شدت انکار میشود
پی نوشت سینمایی:اتفاق امروز حسابی مرا یاد آن سکانس از فهرست شیندلر انداخت که میان آن همه تصویر سیاه و سفید یک دختر کوچولو کاملن رنگی بود
پی نوشت خودشناسانه:اخلاقم رسمن گه مرغیست لطفا به گیرنده هایتان دست نزنید

Saturday, April 26, 2008

الاحساس و المشاهده

حسم یه طوریه انگار یه تراکتور بزرگ قرمز که چرخاش گلی ان از روم رد شده...همونی که دندون جلوی رانندش کرم خوردگی داره، طرف کلاه حصیری گنده زردم سرشه.حسم یه طوریه که موندم زیر چرخ راست تراکتوره که بو تاپاله و چمن میده...حس صابمردم اینطوریاست

Thursday, April 24, 2008

از گردون با عشق

۱-گردون ۶۱ هم بروز شد.به نظرم دارد گردونم پدر مادر دار میشود.داریم با کمک دوستان و شما کم کمک کار حسابی میکنیم-خودشیفتگی را میبینید جان من؟هر گونه حمایت از گردون شامل دادن لینک و ارسال مطلب و غیره و ذلک- به ویژه ذلک- موجب مزید امتنان جوانی سرگردان و آرامش خیال خانواده ای نگران خواهد بود!
۲-صبح که می آمدم از رادیو شنیدم که سپاهان الاتحاد را در جده یک هیچ برده.یکهو چنان خوشحال شدم که انگار تلافی القادسیه را سر عرب ها در آورده ایم.هزاری هم که بگذرد دل من یکی با این ممالک حاشیه جنوبی خلیج فارس صاف نمیشود که نمیشود.
۳-انتظار آخر هفته خوشی را می کشیم: کتاب خوب منتظر خواندن داریم و فیلم خوب در صف تماشای دیدن،تاواریش مان هم شب قرار است مفتخرمان کند فلذا به به!
پی نوشت برای بند۳:توانایی خواندن فاصله سفید بین کلمات بعضی وقتها از نان شب هم واجب تر است برای درک یک متن

پی نوشت انتخاباتی:فردا رای دادن به لیست ده نفره اصلاح طلبان ثواب فراوان دارد ها

Wednesday, April 23, 2008

عهد عتیق نگاه جدید

و مثل بنده ای که خود شیفته میباشد مانند همان کسی است که هی میرود پستهای قدیمی وبلاگش را میخواند و قربان صدقه خودش میرود به جای اینکه خدایش را عبادت کند همانا ای بنی آدم بدانید که خود شیفتگی چون لویاتان میبلعدتان اگر ایمان نیاوریدو یهوه به همه چیز آگاه تر است

اعتراف در سی ثانیه

ببین بیا اینجوری به ماجرا نگاه کنیم:یونگ میگه هر مردی درون خودش زنی داره به اسم آنیما.این سرکار خانم آنیما نه تنها یه سری ویژگی ها اخلاقی داره که میتونه دارای تصویر فیزیکی هم باشه.حالا عرض من اینه که اگر من یه زنی دارم درون خودم که ویژگی های فیزیکی هم داره پس این شازده خانم احتمالن پریود هم میشه و پشت بندش از این سندروم ها میگیره که نتیجش میشه احساس فرساینده خشم،خستگی و ناکامی.نظر به اینکه بنده و سرکار خانم آنیما به طور مشترک از یک بدن استفاده میکنیم منطقی ترین حالت ماجرا اینجوریه که من هم در عوارض روحی ایشون شریک باشم طابق النعل بالنعل.اینهمه روضه خوندم که چی بگم؟خواستم ذهنتون رو آماده کنم که اقرار کنم ببینین بچه ها من هر ماه عادت ماهانه میشم با همه عوارض روانیش.الانم دقیقن دو روزه وسط این پدیدم.خسته ام و خشمگین و پر از حس ناکامی.به قول یکی ازین بلاگر ها که یادم نیست کی بود تبدیل به یه گرگینه میشم میرم پی کارم...خلاص!
پی نوشت:چون میدونم امت شهید پرور عاشق ظاهر ماجران عرض میکنم که نخیر عوارض جسمانیش رو ندارم سوال نفرمایید که مانع کسب است
پی نوشت بعدی:در پوستین خلق به روز شد

Tuesday, April 22, 2008

رولت روسی

بازی که میرسد به ضربه های پنالتی نفسم بند می آید.میختاریان که آن طور پنالتی اول را گل میکند دیگر تاب نشستن نیست،بلند میشوم و ایستاده دنبال میکنم بقیه ضربه ها را.این فصل نحس فوتبال فقط جام حذفیش مانده برایمان و از نان شب هم واجب تر است بردن این جام تا دوباره استقلال دست باند امیر قلعه نوعی نیفتد...و وحید باز هم معجزه میکند برایمان سه پنالتی پشت سرهم مثل بازی ذوب آهن...طالب لو میشود نماد استقلال و یادمان میاندازد ما هنوز استقلالیم ما همیشه استقلالیم!

