Sunday, April 30, 2006

ترديد

واقعا نميدونم چی بنويسم؟چی بنويسم که برخورنده نباشه،خاطر عزيزی رو آزرده نکنه،اين قاب آبی سادم رو نکنه ابزار تسويه حساب و پيغام و پسغام رسوندن...واقعا نميدونم چی بنويسم يا اصلا باز هم بنويسم اينجا يا نه؟آذر ميگفت«کانتر وبلاگم که ميرسه به ۶۰۰ بازديد تعطيلش ميکنم و ميرم سراغ يه وبلاگ تازه».شايد آخر عاقبت اميرانه هم بايد همين باشه.تعطيل بايد گردد اين لانه فساد که نشود ساده دلان رو باهاش گول زد...اونم نه يکی بلکه يکی يکی...!


برای نوشتن مرددم.حرمتی داشت اينجا که الان انگار ديگه نيست...!


پی نوشت۱: شش خط نوشتم و شصت خط رو هم نوشتم و پاک کردم...اين نيز بگذرد!

Saturday, April 29, 2006

برای اميراحمدم که رنجيده است و دلتنگ

کمی از حالای تو کوچکتر بودم جان برادر!سال ۷۵ بود و ما هنوز محو همان پلاکارد بزرگ«به فيضيه دانشگاه ها خوش آمديد»روز ثبت نام بوديم.آهسته آهسته داشتيم باور ميکرديم که نه، انگار اگر نگذاريم عوضمان کنند خيلی هنر کرده ايم. عوض کردن دنيا پيشکش.سر کلاس با استاد تا بن دندان انقلابی که مدعی شيشه شکستن و سر شکستن در دانشگاه بود و همپالکی همين رييس جمهور فعلی سر سيد جمال الدين اسد ابادی بحثمان شد.مردک سيد جمال را رسانده بود به موقعيت بزرگ ترين مبارز تاريخ بشريت که من طاقت نياوردم پرسيدم که اين سيد جمال خودش گراند مستر سه لژ فراماسونری بوده و....باورت ميشود فردايش داشتم سين جيم پس ميدادم که اهانت کرده ای و...!نسل تو اين روزها را شايد يادشان نباشد همانطور که ما جز روايتی محو از دهه جهنمی شصت چيزی از نسل قبل ترمان نشنيده ايم.باور کن برای منکه دهه شصت را خوانده ام و شنيده ام و دهه هفتاد را چشم در چشم اين مناديان تحجر زيسته ام دهه هشتاد حتی در شکل فعليش کوچه های عريض تری داردبرای عبور رنگ و عشق و زندگی.


از صميم قلب باور دارم اينان رفتنمان را خواهانند.اينها يا نخبگانمان را چون مختاری و پوينده مثله شده و خفه ميخواهند و يا چون سياوش کسرايی و اسلام کاظميه بی ريشه و کفی روی آب، آن سوی مرزها در حسرت خانه پدری.به قول خودشان يا ميخواهند در ارس غرق کنند و يا در عرق!


اما من هنوز ميگويم بايد ماند و با ماندن و زندگی کردن خار شد در چشم اين نامردمان!به قول زنده ياد مشيری نگذاريم اين همهمه شوم زاغان و شغالان از خاطرمان ببرد که «اينجا ريشه در خاکيم و عاشق اين خاک اگر آلوده يا پاکيم»


اين شعر آخرت هم شاهکار بود!اينجور وقتها ازين که برادرت هستم احساس افتخار ميکنم.نفست حق مرد!

Thursday, April 27, 2006

همه سنت عليه مدرنيته

۱-مطمئنم حتی خود آقای احمدی نژاد هم حجم شديد واکنش ها رو عليه خودش بعد از صدور اجازه حضور بانوان در استاديوم ها پيش بينی نميکرد.۱۲۰ نماينده مجلس در گام اول اين مساله رو محکوم کردند بعد مراجع تقليد قم در مخالفت با اين امر تا صدور فتوی پيش رفتند و سرانجام آقای مصباح هم با فرستادن نمايندگانی نارضايتی شديدش رو به رييس جمهور گوشزد کرد.جدا از خود طرح که به نظرم در سکوت به فراموشی سپرده ميشه مساله مهم حد تحمل سنت و نمايندگان سنت در کشور برابر امر نه چندان سرنوشت سازی مثل حضور خانم ها در اماکن ورزشيست.وقتی حتی همين هم برتابيده نميشه پس وای بحال بقيه حقوق حقه ملت.اميدوار کننده ترين اتفاق درين بين اجبار سنت به بيرون اوردن دستکش مخملينش و نشان دادن مشتهای اهنينه.سنت در ايران هميشه بر روند حوادث تاثير گذاشته بدون اينکه به عرصه بياد و هزينه حضورش رو بپردازه.۲۷ سال بعد از موج سواری سنت بر يک پديده مدرن مثل انقلاب حالا لزوم تصميم گيری، چهره سنت و نمايندگانش در ايران رو عريان کرده و همين رو بايد به فال نيک گرفت.مدرنيته سرنوشت محتوم ملت هاست ويکی از دلايلی که ايران رو از رسيدن به اون محروم کرده،همين فرار سنت از رويارويی مستقيم و تلاش به استحاله تدريجی جريان مدرنه.هر جای جهان که سنت آشکارا جلوی مدرنيته ايستاده کاملا خشونت بار سرکوب شده و مدرنيته با خون و آهن راهش رو به جلو باز کرده-نمونه ترکيه عثمانی و کشتار سپاه ينی چری توسط نيروهای ارتش و يا ژاپن عصر ميجی و سرکوب سامورايی های حامی سنت به دست ارتش مدرن ژاپن و....حالا بايد اين شرايط رو که باعث آشکاری تسلط سنت برروابط اجتماعی و سياسی ايران شده به فال نيک گرفت:سنت قدم علم کرده و چراغ روشن به جلو مياد. اين يعنی آغاز پايان برای تسلط سنت !

Wednesday, April 26, 2006

پست اربعه

۱- يه وقتی يادم مياد دکتر قمشه ای تو يکی از سخنرانياش گفته بود:«ريشه همه مشکلات ادما از جهله،حتی وقتی از کسی عصبانی هستيم اگه دليل رفتارهای اون ادما رو بدونيم ديگه عصبانی و آزرده نخواهيم بود».تو موقعيتی هستم که مدام دارم خودم رو ميذارم جای کسانی که باهاشون روبرو ام و وقتی يه ذره تو موقعيتشون قرار ميگيرم احساس ميکنم نه تنها اتفاق عجيبی تو بعضی برخورد ها نيست بلکه تساهل و تسامح داره بيداد ميکنه چون خودم اگه تو اون موقعيت بودم تا حالا آدم ميکشتم


۲-خبر خوب هفته بازسازی سينما آزاديه.سينمای خاطرات،سينمای بوی پيراهن يوسف...!بايد از آقای قاليباف تشکر کرد که بعد از ۹ سال اين پروژه رو راه انداخت و از اقای احمدی نژاد هم ايضا که در دوران شهرداريش اونجا مسجدی،حسينيه ای،سقاخونه ای چيزی نساخت!!!