بگذارید اول چیزی بنویسیم که بشود آن را خواند

پونه عزیز لطف کرده و نهضتی دشمن شکن راه انداخته تا نویسندگان بتوانند به مدد رسانه ای مثل اینترنت از سد سانسور  وزارت ارشاد دولت مهرورز بگذرند و بی واسطه نوشته هایشان را در اختیار مخاطب قرار دهند.اولین ایده ای که این وسط به ذهن میرسد شاید ایجاد یک سایت اینترنتی عرضه کتاب مثل آمازون باشد که بتوان فایل های پی دی اف کتاب های مانده در سد ارشاد را در آن قرار داد و بازخوردش را دید اما خوب سانسور که فقط در محیط کاغذی وجود ندارد.به سه سوت میشود این سایت را هم فیلتر کرد و مزاحمت های مختلف برای کاربران ایجاد نمود پس قدم اول شاید این باشد که همه تخم مرغهایمان را توی یک سبد نگذاریم.به نظرم هر کدام از نویسندگان  میتوانند سایت یا حتی وبلاگ شخصی برای خودشان داشته باشند و متن کتاب هایشان را برای دانلود در آن قرار بدهند.میتوانیم سایت مرکزی داشته باشیم جهت اطلاع رسانی در مورد قرار گرفتن لینک دانلود در هرکدام از وبلاگ ها- که احتمال فیلتر شدن سایتی اینگونه ضعیف است.حتی میتوان برای اطلاع رسانی به سایت هایی مثل بالاترین یا هفتان یا بلاگ نیوز متکی بود.اما انجام این مهم محتاج دو نکته اساسیست.اول آنکه نویسنده یا مترجم باید دل از حق التالیف یا حق الترجمه بکند و سودای «یک روز بالاخره چاپ میشه» را از سرش خارج کند که به نظر من این وسوسه نباید خیلی راحت هم قابل شکست باشد.دوم و مهمتر از این ماجرا خود نوشته هایند.به سبیل شاه عباس قسم من یکی برای خواندن حتی متن سانسور نشده خیلی از این نوشته های نویسندگان متاخر هیچ اشتیاقی ندارم.اصلن نمیفهمم چرا ما باید انقدر پیچ در پیچ  و فرم گرا و سنگین بنویسیم که مخاطب عوامی مثل من رغبت نکند برسد به صفحه دهم.نویسندگان متاخر ما شاهکارند به جان خودم.یکی چنان مینویسد که موقع خواندن کتابش باید بیست جور لغت نامه دم دست داشته باشی و تازه به زبان پارسی کهن هم مسلط باشی آن یکی دیگر میبردت وسط لابیرنت ولی یادش میرود یک نخ کذایی دستت بدهد تا اگر خدا خواست از هزارتو بیایی بیرون.زبان سخت،زمان گم،راوی بی پدر مادر...با این وضعیت پونه جان شخصن تردید دارم ارشاد هم کاملن مجوز بدهد به نویسندگان معزز چندان خواننده ای بیابید.کاش اول بیاییم سعی کنیم چیزی بنویسیم که بشود آن را خواند!

Monday, April 21, 2008

دلفینتان بگردم والا مقام

مسیح علی نژاد مقاله ای نوشته در روزنامه اعتماد ملی و مردمی که هنگام سفر های استانی مهرورز خان اطراف ماشینش میدوند تا عریضه ای به دستش برسانند را تشبیه کرده به دلفین های جزیره کیش که بخاطر گرسنگی دور کسی که بهشان غذا میدهد جمع میشوند.بعد ناگهان حس توهین به حضرت مهرورز جناح محترم راست را فرا گرفته و بگیر و ببندی راه انداخته اند که بیا و ببین.حضرت اجل شیخ مهدی کروبی هم یک توبه نامه لایتی صادر فرموده و به زبان لری گفته غلط کردند غلط کردیم....
امروز توانستم بالاخره اصل مقاله را بخوانم.به نظر من که هیچ توهینی در کار نبود.بیشتر ماجرا شبیه علم کردن پیراهن عثمان است برای ماست مالی فقدان محبوبیت حضرت معجزه هزاره سوم.نمیدانم چرا حضرات میخواهند همه جور گندی به زندگی ما بزنند ولی کسی بهشان نگوید بالای چشمتان ابروست.خلاصه دیدم حالا که بساط عذر خواهی و ببخشید گفتن به راه است خدمت والا گوهر محمود جان عرض کنم من هم از طرف مسیح علی نژاد از شما عذر میخواهم ببخشید هاله نورتان را ندید برای یک لحظه...خلاصه اصلن من خودم دلفینتانم شما با خیال راحت بروید مملکت را حجیم کنید تا حوالی یک میلیون ششصد و چهل و هشت هزار کیلومتر مکعب
پی نوشت۱:واکنش شیخ اصلاحات خیلی حال بهم زن بود به سبیل شاه عباس قسم
پی نوشت ۲:سرمقاله دیروز شهروند امروز به قلم محمد قوچانی را گیرتان آمد از دست ندهید