۳-آقای رييس رفتار ظريفی داره که مدام بهت يادآوری ميکنه تو کارمندشی و هر چقدر روابط دوستانست نبايد فراموش کنی که اون رييسه تو کارمند.بابتش ازش ممنونم،با اين کاراش مدام يادم ميندازه که برای کارمند بودن خلق نشدم!


۴-آقا جان!من ممکنه خرس يا کروکديل باشم اما به نظرم يه ذره برای سگ بودن زيادی درشتم فلذا درخواست ميگردد در انتخاب حيوانات انتسابی دقت لازم را مبذول داريد.


 

Monday, April 24, 2006

هوا را از من بگير،خنده ات را نه

اتفاقاتی هستند که وقتی رخ ميدهند انگار همه بار جهان بر دوش آدميست و اتفاقاتی هستند که وقتی به وقوع میپيوندند انگار ميشود همه بار جهان را به دوش کشيد.لبخند تو بی اغراق مصداق حالت دوم است.دلم برای شادی مسری صدايت تنگ شده بود بانوی من!


پی نوشت:عنوان، اسم مجموعه شعری از پابلو نروداست به ترجمه احمد پوری!

حيف از الپر

علی پيرحسين لو(الپر) :اين هفته از چند نفر مختلف از دوستان شنيدم كه يك حضرت آقايي كه اينجا تا توانست از نام جنبش دانشجويي نان خورد و حديث استخدام او در شركت تابعه بنياد مستضعفان و حقوق يك ميليون توماني و عروسي آنچناني‌اش شهره اهل مطلب در تهران است، برداشته...


دو سه روزيه که دارم اين جنجالی که علی پيرحسين لو با نوشتش در مورد علی افشاری راه انداخته پيگير ميشم.جدا از درست يا غلط بودن کلام-که در موردش حرف دارم-سبک برخورد اقای پير حسين لو با مساله بسيار زننده بوده که چون خودش در پست بعديش به اين اعتراف کرده با اون هم کار ندارم.گلايم از خودمون به عنوان ادمايی که لااقل خودمون رو روشنفکر فرض ميکنيم اينه که اخه چرا برای بررسی يه ادم به جای نگاه کردن به حرفش و نقد حرفش ميشينيم پيشينه و گذشتش رو بررسی ميکنيم؟بابا يه حرفی يا درسته يا نه،چکار به اجداد گويندش دارين.يادتونه در مورد تسلط افکار چپی به جنبش مدرن روشن فکری تو ايران نوشتم اين هم دقيقا از اثار نامبارک همون قضيست.ادم ياد تخريب شخصيت های استالينی ميفته وقتی بعضی ازين نقد ها رو ميبينه.افشاری هر چه که نباشه سابقه زندان انفرادی و هزار هزار مشکل مشابه داره که من خودم حتی فکر نکنم از پس تحمل يه روزش بر بيام مگه اينکه اقای پير حسين لو معتقد باشه علی افشاری به جای سلول انفرادی تو اوين مثلا در يکی از هتل های بنياد داشته حقوق ميليونيش رو خرج ميکرده!!!


پی نوشت ۱:اين بين بسی لذت بردم از واکنش همسر علی افشاری.چقدر عاليه که همسر ادم اينطور تو هر شرايطی کنار ادم باشه و کار که به بحران ميرسه بازي«من که گفته بودم»راه نندازه.


پی نوشت ۲:من صراحتا اقرار ميکنم علی افشاری برام شخصيت دوست داشتنيه و برای دفاع ازش يقه هم جر ميدم.اقلش برای من اينه که حتی يه تجمع دانشجويی رو در حدفاصل سالهای ۷۶-۷۸يادم نمياد که رفته باشيم و فحش خورده باشيم و کتک هم ايضا و علی افشاری کنار بچه ها نبوده باشه...پس همراه ميشم با همسرش هانيه و عرض ميکنم تولدتون مبارک آقای افشاری!

Sunday, April 23, 2006

شطحيات دلتنگی

ذهنم دارد غرق ميشود بين گردابی از کلمات و حس ها...همين طور ميروند و می آيند و مينويسمشان و پاکشان ميکنم...کارهای تلخی هستند که بايد انجام شوند.کارهای لعنتی هستند که بايد رو در رويشان بايستی.زخم های کوفتی هستند که مثل طوق لعنت هميشه به گردنت آويزانند!


يادم باشد من قويتر از مشکلاتم هستم.يادم باشد راه هزار فرسنگی هم با يک قدم شروع ميشود.يادم باشد خدايی هست جايی همين نزديکی ها!يادم باشد وسيع باشم و تنهاو سر به زير و سخت!


پی نوشت  سانچويی:قربون اون قواره مثل تخته سنگت برم ارباب يادت باشه پيشواز نکبت نيومده هم نری.راستی ارباب:تو خودت شير و پلنگی!تو خودت جوجه نهنگی!توی اين آوار الطاف!بشکنی مايه ننگی...

Saturday, April 22, 2006

چرا خوشبينم؟

مهدی عزيز در باب شرايط روز کشور از من پرسيده بود که هنوز هم خوشبينی؟جواب من قاطع و واضح است:بله!اجازه بديد برای بررسی چراييش يه شبيه سازی مختصر رو با هم مرور کنيم:


در سال ۱۹۴۹ ميلادی انقلاب کمونيستی در چين به رهبری صدر مائو به پيروزی رسيدو جمهوری خلق چين تشکيل شد.در سال۱۹۶۶ رهبران کمونيست به اين نتيجه رسيدند که انقلاب چين از مسير اصليش فاصله گرفته و بايد دوباره انقلابی رخ بده.کتاب سوزی ها، تبعيد ها،اعدام ها و حذف بسياری از بلند پايگان حزب از ارکان اين انقلاب دوم بود که انقلاب فرهنگی نام گرفت و با شعار بازگشت به ارزش های اصيل انقلاب مطرح شد.جالبه بدونين در ميانه اين تندروی شديد داخلی روابط با آمريکا دوباره احيا و بر قرار شد.نيکسون به چين سفر کرد و بسياری تحريم ها وضع شده عليه اين کشور لغو شد.بعد از ده سال در سال ۱۹۷۶ با شکست کامل سياست های انقلاب فرهنگی و به يمن خلا قدرت بعد از مرگ مائو و چوئن لای-نخست وزير چين-تنگ شيائو پنگ-از رهبران ميانه رو تر چينی-اعاده حيثيت شد و به عنوان نخست وزير قدرت رو به دست گرفت و روندی اغاز شد که امروز چين رو به اژدهای اقتصاد جهان تبديل کرده...