Sunday, April 20, 2008

از ثکص و مابقی قضایا 2

الیزه بود انگار که برای بار اول لزوم نوشتن زنان از تمایلات جنسی و لذت هایشان را مطرح کرد.بعد چند تا وبلاگ دیگر هم پشت سرش اعلام نظر کردند و مخالفین هم پشت بندش به صحنه آمدند.عمده حرف مخالفین این بود که این حیطه خصوصیست و نباید عمومی شود،یا ممکن است بدآموزی داشته باشد و یا حتی نوجوان های ۱۶ ساله را به انحراف بکشد.به نظرم استدلال مخالفین خیلی شبیه تلقی جمهوری اسلامی از عرصه فرهنگ است-به بهشت میبریمتان حتی اگر خودتان نخواهید-تک تک این استدلال ها قابل بحث و رد کردنند از نظر من.اگر نوشتن از مسائل جنسی خصوصیست وبلاگ هم یک رسانه عمومی نیست.کسی مجبور به خواندن وبلاگ کسی نیست.برای بار هزارو نمیدانم چندم:وبلاگ تلویزیون یا رادیو نیست ارزش ها و قواعد خاص خودش در آن حاکم است.معتقدم که همان روزی که به اسم مصلحت جلوی نوشتن بلاگر ها را گرفتیم میتوانیم همزمان ناقوس مرگ وبلاگ را هم به صدا در آوریم.در باب بد آموزی انحراف نوجوانان و اینها هم باید بگویم واقعا نمیدانم حضرات نمیبینند اطرافشان را یا سرشان را کرده اند توی برف.بیشمار سایت و وبلاگ به زبان فارسی و انگلیسی در محیط اینترنت وجود دارند که حتی برای غریب ترین تخیلات جنسی قابل تصور هم خوراک تهیه میکنند.بدیهی است که اگر کسی به دنبال این تیپ اطلاعات باشد با یک سرچ ساده به هر چه که میخواهد میرسد.بازار پ.و.ر.ن.و گرافی و نویسی هم که به شدت داغ است.انصاف بدهید این بخش ماجرا که چند تا وبلاگ به انحراف میکشانند کسانی را بسیار بی پایه و سست است.ته ماجرای این مخالفت ها به نظرم حسرت این است که چرا بعضی ها با خودشان و بدنشان انقدر راحتند و از آن مینویسند و ما نه که بنویسیم که حتی در عرصه عمل هم مشکل داریم با خودمان.ماجرا تعارف بردار نیست که اکثریت قریب به اتفاق ما حاصل تربیت های سنتی هستیم که در آن روابط جنسی و حتی بدنمان تابو بوده و حرف زدن از آن حتی از بردن نام لرد ولدمورت در هری پاتر هم ممنوع تر است.اینطوری همه ما مواجهیم با یک اسمش را نبر کبیر!با این تربیت سنتی می آییم میرسیم به جایی که باید به واسطه بدنمان لذت ببخشیم و لذت بستانیم و هیچ چیز برای ارایه نداریم و هیچ آموزشی ندیده ایم و جز مزخرفات وهم آمیز رفرنسی برای درستی و غلطی نداریم.نتیجه اش میشود همین که ۶۵ درصد طلاق ها بنا به آمار قوه قضاییه همین حاکمیت ریشه در بحران های جنسی بین زوجین دارند.حالا در این میانه هر تلاش سازنده ای برای آشتی ذهن مدرنمان با والد سنتی را باید به فال نیک گرفت و از آن حمایت کرد.پس اگر فکر میکنید نوشتن از رختخوابتان درست است بنویسید حضرات!
پی نوشت ۱:به عنوان نظر شخصی اینطور بی واسطه نوشتن از تجربیات جنسی را دوست ندارم.از نظرم ناسوتی کردن یک امر لاهوتی و حرمت زدایی از چیزیست که باید حریم داشته باشد اما این صرفن نظر من است و اخلاقیات من.همانقدر که من حق دارم این بخش از زندگیم را نگه دارم برای خودم،دیگران هم حق دارند بنا به اخلاقیات خودشان این بخش از زندگیشان را بنویسند آشکار و بی پرده.کاش از یک جایی شروع کنیم دست برداریم از تحمیل اخلاق و اصولمان به یک دیگر و بپذیریم هر کس مثل من نیست الزامن وقیح یا از آن سو امل محسوب نمیشود
پی نوشت ۲:بدیهیست که فرق میگذارم بین آگاهی دادن جنسی و وصف تجربیات شخصی.اولی به نظرم نه تنها مفید که واجب است و دومی به نظرم مطابق پی نوشت بالا یک امر سلیقه ای محسوب میگردد