حال بياين به ايران امروز برگرديم.۲۷ سال بعد از انقلاب سيستمی روی کار مياد که مثل همتايان چينيش شعار بازگشت به ارزشها رو سر ميده،سيستم برای اولين بار برای مذاکره و برقراری ارتباط با امريکا تمايل نشون داده،سياستمدارانی ميانه رو مثل خاتمی و هاشمی به حاشيه رونده ميشن و...من به جد معتقدم که اين اخرين موج تلاش تندروهای جمهوری اسلامی محسوب ميشه و با پايان اين دوره عصر ميانه روی اغاز خواهد شد.انقلاب مجدد ايرانی بسيار خفيف تر از نمونه مشابه چينيشه که به مقتضيات زمانه برميگرده،رهبران ميانه رو هنوز برخی مراکز قدرت رو دراختيار دارن و...ازين رو من مطمئنم زمان اين شبه انقلاب از مشابه چينيش کوتاه تر و حداکثر به اندازه عمر يک دوره حکومت اقای احمدی نژاده.فکر ميکنم از سردی روابط با امريکا کاسته ميشه و....


اما ما درين دوران بايد چه بکنيم؟دورانی که سخته و روزهای سخت تری رو هم در پيش داره.جواب اين سوال هم به نظر من فقط يک کلمست:زندگی!ابراهيم نبوی ميگفت «اپوزيسيون حکومت هاي ديکتاتوری زندگيه».منم به اين حرف باور دارم.نه بايد نا اميد و افسرده دل شد و نه بايد تن به حرکتهای راديکال داد.هر حرکت راديکالی فقط به تشديد راديکاليسم حاکم بر جامعه منجر ميشه و بازخورد وحشتناکی رو به دنبال خواهد داشت.بايد صبور بود و زندگی کرد.در برابر جلو کشيدن رو سری ها ايستاد،وبلاگ ها رو نوشت،فيلم های روز دنيا رو ديد و دست به دست کرد،صدای موسيقی رو بلند و بلند تر کردو...عاشق شد!


شايد خيلی ها تون به اين راه حل بخنديد اما ارجاعتون ميدم به انقلاب جاز در اروپای شرقی کمونيستی در دهه هفتاد ميلادی.بهتون قول ميدم اين سيستم به قدری ناکاراست که به سرعت انتی تز خودشو به جامعه مسلط ميکنه.پس صبور باشيد و اميدوار!


پی نوشت:دوست يا دوستانی که به اسم گمنام کامنت ميذاريد:اولا جدا اينطور ناشناس کامنت گذاشتن رو نميدونم تعبير به چه بکنم؟ثانيا يه وقتايی لحن کامنتاتون از ادب خارج ميشه.ثالثا اگر يک بار ديگه به هر نحوی از انحا پيشنهاد کارجمعی يا هر اقدام تحريک کننده ديگه ای رو اينجا مطرح کنيد به جد کامنت هاتون رو پاک ميکنم.

Friday, April 21, 2006

توفان آبی

تيم ما قهرمان ميشه/خدا ميدونه که حقشه/به لطف يزدان و بچه ها/استقلال قهرمان ميشه/تيم ما قهرمان ميشه...


بچه ها که ميدوند دور زمين تا جشن قهرمانيشان را با صد هزار استقلالی دو آتشه تقسيم کنند تصاوير مثل پرده سينما از جلوی چشمم رد ميشود:آن روز شوم در انزلی و اشکهای از سر ياس،شکست در اهواز و تقديم قهرمانی به پاس،سجده های شکر فرهاد کاظمی در آزادی بعد از تحقير شدن ما در فينال جام حذفی،تماشای جشن قهرمانی فولاد در فصل قبل و ...چهار سال تمام دستمان از جامی کوتاه ماند که به اقرار دوست و دشمن شايسته ترين تيم برای تصاحبش بوديم-انصاف بدهيد کدام تيم به جز استقلال تمام اين سالها را در کورس قهرمانی حضور داشته؟


حالا  اما ما جايی هستيم که بايد باشيم:استقلال قهرمان ايران است و من و ما احساس سربلندی ميکنيم.تيمی داشتيم که ميشد لحظه به لحظه به آن افتخار کرد.وحيد طالب لو که با مهار پنالتی دايی همان روز اول به ليگ اعلام کرد ما قهرمانيم.پيروز قربانی که نمايش شجاعتش در برابر پاس در دور رفت هرگز از خاطرم محو نميشود.حاج محمود فکری که با اقتدار تيم را رهبری کرد.مجتبی جباری که گمشده سالهای اخير استقلال بود.سياوش اکبرپور که لحظه ای کم نميگذاشت و رضا عنايتی ماشين گلزنی مستداممان که با شکستن رکورد اقای گلی فرشاد پيوس رونقی ديگر به جشن قهرمانی بخشيد:حالا رکورد گلزنی در ليگ در کف با کفايت يک آبی پوش است!


حالا خيز بر ميداريم برای آسيا!سال آينده جشن قهرمانی را با امير قلعه نوعی و اين بار در آسيا ميگيريم.چنين باد!

Thursday, April 20, 2006

سگان هار:بی قلاده، بی بند

همين امشب بود...خانه دوستی بوديم در سعادت اباد.حدود۱۲ از خانه بيرون زديم برای کمی قدم زدن و بعد به خانه رفتن.سر خيابان که رسيدیم همهمه بود و صدای گريه زنانه و بيشتر از ۴ ماشين نيروی انتظامی.جلوتر رفتيم تا ببينيم چه خبر است اما باورش سخت بود انچه که ديدم و شنيدم.دخترک به زحمت ۲۰سال داشت و يک دست هم نداشت.شيراوژنان مدعی بسيجی بودن به رهبری فردی به اسم حسن سعيدی که به سردمداری حسينيه سعادت اباد معروف بود مسلح به چوب و چماق به پيتزايی کوچکی درمنطقه چنان حمله برده و امر به معروف کرده بودند که انگار با سپاه تفنگداران دريايی امريکا طرف شده اند.به قول عطاملک جوينی در وصف حمله مغول:«آمدند و کشتند و بردند و سوختند».هر انکس که پای گريختن داشت گريخته بود اين طفلک و چند نفر ديگر به جای همه شامل رافت اسلامی برادران دلاور بسيجی نما شده بودند.بعد از يکساعت هنوز تن دخترک ميلرزيد و هق هق ميکرد.پليس امده بود و طبق معمول اين موارد همه ضاربين يکدفعه غيب شدند.حتی سردسته شان که گرفتار پليس شده بود ناگه از درون ماشين نيروی انتظامی غيب شد.زندان جای يک مشت غرغروی روشنفکرنمای از خدا بی خبراست نه جای...آدم گاهی از انسان بودنش خجالت ميکشد و ازينکه همين هوايی را استنشاق ميکند که اين حيوانات ددمنش دو پا...


سگ هار اگر گزيد و دريد برش حرجی نيست که ذاتش درنده و شقيست اما گناه اين سبوعيت به گردن کسانيست که سگ را باز کرده اند و سنگ را بسته اند.هنوز رسما اول ارديبهشت نشده پدر بی حجابی را دراورده ايد.خجسته باد بر شما و قهرمانان همرزمتان اين محو ضربتی بی حجابی و فساد در ايران زمين!


پی نوشت۱:همين امروز بود انگار که نميدانم چرا از خلال اين چند پست اخر بوی شر به مشامم رسيد.با خودم فکرکردم چند صباحی کمی مدارا کنم تا ارام تر شود فضای اين قاب آبيم...اما لحظاتی هست که ساکت بودن فقط باعث ميشود صبح ها وقتی از خواب بر ميخيزی و ميخواهی صورتت را بشويی از شرم نتوانی به چهره ات در ايينه نگاه کنی.


پی نوشت ۲۷:۲ سال است که اين راه ها را مکرر رفته ايد.از روسری يا توسری گرفته تا انواع و اقسام پاکسازی ها  و پاکرانی ها.از اسيد پاشی گرفته تا تيغ کشيدن به صورت زنانی که جرمشان اين بود که بدون هماهنگی باشما زيبا بودند.کجا را گرفته ايد؟يک لحظه فکرکنيد اين نسلی که امروز برای زجردادنش سينه سپرميکنيد فرزندان شمايانند،به مدرسه ها و دانشگاه های شما رفته اند،راديو وتلويزيون شما را تحمل کرده اندوبه انحا مختلف مفعول مغز شويی های مکرر شما بوده اند.اگر با همه اينها هنوز هم برای به صراط مستقيم اوردنشان نياز به قشون کشی هايی مثل انچه که امشب ديدم است پس هزار هزار بار وای بر شما!


پی نوشت ۳:بسيج هنوز در ذهن من يعنی محمدجهان آرا،يعنی حاج ابراهيم همت يعنی باکری ها يعنی ...بخاطر خدايی که بعيد ميدانم اعتقادی به ان داشته باشيد از لجن مال کردن هر چيز عزيزی که که در حافظه مان از تطاول شما در امان مانده بپرهيزيد.مباد چنان کنيد که مايوس از ظهور کاوه، از خداوند اسکندری بخواهيم!

آرامش در حضور ديگران

(پس يعقوب به پسرانش گفت):من از عنايت خداوند چيزی ميدانم که شما نميدانيد.سوره يوسف/آيه ۸۶


وسط اين اوضاع به هم ريخته داخلی و خارجی نميدونم از دست اين قلب مطمئن و روح آرام بايد عصبانی باشم يا خوشحال؟هی بهش ميگم آقا جان!يه نگاه به دور وبرت بنداز الان توبايد عصبی باشی،بايد نگران باشی و...اما شازده عين خيالش نيست که نيست.هی بنده عرض ميکنم داداش من اين يه نموره غير طبيعيه ميفرمايند برو کنار بذار باد بياد.همينه که هست.حالا اين حس ششم ما خوابش برده يا ديده از بس اوضاع قمر در عقربه گفته چرا خودمو خسته کنم يا چيزی ميدونه که من نميدونم الله واعلم!


پی نوشت سانچويی:ارباب!به باکره مقدس قسم تو اسکيزوفرنی حاد داری.برای اثبات اين حرف فقط پست قبليت رو با پست فعلی مقايسه کن.ما تو اسپانيا کسی رو که روزهای زوج پاچه همه دنيا رو بگيره روزای فرد از قلب مطمئن حرف بزنه.يه هفته داس کاپيتال بخونه هفته بعد قران، ميگيريم ميفرستيم تيمارستان البته برای سلامتيش هم دعا ميکنيم اما رسم ايرانو نميدونم.


پاسخ اميرانه:سانچو جان نترس!تو ايران هر کس اسکيزو فرنی،کيش شخصيت،سندرم گزند و تهديد و ازين کوفت و زهر مار های با کلاس داشته باشه ميشه وزير و وکيل.

Wednesday, April 19, 2006

زرت و پرت های عصبانيت

چرخی که ميزنم در جهان اخبار،دلم ميخواهد چشمهايم را بگيرم و بروم جای دنجی مخفی شوم.جای امنی که نه خبری از اقای احمدی نژاد باشد نه از ملتی که هفده ميليون نفرش به اين جرثومه حماقت رای داده...واقعا مضحک ترين حرف اين روز ها اين زمزمه مشئوم«ما سياسی نيستيم»است.دوستان من! بمب و موشک که از اسمان امد نمی پرسد چه کسانی سياسی بودند که برود بخورد وسط فرق سر انها.از تحريم که کودکانمان بميرند سياسی و غير سياسی در کار نيست.سيصد ميليارد تومان ضرر جلو نکشيدن ساعت را فقط سياسيون پرداخت نميکنند.سکه طلای دويست و ده هزار تومانی ارتباطی به سياسی نويس ها ندارد.تشديد تحديد و تهديدازادی های فرهنگی و اجتماعی در لوای مبارزه با بد حجابی و نشر اکاذيب به خداوندی خدا فقط شامل حال سياسيون نيست...يعنی واقعا يک ملت انقدر بايد دور از واقعيت ها باشد...چهار نعل داريم به سمت دايره بسته خشونت،تحجر افسار گسيخته،تورم خرد کننده و در يک کلام نابودی پيش ميرويم.اينجور که حضرات ميتازند خدا هم کاری از دستش برای بهبود اوضاع بر نخواهد امد!


پی نوشت ۱:چرا انقدر عصبيم؟صبح خبر توقف پروژه توليد ال نود در ايران را شنيدم.اين يعنی حذف يک ميليارد يورو سرمايه گذاری مستقيم خارجی و لااقل پنجاه هزار فرصت شغلی.بعد خواندم که اقای احمدی نژاد در فشانی فرموده اند برای اينکه افزايش بهای نفت به ملل فقير فشاری وارد نسازد دولت تصميمات خاصی را به اجرا خواهد نهاد.اين يعنی دوباره بذل و بخشش دلار های نفتی به ابوهای فلسطين و غيره و غيره.يادم که می افتد فقط يک ميليون رای ميخواستيم تا از شر نکبت اين مردک و چکمه پوشان حاميش در امان باشيم دلم ميخواهد خرخره هر چه تحريمی است را بدرم.