Saturday, April 19, 2008

از ثکص و مابقی قضایا 1

ایده نوشتن این پست را مدیونم به نرگس بخاطر پست« عشق افلاطونی آری یا نه »اش.خلاصه بگویم برایتان موضوع نوشته اش را حکایت زن و مردی است که با هم اشنا میشوند و دل میبندند بهم و بعد که معلوم میشود مرد در رابطه جنسی اش دچار مشکل است رابطه تمام میشود و عواقبش آغاز.نرگس پرسیده مگر ثکص چقدر مهم است که بخاطرش یک رابطه عاطفی بهم بخورد و نقش عشق چه میشود اینجا؟برای نرگس همانجا کامنت گذاشتم که به نظرم داشتن یک رابطه جسمی خوب شرط لازم برای دوام یک رابطه است هرچند شرط کافی نیست.بعد آمدم فکر کردم هم به سوال نرگس و هم به جواب خودم.من فکر میکنم و تاکید میکنم این یک نظر شخصیست که اگر در یک ازدواج یا رابطه دراز مدت عاطفی فانتزی های جنسی دو زوج در حد توافقات مشترکشان برای اجرای این فانتزی ها بی جواب بماند جایی ازین رابطه میلنگد احتمالن، حالا چه برسد به اینکه یکی از طرفین سرد مزاج باشد یا به اوج لذت جنسی نرسد یا...خوش بینانه ترین حرفی که میتوان زد فقدان شور در این رابطه بخاطر بی پاسخ ماندن قویترین غریزه بشر است.به نظر من ما بخشی از عواطف عمیق انسانیمان را هیچ وقت نمیتوانیم لمس کنیم مگر اینکه لذت ارضا شدن و شکوه ارضا کردن را در یک رابطه جسمانی-عاطفی دریابیم.که این دومی شاید خیلی مهمتر از آن اولی باشد.بخش انسانی ثکص نه در ارضا شدن که در تلاش آگاهانه و هوشیار برای ارضا کردن است که متجلی میشود.اینجاست که در فراسوی هر نیک و بد قراردادی، فردیتی متجلی میشود برای دو تن که با بدنهایشان دارند وحدت را تجربه میکنند.این تازه بخش ایجابی ماجراست سلبی که نگاه کنیم بخواهیم یا نه چنان میل جنسی قوی است و گردن کش که اگر ارضا نشود همیشه نگاهش به بیرون رابطه است برای گرفتن پاسخ یا حتی اگر فرض کنیم اخلاقیات در فرد چنان قوی باشد که تحمل کند و راه حل خارج از ازدواج یا رابطه برقرار نسازد به نظرم این نارضایتی قطعن خودش را به شکل های مختلف در رابطه نشان میدهد.ضمن اینکه فراموش نکنید آن سر رابطه که دچار مشکل در توانایی جنسیست خواه نا خواه حس بدهکار بودن را با خودش یدک میکشد و تلفیق این بدهکاری با حس ناخوداگاه قربانی بودن در سمت توانای رابطه مثل دو لبه یک قیچی، برَنده دوام یک رابطه اند...همه اینها را که بگذاریم کنار هم به نظرم باز میرسیم به حرف خودم:داشتن ثکص خوب شرط کافی برای یک رابطه عاطفی نیست ولی شرط لازم است!
پی نوشت:این پست ادامه دارد.برای آمادگی برای ادامه اش این پست الیزه و این نوشته غزل را بخوانید

Thursday, April 17, 2008

اینهم گردون که کمی تغییرات کرده.در این شماره ما تن ریچارد براتیگان و جک نیکلسون را لرزانده ایم.با عباس صفاری صفا کرده ایم.یکپا یونگین شده ایم و روانشناس بازی نموده ایم و خیلی کار های دیگر که مفصلش را بروید اینجا بخوانید...باقی بقایتان
پی نوشت غیر مرتبط:دیشب رسمن مهرورز خان قاط زده بودند.طرف داشت همه مشکلات را میانداخت گردن وزیر اقتصاد خودش،رییس بانک مرکزی خودش و حتی وزیر نفت و کشور خودش.بابا جان یکی به حضرت مهرورز بگوید داداش من اینها که گفتی همه کابینه خودت هستند.بخاطر آبروی مملکت یک نفر حالی این شازده کند که مثلن رییس جمهور است و رییس کابینه...کاش کسی نخ ببنند به برخی نواحی ایشان و بکشد وقتی از کنترل اینگونه خارج میشوند
پی نوشت غیر مرتبط ۲:آن حرفهایی که در مورد یازده سپتامبر گفت واقعن شرم آور و حال بهم زن بود...برای بار هوارم خجالت کشیدم از خودم که این شازده مثلن رییس دولتمان است و لعنت فرستادم بر باعث و بانیش که مجبور به تحمل این شاخ شمشادمان!!! کرد

Wednesday, April 16, 2008

شکوفایی افتخار آمیز ما

به سبیل ناصرالدین شاه و جگر چاک چاک زلیخا و دل خونین امیرارسلان نامدار قسم که وقتی صفحه پرشین را باز کردم کلی ایده داشتم برای نوشتن ولی یکهو انگار همه اش باد هوا شد اما خوب از سویی خوبیت ندارد حالا که چیزی را باز کرده ایم پر نکرده بگذریم از رویش که امام جعفر صادق فرموده در شب و روز منتظر فرج مولایت باش!
عارض شوم به حضورتان که خلاف ادب است این شرکت ما ۳ماهی هست که شیر آب دستشویی اش رسمن کار نمیکند و بنده کمترین و سایر پرسنل محترم بعد از انجام برخی افعال شرم آور در آن نواحی ابتدا کف دست چپ را پر از صابون مایع کرده،روی پاشنه پای راست به سبک بالرین ها ۳ دور چرخیده خودمان را میرساندیم به شیر آب آبدارخانه.انجام این عمل جدا از اینکه باعث ورزش عضلات تحتانی و فوقانیمان میشد روحیه شادابی هم به پرسنل میبخشید و اصلن به مراسم خفنی در حد احترام به پرچم صبحگاه تبدیل شده بود اما امروز بالاخره پس از پیگیری های متعدد با مدیریت شرکت و یاداوری اینکه با تداوم وضع موجود شرکت از محلی تجاری فرهنگی به پیست رقص والس و غیره تبدیل میشود سرانجام تعمیرکار لازم درخواست و راس ساعت ۱۰ به محل شرکت واصل شدند.شاید بهتر بود پیشتر توضیح میدادم که شیر آب مستراح شرکت ما از سطح بالای تکنولوژی برخوردار بوده و سنسور غیره داشته و خلاصه های تک میباشد.آقای تعمیرکار پس از بررسی دقیق و موشکافانه تمام عوامل دخیل در ساختار پیچیده شیر آب موفق به کشف علت عدم خروج آب از مجرای مربوطه شده و ظفر مندانه اعلام داشتند که باتری سنسور مورد اشاره تمام شده است.یعنی ما سه ماه بخاطر دو عدد باتری قلمی فسقلی دچار بی آبی در منطقه استراتژیک دستشویی بوده ایم.این را نوشتم که ضمن خالی نبودن عریضه یاداور شوم جمیع مدیران و پرسنل شرکت امروز به خودشان افتخار کردند.شما چطور؟