پی نوشت ۲:به اين پست ميگويند فرافکنی!وقتی دنيای ذهنيت اشفته است بهترين راه حل فحش خواهر مادر دادن به دنيای بيرونيست.پس تا اطلاع ثانوی من فحش ميدهم پس هستم!

Tuesday, April 18, 2006

تهی شدن

چقدر بی تو/از خواب بپرم/شيشه اب را سر بکشم/و چيزی از پنجره بپرسم/چی بپرسم ديگر؟/خواب مرا نميبرد/می آورد/تو را می آورد بی آنکه باشی...عباس معروفی


پی نوشت:همه دنيا ارزانی خدايان، تا زين پس نگاهت را اين چنين با هراس نيازارند بانوی من!

چرخش هسته ای

من خوشحالم به استحضارتون برسونم مساله هسته ای با حمايت ديروز برخی کشور های قدرتمند به نفع ايران چرخش آشکاری داشته.ديشب اخبار تلويزيون گفت رييس مجلس ماداگاسکار ازحق هسته ای ايران حمايت کرده،شرق هم نوشته بود وزير امور خارجه از سفر افريقاييش به زيمباوه،کنگو برازويل و اوگاندا با دست پر برگشته و پيام حمايت اين سه کشور مقتدر جهان رو برای دولت و ملت ايران به همراه اورده فلذا با حمايت رزمندگان زيمباوه،شير اوژنان ماداگاسکار،دليرمردان کنگو برازويل و پيل افکنان اوگاندا قطعا ديگر آمريکا و بقيه جهان هيچ غلطی نميتوانند بکنند.


پی نوشت۱:البرادعی مياد ايران اونوقت وزير امورخارجه ما همزمان ميره کنگو برازويل.به اين ميگن برنامه ريزی دقيق!


پی نوشت ۲:رسيدن نرخ سکه به دويست و ده هزار تومان را که حاصل سياست های داهيانه دولت مهرورز است به پيشگاه اقا امام زمان تبريک عرض ميکنم

Monday, April 17, 2006

يک ارباب شرم آور

سانچو:ارباب تو نميخوای بزرگ شی؟نميخوای يه کم صبور شی؟نميخوای ياد بگيری دو زار عصبانيتت رو کنترل کنی-لااقل تا وقتی که بفهمی اوضاع از چه قراره؟جدا که ارباب شرم آوری هستی...


سانچو داره همين جور ميگه و ميگه و من دارم خجالت ميکشم...

سانچو کشون

تحت توجهات قادر متعال به شدت سگ ميباشيم.انقدر سگ که حتی يک ديگ زرشک پلوی فرد اعلا هم حالمان را بهبود نميبخشد.داريم به اين فکر ميکنيم که اهالی وبلاگستان چه گناهی کرده اند؟بعد با خودمان فکر ميکنيم ما که مسوول کردن يا نکردن اهالی وبلاگستان نيستيم.ازين خودخواهی کمی حال مبارکمان بهتر ميشود.حال نداريم تشريف مان را ببريم منزل.امروز جمعا ۱ ساعت کار کرديم که من از همين تريبون ان را به حضور مقام منيع مديريت شرکت - ارواحنا له فدا-قويا تبريک و تسليت عرض مينمايم.مزخرف گفتنمان می ايد شديد.فعلا تنها چيزی که از ما می آيد-حالا به هر نحوی از انحا -همين مزخرف است.من به جان خودم فکر ميکنم مردی که فقط ازش مزخرف بيايد و نه هيچ چيز ديگر به درد لای جرز ميخورد.دلمان ميخواهد اين سانچو را جر بدهيم ناکس رفته پشت خرش سنگر گرفته و تضرع ميکند ولی فکر کنم دخلش امده...


سانچو:يا سنت ايزيدور!ارباب به من چه؟چرا اينطوری بدبد نگاه ميکنی؟ارباب...ارباب ...!

Saturday, April 15, 2006

سراب حسرت ايام

پر از حرفم برای نوشتن،زوزه مداوم اين بغض ويرانگر اگر بگذارد.هی فلانی زندگی شايد همين باشد...پس وسيع باش و تنها و سر به زير و سخت!


پی نوشت:سور عزای شادی های کوچکمان راکه بر سفره مينشينيم لاجرم بايد دل بدهيم به زمزمه يهودای عاشق!

ال کاتدرال

سانتياگو ميگويد:«بهترين چيز برای آدم همين است آمبروسيو،اعتقاد داشتن به حرفی که ميزند و دوست داشتن کاری که ميکند»گفتگو در کاتدرال-ماريو بارگاس يوسا


گفتگو در کاتدرال،کتاب عجيبيه.نزديک به هفتصد صفحه کتاب که مجموعا شرح يه مکالمه چهار ساعته دو نفرست اما در خلالش بيست سال زندگی ورق ميخوره و مثل برداشتن لايه لايه پوست پياز خواننده در مورد زندگی شخصيت های کتاب کشف و شهود ميکنه.زمان،مکان،راوی همه و همه در کتاب شناورند بنابراين اگه يه پاراگراف رو از دست بدی همه چيز بهم ميريزه.تنها راهنمات هم برای کشف ماجرا زمان افعاله و ذهنی که به شخصیتها دلبسته باشه.شخصا کتابهايی که بخوان با تکنيک و سبک کارشون خواننده رو مرعوب کنند دوست ندارم اما حکايت ال کاتدرال چيز ديگه ايه.


پی نوشت۱:غول های ادبيات داستانی در ذهن من سه نفرند:يوسا،مارکز و کوندرا.خوندن هر کتاب تازه ای ازشون مدتها شارژ و سرحال نگهم ميداره.


پی نوشت ۲:داشتم با سانچو حرف ميزدم در مورد علاقم به آمريکای لاتين،مردمانش،سنت هاشون و نويسنده هاش  و در مورد اينکه نميدونم چرا انقدر اين فرهنگ رو دوست دارم.بعد حرف کشيده شد به رويای من که يه روز تو همين مرز پر گوهر،بتونم تا صبح تو يه ديسکو با صدای کرکننده موسيقی با کسی که دوست دارم برقصم.سانچو يهو برگشت گفت ميدونی همين آرزو رو اگه کسی تو امريکای لاتين داشت تا حالا براش صد تا انقلاب و کودتا و شورش کرده بود اما شما ايرانی ها...خوب انگار ادم همش مشتاق چيزهاييه که نيست.