Tuesday, April 15, 2008

در فراگیر شدن تب بهاره ازدواج

۱-یک حضرت استادی داشتیم توی شرکت خاطر مبارکتان باشد.ایشان چهل سال سن عزیزشان بود و کرکره شان به شدت پایین تا آنجا که من حاضرم شرط ببندم هنوز باکره جسمی بودند این آقا پسر.جانم برایتان بگوید که دیگر همه اهل شرکت از ازدواج شاخ شمشاد محترم قطع امید کرده بودیم که ناگه ایشان دچار تحول شد و اعلام فرمود داداش تو عید رفتم خواستگاری.در ادامه این حرکت دشمن شکن امشب عقد کنان آقای استاد میباشد و بعله.من از همین تریبون ضمن زدن مشت محکم به دهان استکبار جهانی به شدت چند صد ریشتر این ازدواج فرخنده را تبریک گفته و برای زوجین طول عمر و سلامتی و دلخوشی و صبوری آرزو میکنم:باشد که رستگار گردند
۲-یک روهام داشتیم توی وبلاگستان که احتمالن خاطر مبارکتان هست.ایشان در سنین ماقبل بیست و پنج سالگی آقا همین چند روز پیش ازدواج فرمودند با سین بانویشان و خواندن خبر امروز موجب گشایش قلبان-کپی رایت متعلق به آزموسیس- و مغزان ما شد.باز هم از همین تریبون همان کار های بالا را تکرار میفرماییم باشد که خدا قبول کند
پی نوشت همین طوری:ته یکی از فیلم های صمد اقا،این شخصیت ملی وقتی شاهد ازدواج همه پرسوناژ های فیلم با هم بود میره سراغ کدخدا و بهش میگه:کدخدا!آدمای خوب زن گرفتن،آدمای بد زن گرفتن،تو هم این دخترتو بده به ما خیرشو ببینی!
پی نوشت سانچویی:ارباب!میبینم که در این سال جدید بحث شیرین ازدواج  به طرزی نوآورانه شکوفا شده... بیا بزنیم تو کار اجاره سفره عقد و کیترینگ و میزانپلی عروس و ازین حرفها.من باب اثبات نوآوری جای ماشین عروس میتونیم الاغ منو گل بزنیم تا هم سیاست جایگزینی واردات رو اجرا کرده باشیم و هم باعث شکوفایی تولید داخل بشیم
پی نوشت حماسی:غیور مردان و شیر زنان ایران زمین!شما با دل به دریای خطیر ازدواج زدن ثابت کردید دامان مام میهن ایران هیچ وقت خالی از دلیران نیست.رزمتان پیروز و بزمتان نورانی!

Monday, April 14, 2008

عظمت طلبی

اسمش را گذاشته ام میل ادواری عظمت طلبی.توضیح اینکه ناگهان حس میکنم دلم میخواهد مدیر یک مجموعه بزرگ باشم که به خودم تعلق داشته باشد.مثلن فرض کنید شرکتی که در چند رشته تجاری فعال است.کارمند داشته باشم الی ماشاءالله و دبدبه و کبکبه و اینها...از این شرح ماوقع احتمالن میل و عظمت طلبی ماجرا شفاف شد اما چرا ادواری؟چون دقیقن در پاره ای زمان های دیگر دلم میخواهد کاری داشته باشم تکنفره که نه رییس کسی باشم و نه مرئوس کسی.اینجور وقتها رویای ساختمان بزرگ و پرسنل فراوان جای خودش را به راحتی میدهد به داشتن یک اتاق از دفتری و ساعت ده صبح رفتن و ساعت ۴ بعد از ظهر آمدن و بقیه وقت را فیلم دیدن و کتاب خواندن.خوب انصافن دو تا خط جداگانه حاکم است بر هر کدام از آنها.در مورد آن بخش عظمت طلبانه اصلا پول بیشتر، مساله ام نیست،صرفن میل داشتن یک قلمروی گسترده به انضمام هیجان ماجراجویانه هدایت یک سیستم این چنینی محرکم میشود برای انجام آن.این همه روده درازی کردم تا بگویم الان یک طرح ساخت پدر مادر دار دارم برای همان قسمت جنون آمیز عظمت طلبانه.یک مرد میخواهد که پی اش را بریزد و ببردش بالا.چشم اندازش انقدر هیجان انگیز است که به ترک آرامش و ماجراجویی میارزد.شاید افتادم دنبال اینکه امتحانش کنم.هوم؟