پی نوشت ۳:خدا رو چه ديدين شايد يه روز گفتگو هام با سانچو پانزا رو منتشر کردم زد رودست گفتگو در کاتدرال

Thursday, April 13, 2006

تفسير يک ترانه

اين ترانه بيژن مرتضوی رو دوست دارم:


...کنار مرد دریا بغض خسته/که وا می باره از هم چیکه چیکه/کنار فقر گل بانوی ایثار
که می فروشه تنش رو تیکه تیکه/به من چه سرخی میخک تو مهتاب؟/به من چه رقص نیلوفر روی آب؟/قفس بارون کابوس پرنده!/به من چه کوچه باغ شعر سهراب؟...


اما چيزی در موردش خيلی توی چشم مياد:چرا ما هميشه تو اين مرز پر گوهر،انقدر مشتاق نفی زندگی هستيم؟چرا انقدر تنافر ميبينيم بين زندگی کردن و شاد بودن و در کنارش تلاش برای تغيير کاستی ها؟چه بسيار شعرا و نويسنده های اين مملکت که به صرف مثلا گفتن شعر عاشقانه يا بسط ندادن مفاهيم سياسی متهم شدن به هزار و يک تهمت شرعی و عرفی-نمونش تاخت و تاز دکتر براهنی عليه بزرگانی مثل دکتر خانلری و يا مقاله منوچهر هزارخانی در مورد هنرمند و شبه هنرمند.برای من بارها اين اصالت مرگ در فرهنگ ايران امروز و نفی زندگی محل ابهام بوده.ببينين حتی زمان جنگ بچه های ما نميرفتن جبهه که بجنگن و پيروز بشن ميرفتن که شهيد بشن.ازين نمونه ها تو فرهنگمون زياده و من فکر ميکنم دو دليل عمده ميشه براش تعريف کرد:


۱-جريان فکری تصوف تو فرهنگ ايرانی خيلی ريشه داره.جمع گريزی و فردگرايی، نفی دنيا ولذتهاش، نکوهش تلاش برای بهبودشرايط زندگی اين جهانی ...ما کاملا ناخودآگاه به دليل اين که تحت نفوذ اين افکار که تو ادبيات شفاهی و کتبيمون پره تمايل پنهان برای نفی زندگی  و اصالت دادن به مرگ رو داريم


۲-کنار اين مساله بايد يادمون باشه که نهضت فکری مسلط بر ايران در عصر مدرن جريان چپ محسوب ميشه.در انديشه های چپ گرايانه لذتهای زندگی خاص طبقه متوسط و اريستوکراته و هرچه که بوی بورژوازی بده مذمومه.هنر يعنی توصيف رنج پرولتارياو لاغير.اصالت تو اين فرهنگ مبارزه مرگ طلبانه برای نجات توده هاست.اينطوريه که تو خود روسيه شاعری مثل آخماتوا چون از زندگی ميگه و از عشق توسط کمونيست ها «نيمه راهبه،نيمه روسپي» توصيف ميشه.


ما تحت تاثير والد سنتی صوفی مسلکمون و بالغ مدرن چپ زدمون متمايليم به نفی زندگی.اين جوری ميشه که تا به فکر فقر گلبانوی ايثار ميفتيم ناخودآگاه لعن و نفرين خودمون و بقيه رو برای گلگشتن در کوچه باغ شعر سهراب شروع ميکنيم اما من دارم تو همين وبلاگستان ودر اطرافم ادمايی رو ميبينم که ضمن اينکه درد اجتماع و انسانيت رو دارن زندگی کردن و زنده بودن رو هم بلدن و يا دلشون ميخواد ياد بگيرن.ما و ايران ما امروز بيشتر از هر وقت ديگه احتياج داريم رنگين کمان زندگی رو جايگزين خاکستر مرگ خواهی کنيم.چنين باد!

Wednesday, April 12, 2006

معجزه حضور

سپاس مر خدای آفريننده چشمانت که ميداند چقدر به نوشداروی نوازش نگاهت محتاجم...پروردگاری که ميداند بعضی وقتها صبوری چقدر سخت ميشود بانو!

Tuesday, April 11, 2006

کمی تا قسمتی اميرانه!

۱-ساعت ۷:۳۰ صبح زنگ ساعت بيدارم ميکند.يک نگاه به ساعت، زنجيره ای از لغات را در ذهنم جاری ميکند:«بازم مدرسم دير شد،کسر کار،غرغر و...»اما با قلبی مطمئن و روحی آرام به ساعت می گويم:«گور پدرت!بگير آسوده بخواب بگذارما هم بخوابيم»


۲-سراسيمه از خانه میپرم بيرون.سوار تاکسی ميشوم.کمی آنسوترنره خری سوار تاکسی ميشودو کمی آنسوترش دخترکی!نره خر فوق الذکر به اندازه حتی يک دسی متر هم به طرف من جابجا نميشود.خوشبين باشم حتما همجنسباز است و از چسبيدن به من احساس گناه بهش دست ميدهد.بدبين باشم پفيوز ميخواهد در وصف پرو پاچه دخترک سياحت نامه بنويسد.پاهايش را که ميچسباند به دخترک- انگار که ميخواهد با سگک او را به پل ببرد- متوجه ميشوم همان پفيوز است...کمی بعد ازدخترک  پياده ميشوم.خدا را شکر ميکنم در ين فاصله نره خر پاسخ خلا عاطفيش را در من جستجو نميکند.سالم وسربلنداز ناموس پرستيم يورتمه ميروم تا شرکت


۳-آفلاين هايم را ميخوانم،کامنتهايم راو وبلاگ دوستان راهم ايضا.کامنت هم ميگذارم-خوب گذاشتنی است اين کامنت-حوصله ام که سر ميرود کمی کار ميکنم!در همين حيص و بيص،مدير عامل محترم از مستراح شرکت با قيافه ای فاتحانه بيرون می آيد،دستانش را با خشتک شلوارش خشک ميکند و انگار که سر جاليز ابويش ايستاده با اخرين تناليته ممکن صوتی يکی از بچه ها را صدا ميکند.ازين اداب دانی ذات ملوکانه اش غرق لذت ميشوم و خدارا صد هزار بار شکر ميکنم که لااقل وسط شرکت اخ و تف نمی اندازد.


۴-سرشار از نشاط و راضی از يک روز مفيد به خانه بر ميگردم و خوشحالم در خانه انبانی سکوت در انتظارم هست،از همان ها که سرشار از ناگفته هايند نه ازين سکوت های بی کلاس معمولی چیپ لمپن! 


پی نوشت:اول قراربود اين نوشته اسمش اميرانه باشد اما دلم نيامد معدود لحظات رنگارنگ با تو قاطی اين گردونه خاکستری شود پس عنوانی ديگر ميبايدم .

Monday, April 10, 2006

هذيان گويی های يک ذهن خط خطی

من:سانچو احساس ميکنم مثل يه فنر جمع شده آماده جهيدنم.