Sunday, April 13, 2008

ابراز وجود

بسمه تعالی
صاحب این وبلاگ در انفجار شیراز شربت شهادت ننوشیده،از اعضای کاروان های راهیان نور هم نبوده که ماشینش چپ شود و خودش به فیض شهادت نایل گردد یا حتی صاحبخانه اش هم بخاطر گرانی خفن مسکن عذرش را نخواسته یا صاحب کارش تعدیلش نکرده یا...ایشان صرفن نگران است بابت خیلی چیزها که برای ۹۹ درصدش هم کاری از دستش برنمیاید.بخش عمده اش هم اصلن شخصی نیست.چون رفاقت خاصی با محمود خان و جورج جان ندارد هم فکر نمیکند ابراز نگرانیش به جای خاصی برسد با این حال این نگرانی مثل خناق جلوی نوشتنش را گرفته.این همه در فشانی کردم تا عارض شوم زنده و سالم میباشم و کلن به خواست خدا و کوری چشم دشمنان اسلام میباشم این هوا !!!
داریم نگرانی های فوق الذکر را دایورت میفرماییم روی برخی مکانهای تحتانی خودمان و رجای واثق داریم به محض تکمیل پروژه باز هم همگی شما خوانندگان عزیز از مطالب پر مغز و خواندنی من بهره وافر خواهید برد
و من الله توفیق

من

Thursday, April 10, 2008

به جای گردون

خوب شما حق دارید در همین لحظه متقاضی گردون باشید و من هم انگار باید شرمنده باشم که چرا گردون نداریم.واقعیت ماجرا این است که گردون به شکل فعلیش دیگر من را راضی نمیکند.روزی که شروع به نوشتن گردون هفته کردم تصورم این نبود که گردون این همه مهم و تبدیل به هویت وبلاگ تلخ مثل عسل شود اما شد.حالا دلم میخواهد این گردون کمی هویتش و ذاتش از وبلاگ فعلی جدا شود و هویت نیمچه مستقلی برای خودش بیابد.توی ذهنم این است که گردون باید هیات تحریریه داشته باشد.برای بخش کتاب،فیلم،موسیقی،درنگ هفته،طنز،وبلاگ هفته،پست هفته،روانشناسی،لذت های کوچک زندگی و دوستشان دارم ها،خبر هفته و...من قطعن یکنفره به همه اینها نمیرسم.نکته مثبت ماجرا شاید این بشد که الان یک گروه سه نفره قدر قدرت دم دست دارم که به من لطف دارند و امکان ارتباط برقرار کردن با آنها هم برایم میسور و فراهم است اما هرگونه پیشنهاد همکاری یا پیشنهاد برای بهبود کیفیت گردون مورد استقبال شخص شخیص بنده قرار خواهد گرفت.در ذهنم این است که قالب جدیدی برای گردون داشته باشیم تا بتواند ارتباط برقرار کند با مخاطب آنطور که باید
ته ته ماجرا دلم میخواهد گردون را از این حالت آماتوریش خارج کنم...تا ببینیم چه میشود!

Tuesday, April 8, 2008

بارون بارون هی هی

صبح چه کیفی داشت شنیدن صدای باران.فکر میکنید امشب هم باران بیاید تا صبح؟یعنی میشود پنجره را باز گذاشت و یک فقره خواب باران مال مهمان شخص شخیص خدا شد؟
پی نوشت یک:کامنتهای پست قبل تقریبن همان جوری بود که حدس میزدم.اگر منم که چشمهایتان را میبرم به زور میشورم راجع به مفهوم مرگ.ماجرا ارزش وقت گذاشتن دارد
پی نوشت فراتر از متن:من دلم برای فریبا خیلی تنگ شده،شما چطور؟

Monday, April 7, 2008

مرگ را کجا ممکن است پیدا کرد؟

«یک شاعر در ۲۱ ساالگی میمیرد،یک انقلابی یا ستاره راک در ۲۴ سالگی.اما بعد از گذشتن از این سن،فکر میکنی همه چیز روبراه است،فکر میکنی توانسته ای از منحنی مرگ انسان بگذری و از تونل بیرون بیایی.حالا در یک بزرگراه ۶ بانده مستقیم به سوی مقصد خود در سفر هستی:چه بخواهی باشی و چه نخواهی.موهایت را کوتاه میکنی،هر روز صبح صورتت را اصلاح میکنی،دیگر یک شاعر نیستی،یا یک انقلابی یا یک ستاره راک.در باجه های تلفن از مستی بیهوش نمیشوی یا صدای دورز را ساعت ۴ صبح بلند نمیکنی در عوض از شرکت دوستت بیمه عمر میخری،در بار هتل ها مینوشی و صورت حسابهای دندانپزشکی را برای خدمات درمانی نگه میداری.این کار ها در ۲۸ سالگی طبیعیست.اما دقیقن آن وقت بود که کشتار غیر منتظره در زندگی ما شروع شد...»
هاروکی موراکامی مجموعه داستان های کوتاهی دارد به اسم «کجا ممکن است پیدایش کنم».خریدم به نیت آزاده بعد نمیدانم چرا فکر کردم این را دارد بعد نشستم خودم همه داستان ها را خواندم و حالش را بردم ولی به حرضت عباس قسم میدمش به آزاده در اسرع وقت...از این روابط درون خانوادگی که بگذریم کتاب موراکامی یکجورهایی شرح رابطه میان آدمی با جزمی ترین اتفاق زندگیش یعنی مرگ بود.سایه مرگ در همه داستان ها سنگینی میکرد و حس میکردی همه متن بعضی جاها میشود بزک چهره مرگ تا جرات خواندن متن را تا به ته پیدا کنی.دو تا داستان آخر را خیلی دوست داشتم.به شدت به شدت کتاب من را یاد «جایی برای پیرمردها نیست» انداخت.اگر دیده باشید فیلم اسکاری کوئن ها را حتمن در ذهنتان مانده که چقدر فیلم حول محور مرگ و تصادف میچرخید.خیلی از داستان های موراکامی هم ساختی تصادفی دارند.توضیح نمیدهند،منطق نمی آورند پایانشان هم باز است و خود حضرت خواننده مجبور است مشارکت کند با نویسنده تا یک گلی به سرش بگیرد برای پاپان ماجرا.تا یادم نرفته بزرگمهر شرف الدین هم ترجمه خیلی خوبی از کتاب انجام داده که ان شاء الله به حق ۵ تن خیر از روزگارش ببیند
پی نوشت یک:حضرت عزراییل چه پر کار بودند این چند وقت فروردین ماه را:از خودی ها ثمین باغچه بان و فریدون آدمیت و از نخودی ها آنتونی مینگلا و چارلتون هستون...خدا روان همه شان را با ارواح شهدا و طاهرین و اولیا الله محشور فرماید ان شاء الله!
پی نوشت ۲:در مورد مرگ سخن ها توان گفت حوصله شنیدن اگر باشد

Sunday, April 6, 2008

آن یکی اشتر

دقت فرمودین شبکه های صدا و سیما دارن میترکونن خودشون رو با اعلام دستاورد های علمی ما.اصلن انگار هنوز کلام شکوفایی و نوآوری منعقد نشده ما به درهم نوردیدن مرزهای علم و دانش مشغول شدیم و همین دو هفته ای که کل مملکت هم از قضا تعطیل بوده به اندازه چند سال کشورهای غربی بی تربیت اکتشاف و اختراع کرده ایم که بیا و ببین.دیروز عصر داشتم برمیگشتم خانه گوینده رادیو با افتخار اعلام کرد پژوهشگران ایرانی به فناوری احیای اسپرم منجمد شتر دست یافتند.من به جان خودم نمیخوام بزنم توی سر علم و دانش و ولی کلن بعید میدونم حتی اسپرم شتر هم مشکل خاصی از امت همیشه در صحنه رو حل کنه ها!
پی نوشت سانچویی:ای ارباب خودفروخته غربزده زاغارت!در این سال نو هم نمیخواهی آدم بشوی؟اسپرم شتر به این خوبی تازه شاید بعدش بتوانند اسپرم الاغ را هم بعله و بدان طریق خر مرحوم من را از طریق کلونینگ احیا نمایند
پی نوشت کاسترویی:همین چند روز پیش رسانه اعلام کردند رائول کاسترو خرید کامپیوتر در کوبا را آزاد اعلام کرد.یعنی خلق کوبا در قرن بیست و یکم مجاز نبودند توی خانه هاشان کامپیوتر داشته باشند.بابا زنده باد فیدل!زنده باد چریک پیر!مرگ بر امپریالیسم!

Saturday, April 5, 2008

خبر نامه

۱-نازلی باعث و بانی شد تا اینجا راه بیفتد.راپسودی اونیوRhapsody Avenue .خوشبینم به این اتفاقی که افتاد.باشد که پر رهرو باشد این خیابان آهنگین
۲-همیشه به خودش و دیگران هم گفته ام که یک روزی خواهد آمد که ما پز دوستی با تو را به دیگران میدهیم.حالا خوشحالم که میبینم محمد جواد عزیز دارد قدمهای درستی برمیدارد.آخرینش هم همین سایت سیفون.امیدوارم موفق باشد و روز به روز دلش شاد تر و گامهایش استوار تر گردد
۳-رقصی داریم ما در مازندران به اسم چکه سما.ریتم تند و نفسگیری دارد و در بلاد ما عروسی،عروسی نمیشود مگر یک دور چکه سما هم در آن رقصیده شود.آزاده برای هزار توی رقص متنی نوشته در مورد چکه سما که خواندنیست
۴-خودم؟خودم چطورم؟آهان خوبم قربانتان بروم.شما چطورید؟