سانچو:شرمنده ارباب ولی من احساس ميکنم بيشتر شبيه يه بادکنک پر باد آماده ترکيدنی!


من :سانچو متوجه شدی چه وسوسه موجز نوشتن گريبانگيرم شده؟همش دلم ميخواد همه چيز رو کوتاه کنم!


سانچو:خدارحم کنه ارباب که اين خواستت در محدوده نوشتن بمونه وگرنه اگه بخوای در عالم واقع هم شروع به کوتاه کردن اشيا و اعضا کنی خدا به من غير مسلمون رحم کنه


من:سانچواين روزا نای تحمل تنهايی نيست.فکر کنم آخرش درين عالم تنهايی جبرييل بهم نازل بشه و منو به عنوان پيغمبر انتخاب کنه.


سانچو:ارباب من ميترسم با اين شانس ۴ ستاره ای که تو داری خود روح القدس بهت نازل شه بعد بخواد تو رو به مقام مريم باکره ترفيع بده.شما هم حساس و ناموس پرست!حالا تو بدو روح القدس بدو!


....


پی نوشت:آزاديخواهی به روز شد!

حرف آخر

چرا ازين شرایط  ۷ ماده ای عصبانيم؟سوالی که نگاه پرسيدو جوابش کمی به تامل واداشتم.واقعيت اينه که درين مرزو بوم -به خصوص بعد از انقلاب- حقوق حقه زنان علناناديده گرفته شده.طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی زنان در عرصه عمومی حق ندارند رهبر،رييس جمهور،قاضی يا عضو مجلس خبرگان بشن،در عرصه قوانين جزايی ديه نصف مرد،شهادت ناقص،نداشتن حق طلاق و حق حضانت و...به اضافه ده ها قانون نوشته و نانوشته ديگه که ناعادلانه بر نيمی از جمعيت اين سرزمين تحميل شده و جو غير قابل تحملی رو به وجود آورده.در کشوری که بخش اعظم شهروندانش شهروند درجه دو محسوب ميشن و خواص حکومت بر جان و مال ناموس عوام مسلطند ميشه درک کرد که جنس دوم شهروندان درجه دو بودن چه احساس تلخيه.پس اين وضع بايد بايد تغيير کنه،تا اينجا هيچ اختلافی نيست.اما چيزهايی ازنوع اين طرح ۷ ماده ای فقط بد دفاع کردن از چيز خوبيه که در موردش اختلافی نيست.کاش سردمداران راديکال فمنيسم باور کنند بدون همراهی نيمه مردانه جامعه و بدون همدلی اونا برای تغيير هيچ اتفاق مهمی رخ نميده و يا لااقل بدون هزينه های دردناک اتفاق نميفته.دفاع از حقوق زنان نبايد تبديل به مردستيزی مهلکی بشه که در اين نوشته های حضرات به چشم ميخوره.تو اين ماتمکده داره به همه ما اعم از زن ومرد کمتر يا بيشتر ظلم ميشه،با اين حرف های سطحی اختلاف ايجاد نکنيم.به عنوان آدمی که صابون دادگاه های خانواده در جمهوری اسلامی به تنش خورده صادقانه ميگم به انسان و شرافتش داره توهين ميشه.انقدر زن و مرد رو به رخ هم نکشيم کمی هم به انسان و انسان بودن ورای جنسيت فکر کنيم و ايمان بياريم

پی نوشت:اگر خواستيد ميتونين اينجا با ديدگاه های طراحان و موافقين آشنا شيد

Saturday, April 8, 2006

ما شکست خوردگان قادسيه ۲

۱-بند يک داره ميگه که مرد حق طلاق رو رسما به زن بده در حالی که اون در عين اينکه هر وقت دلش خواست ضمن اقدام به جدايی حتی بتونه رسما مهريش رو دريافت کنه.اين از نظر من يعنی خوردن توامان چوب وپياز.منصفانست که حق طلاق با هر دوطرف باشه ولی به نظرم دريافت مهريه ديگه محملی اين وسط نداره.


۲-اگر کسی فيلش ياد هندستون کرد و يهو تصميم گرفت بذاره بره خارج،تکليف زندگی مشترک و غيره و غيره چی ميشه؟موافقم که کسی رو نميشه به زور تو چهار چوب مشترک نگه داشت اماآشفتگی تا اين حد هم ديگه محمل نداره.من بجاش موافقم که مرد هم برای خروج از کشور لازم باشه اجازه همسرش رو ارايه کنه تا راه به سو استفاده تا يه جايی بسته شه.


۳-بند سهبايد توافقی باشه که دونفر قبل از شروع زندگی مشترک با هم انجام بدن.تا اونجا که به من بر ميگرده نه خودم حاضرم خانوادم رو برای تحصيل ول کنم برم يه شهر ديگه و نه دلم ميخواد همسرم اين کارو بکنه.


۴-من شخصا موافق کار کردن خانم هاهستم اما اون قيدهر شغلی و هر کجا اصلا صورت مساله رو عوض ميکنه.خانمها منصفانه بفرماييد خودتون حاضريد همسرتون هر شغلی و درهر کجا داشته باشه؟يه ذره انصاف هر از چند گاهی بد نيست!


۵-اين بند تقسيم اموال مصداق واقعی ستمه.اگر در تمام طول زندگی مشترک خانم مهمانی رفت و فروغ خوند و قهوه خورد و سيگار دود کرد بعد يهو به اين نتيجه رسيد که بايد جدا شه تا آزاد باشه مرد مادر مرده که تمام وقت جون کنده بايد نصف اموالشو به اسم ايشون کنه؟بعد اونوقت چرا؟من که به چراييش فکر ميکنم به جای طراحان اين سند درخشان حقوقی خجالت ميکشم!


۶-جان مادرتون چرا بايد اين حق منحصرا با زوجه باشه؟مسکن و محل زندگی مگه بين اين دو نفر مشترک نيست پس چرا بايد منحصرا خانم در موردش تصميم بگيره؟


۷-اگه اون شش بند قبلی صرفا غير منصفانه بودن اين بند آخر غير انسانيه.انحصار حضانت فرزند با مادر يعنی ناديده گرفتن کامل حقوق انسانی،که جرمش مرد بودنه.حضرات مثلا فمنيست!پس پدر چی ميشه؟يعنی مادر تحت هر شرايطی بايد حضانت بچه رو بدون توجه به شرايط مالی،اخلاقی و صلاحيت عهده دار بشه؟خوب اين چه فرقی داره باقانون مزخرف حالا که حضانت رو تحت هر شرايطی به پدر ميده؟هر دوی اين حالت ها غير انسانين.حضانت نبايد بر مبنای جنسيت باشه عليامخدرات!


نتيجه منطقی:فرض حضرات اينه که مرد بالذات شرور و بده و زن ذاتا مقدس و خوب و بايد با قانون گذاری چنان کرد که اون موجود پليد نتونه به اين چکيده پاکی آسيب برسونه.اگر اين اسمش مرد ستيزی نيست پس چيه؟انگار فمنيسم ايرانی هم چهار نعل داره به سمت شبه فمنيسمی مضحک حرکت ميکنه.واقعا متاسفم خانم ها! 

ما شکست خوردگان قادسيه

1. زوج به زوجه وكالت بلا عزل با حق توكيل به غير مي‌دهد تا زوجه در هر زماني كه بخواهد از جانب زوج اقدام به متاركه نموده و از قيد زوجيت خود را رها كند به هر طريق اعم از اخذ يا بذل مهريه.
2. زوجه اجازه دارد از هم اكنون هرگاه خواست به خارج از كشور برود و نياز به اجازه مجدد زوج ندارد. چه براي اخذ يا تمديد يا تجديد گذرنامه و اين اجازه دائمي است.
3. زوجه حق ادامه تحصيل تا هر مرحله اي كه لازم بداند و در هر مكان و محلي كه ايجاب نمايد مخير است.
4. زوج ، زوجه را در انتخاب هر شغلي كه مايل باشد و هر كجا كه بتواند كار كند، مخير مي‌كند و اجازه مي‌دهد كه مشغول به كار شود.
5. زوج و زوجه متعهد مي‌شوند هنگام جدايي اعم از اينكه متاركه به درخواست مرد باشد يا به درخواست زن، كليه دارايی‌ كه بعد از ازدواج دائم زوجين به دست مي‌آورد بين آن ها به مناصفه تقسيم شود.
6. حق انتخاب مسكن و تعيين شهر يا محلي كه زندگي مشترك در آنجا ادامه پيدا كند با زوجه خواهد بود.
7. اگر در آينده زوجين داراي فرزند شدند و طلاق اتفاق افتاد حضانت فرزندان به عهده زوجه باشد و در صورت خروج از كشور نيازي به اذن پدر ندارند.


اين  فهرست پيشنهادات کميته حقوقی مرکز فرهنگی زنان برای گنجانده شدن به عنوان شرايط عقد در عقد نامه به نسوان معززه!برای بند بندش حرف دارم.پايه چند تا پست سريالی هستين؟

مزخرفات چهار ستاره

من نميفهمم اين ايرانی جماعت چرا انقدر اصرار داره همه چيز رو سخت کنه،بعضی ازين وبلاگا رو ديدين وقتی ميخوای کامنت بذارين يه فرم عرض و طويل جلوتون ظاهرميشه که توش مجبورين از اسم و فاميل و گروه خون،تمايل جنسی و اندازه ابعاد بدن ،رنگ شورت و غيره اتون رو برای صاب وبلاگ توضيح بديد تا مرحمت کنن مجاز باشيد يه کامنت براشون بذارين،تازه بعد ازين هفت خوان کامنت که ميفرماييد پيام ميدن که کامنت شما پس از بررسی از طرف صاحب وبلاگ به نمايش در خواهد آمد.انگار وبلاگ سيرکه کامنت بنده هم دلقکش...ول کن بابا اسدالله!


پی نوشت روانشناسانه:قاط زده ام آيا؟


پی نوشت مشکوک:من با سخت کردن کلا مخالفم مگر به شرطها و شروطها


پی نوشت حلّال:يکی نيست بگه امير مگه مرض داری ميری تو اين وبلاگا کامنت ميذاری؟

چشم بستن بر انسان

پشت به نور/دل سپرده به همهمه خفاشان تنهايی/محو در هياهوی دود/ميانديشم/آنک انسان/اينک شرم!

Friday, April 7, 2006

يک دعوای شخصی شخصی شخصی

پيش نوشت:اين پست فقط يه مخاطب داره پس برای خوندنش وقت تلف نکنيد!


خيلی عصبانيم...نه خيلی بيشتر از خيلی، عصبانيم.انقدر عصبانيم که هر چی مينويسم ميشه فضيحت.ننويسم هم ميترکم.شازده!زشته ادم بذاره ترساش براش تصميم بگيرن،زشته آدم رو ترساش اسمای مترقی بذاره،فاجعست پسر بچه سی ساله من!فاجعه!سرتو مثل کبک کردی تو برف فکر ميکنی اگه خودت دنيا رو نميبينی بقيه هم نميبيننت؟اين معلقا رو برای هر کس بتونی بزنی برای من که نميتونی بزنی!من مثل کف دستم ميشناسمت،خواستی همين جا برات مينويسم واو به واو که چه اتفاق احمقانه ای افتاده،پس منو فيلمم نکن.زياده عرضی نيست.قبلا ميگفتن تا پای پول وسط نيومده رفيقت رو نميتونی بشناسی حالا ميگن تا نرفتی...!


پی نوشت ۱:تو برام مثل برادری مرد!ولی کار اشتباه دوست و غير دوست برنميداره.اشتباهت نه گفتن نيست،چطور نه گفتنته!


پی نوشت۲:چرا من هر حرف ادمايی که برام عزيزن رو باور ميکنم؟چرا يه ذره به دروغ آوريل فکر نميکنم؟چرا من اين همه ابلهم؟انگار من خر طراحی شدم برای يه کره کوفتی ديگه بعد اشتباهی پرت شدم وسط اين زمين خراب شده...گندش بگيرن! 

Tuesday, April 4, 2006

وصل نيکان

وقتی هستی/هيچ چيز کم نيست/خدا هم هست آن بيرون/جای پايش هم هست بر برف/چقدر رقصيده بود آن شب(عباس معروفی)


دل نوشتن نداشتم،نوشتن هم دل ميخواهد بايد دل بدهی به کاغذ و قلم يا مدرنترش کيبرد و مانيتور.دل دلدادن و دلسپردن هيچ نبود اين روزهاامابه قول آشنا ترين ناآشنای ديار وبلاگستان:بهانه هايی هستند هميشه، که کمکمان کنند و دستمان را ميگيرند تا آنطور باشيم که دوست داريم.بهانه نوشتن امروز و دلشادی الانم شد يک دوست ناديده اما عزيز.چند روزی بود که ميخواستم به وبلاگش سر بزنم و تبريکی بگويم من باب عيد.امروز که سرکی کشيدم برای تبريک ديدم که بعله!عليرضای عزيز که مدتها بود ازدلدادگيش  مينوشت،ثمر دلبستگيش را گرفته و به ميمنت و مبارکی ازدواج کرده.از صميم قلب هزار هزار بار تبريک هم برای خودش و هم برای خاتون خيالش.باشد که ساليان سال در کنار هم، دلجوان بمانند و جوانی کنند!