Thursday, April 3, 2008

گردون59

کتاب هفته:قربانی دیگرانیم و جلاد خویشتن،نوشته گی کورنو،ترجمه زهرا وثوق:تمام برنامه های مرا برای کتاب خواندن در عید بهم زد این کتاب.همه اش سیصد صفحه بود و فکر میکردم ۲-۳ روزه تمام میشود و میروم سر وقت خواندن کافکا در کرانه موراکامی اما نشد که نشد.یکی از بهترین کتابهای مربوط به روانشناسی تحلیلی بر مبنای بررسی روانشناختی اسطوره مصری ایزیس و اوزیریس.معرکه بود کتاب.تازه از یک افسردگی یک ماهه برخاسته بودم و داشتم دستاورد این سفر به درون را مزه مزه میکردم که این کتاب آمد و نشانم داد مسیر را درست رفته ام.با حوصله بخوانیدش و با حوصله تر به آن فکر کنید
شعر هفته:در غروب سرخ گونه‌ات/آنجا که خورشید و ماه/در اقیانوس /غرق می‌شوند/هنگام که نگاهت را /می‌دزدی/در بی‌مرزی ملکوت/هنگام که سرت را/در بغلم پنهان می‌کنی/تاریک روشنای صبح//هنگام که تنم را نفس می‌کشی/دیدنی می‌شوی.
هر چقدر بعید/باز تو خدای منی/هر چقدر بعید/باز بر تنت/گل به گل جوانه می‌زنم/تا تمام شوی/تا تمام شوم«عباس معروفی-منظومه بلند عین القضات»
فیلم هفته:تاوانatonement:تا آنجا که میدانم جو رایت کارگردان تاوان تا قبل از ساختن این فیلم در کارنامه اش فقط یک فیلم دیگر به چشم میخورد:غرور و تعصب.همین که کارگردانی جرات کند برای فیلم اولش سراغ جین استین برود شاید نشان بدهد جنمش را.تاوان فیلم خیلی خیلی دوست داشتنیست و جو رایت خوب از پس شخصیت هایش و روایت سینمایی یک ماجرای تلخ عاشقانه برآمده.از آن فیلم هایی است که راحت یادتان نمیرود
وبلاگ هفته:دختر بودن:از تن و تنانگی مینویسد و خوب مینویسد.اگر ذهنتان خیلی توی تار عنکبوت اخلاقیات رایج گرفتار نیست خواندن بعضی پستهایش تصویری از یک ذهن زنانه درگیر احساس تن میدهد بهتان که کمتر جایی در وبلاگستان گیرتان می آید
پست هفته:این پست سفر به انتهای شب...خوشمان آمد
آهنگ هفته:شب سپید گوگوش.آهنگ شماره هفت لیست است.چه حسی داشت:برای تحمل روز سیاه به تو فکر میکنم/برای تصاحب رویای ماه به تو فکر میکنم
به جای درنگ هفته: سرزمین دل آدمی دیار غریبی است.سالها سیاحتش میکنی.جزیره هایش را یک به یک کشف میکنی،گرفتار میشوی،دچار میشوی،زمین میخوری،بلند میشوی و بعد از زمانی فکر میکنی که دیگر همه گستره دلت را میشناسی.خوبی ها و بدی هایش را ، زخمها و رنج هایش را و ظرفیت هایش را برای دوست داشتن...اما دل اگر دل باشد همیشه چیزی دارد برای شگفت زده کردنت.خشمی کهنه در برهوت تاریکیش و یا عشقی عمیق در خنکای واحه های سبزش.آن تپش قلب دیوانه وار دیروز نشانم داد که من هنوز نشناخته ام همه توان دلم را برای عاشقی کردن،یادم داد که دل بدهم به دل تو برای شهود شهر قلبم و خدا هم نمیداند چه لذتی دارد این!
پی نوشت برای درنگ هفته:دوست جان عزیز فرمایشتان برای درنگ هفته واصل شد.خدا قسمت کند زود زود یک درنگی بنویسم در آن باب چهل ستون چهل پنجره!

Wednesday, April 2, 2008

یک گزارش ساده از روزی که که ما جای خون در عروقمان آدرنالین حمل میفرماییم

۱-به فرموده آقای مهران خان مدیری به به...به به!این به به بلاتشبیه زبونم لال مثل همون حروف مقطعه اول بعضی سوره ها رمز آلوده و فی الواقع کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها.ازقسمتهای اول سریال مهران مدیری خوشم اومد.یه جورایی هم مخاطب خاص رو راضی میکرد هم بیننده عام رو-عرفان جان بابا! قربانت بروم که سریال ندیدی جایش پرزنتیشن انجام دادی.
۲-دیروز بالاتفاق تاواریش مان رفتیم سینما آزادی.در واقع رفتیم هم فیلم ببینیم و هم سینما.دایره زنگی خانم بخت آور به سمع و نظر ما رسید-دایره زنگی خودشون نه فیلم اسمش این بود اهه-طنز تلخ پدر مادر داری داشت.یه جاهایی نمیدانستی بخندی یا گریه کنی.ساختار فیلم هم ازین روایتهای چند گانه بود که بعد عشق های سگی و crash تو سینمای دنیا مد شده یکجورهایی.دیدنش قوین توصیه میشود.اما سینما آزادی:به نظرم اگر همه سهم ما از دوران مدیریت آقای قالیباف فقط همین سینما می بود هم ایشان میتوانست نمره قبولی بگیرد.سینما آبرومند و شکیل ساخته شده و واقعن ایول به مم باقر خان.یادتان هست که شکافته شدم از میان، از بس که که گفتم خانمها اقایون به من مستحق کمک کنید و بروید رای بدهید در انتخابات شورا ها.رای مثبت همان ۴ نفر اصلاح طلب اقلیت شورای شهر قالیباف را شهردار نگه داشت تا ما به جای کسی مثل مهرورز خان که حسینیه و سقا خانه میساخت فقط، شهرداری داشته باشیم که در کمتر از دوسال سینما آزادی میسازد.این یعنی مشارکت،این یعنی امید!
۳-اما دربی فردا...برای اولین در طول تاریخ بشریت از زمان انسانهای نئاندرتال تا کنون بنده کمترین ضمن تاکید بر آره بابا آبیته از هر گونه کری خوانی اجتناب میورزم باشد که همگی رستگار گردیم.لازم به عرض است این سکوت رادیویی دلایل صرفن غیر ورزشی داشته و هر گونه افت میزان گلبول آبی های خون بنده تکذیب میگردد