Saturday, April 29, 2006

برای اميراحمدم که رنجيده است و دلتنگ

کمی از حالای تو کوچکتر بودم جان برادر!سال ۷۵ بود و ما هنوز محو همان پلاکارد بزرگ«به فيضيه دانشگاه ها خوش آمديد»روز ثبت نام بوديم.آهسته آهسته داشتيم باور ميکرديم که نه، انگار اگر نگذاريم عوضمان کنند خيلی هنر کرده ايم. عوض کردن دنيا پيشکش.سر کلاس با استاد تا بن دندان انقلابی که مدعی شيشه شکستن و سر شکستن در دانشگاه بود و همپالکی همين رييس جمهور فعلی سر سيد جمال الدين اسد ابادی بحثمان شد.مردک سيد جمال را رسانده بود به موقعيت بزرگ ترين مبارز تاريخ بشريت که من طاقت نياوردم پرسيدم که اين سيد جمال خودش گراند مستر سه لژ فراماسونری بوده و....باورت ميشود فردايش داشتم سين جيم پس ميدادم که اهانت کرده ای و...!نسل تو اين روزها را شايد يادشان نباشد همانطور که ما جز روايتی محو از دهه جهنمی شصت چيزی از نسل قبل ترمان نشنيده ايم.باور کن برای منکه دهه شصت را خوانده ام و شنيده ام و دهه هفتاد را چشم در چشم اين مناديان تحجر زيسته ام دهه هشتاد حتی در شکل فعليش کوچه های عريض تری داردبرای عبور رنگ و عشق و زندگی.


از صميم قلب باور دارم اينان رفتنمان را خواهانند.اينها يا نخبگانمان را چون مختاری و پوينده مثله شده و خفه ميخواهند و يا چون سياوش کسرايی و اسلام کاظميه بی ريشه و کفی روی آب، آن سوی مرزها در حسرت خانه پدری.به قول خودشان يا ميخواهند در ارس غرق کنند و يا در عرق!


اما من هنوز ميگويم بايد ماند و با ماندن و زندگی کردن خار شد در چشم اين نامردمان!به قول زنده ياد مشيری نگذاريم اين همهمه شوم زاغان و شغالان از خاطرمان ببرد که «اينجا ريشه در خاکيم و عاشق اين خاک اگر آلوده يا پاکيم»


اين شعر آخرت هم شاهکار بود!اينجور وقتها ازين که برادرت هستم احساس افتخار ميکنم.نفست حق مرد!

15 comments:

  1. شعر های اين اخوی گرامی که عاليه .به آدم يادآور می شه که شعر هنوز قشنگه.من که مشتری جناب خاکستری هستم دربست بدون مسافر بین راهی!در مورد دهه هفتاد که من و تو هم سن های ما ديديم چيزی نمی گم که عذابش رو کشيديم اما هنوزهستيم و بهتره که جوان تر ها با ناله های ما ذهنشان آشفته نشده

    ReplyDelete
  2. بايد ماند و با ماندن و زندگی کردن خار شد در چشم اين نامردمان!به قول زنده ياد مشيری نگذاريم اين همهمه شوم زاغان و شغالان از خاطرمان ببرد که «اينجا ريشه در خاکيم و عاشق اين خاک اگر آلوده يا پاکيم»

    (تقلب کردم.)

    ReplyDelete
  3. آه از این نا مردمان

    ReplyDelete
  4. بيگانه با تمامی اين حرف های سرد

    من ٬ همچنان صبور

    با عشق ٬ شوق ٬ شور

    انبوه خفتگان را

    آواز می دهم .

    فريدون مشيري

    ReplyDelete
  5. موافقم خيلی زياد

    ReplyDelete
  6. کی بود ميگفت انديشيدن به جای انديشيده شدن....طفلک دکارت!

    ReplyDelete
  7. هميشه همين بوده...دشمن چنين دولت و حکومتی بيشتر از هر کشور سياستمدار ديگری... جوانان فهيم اون کشور هستند.... و وای به حال اين سياستمداران اگر جوانان بفهمند و عمل کنند... من هم ميگم بايد موند...بايد موند و نذاشت خيلی اتفاقا بيفته...

    ReplyDelete
  8. هانيه بختيارApril 30, 2006 at 1:32 AM

    سلام . ما هم از اين به بعد مهمون شما برادر!!

    ReplyDelete
  9. آره راست ميگي . بايد موند . اين خاك نكبت زده يه روز تمام فرهنگها رو تحت تاثير خودش داشته . منظورم قدرت نظامي و سلطه از اين طريق نيست خودت مي دوني ... ولي يه چيزي رو بگذار بي پرده بگم من به اين مردم ديگه هيچ اميدي ندارم . كافيه رفتارهاي زشت جمعي و رياكاري عميق تبديل به فضيلت شده مردم رو ببيني تا بدوني تنهايي تنهاي تنها ...

    ReplyDelete
  10. هستم‌ت. همه‌ی پستت رو هستم... يا حق!

    ReplyDelete
  11. زندگی...دلبستگی ..مردگی..دلبستگی...

    ReplyDelete
  12. ميگم رنجيدگی و دلتنگی اين امير احمد آقا برطرف نشده هنوز؟

    ReplyDelete
  13. سلام . دلتنگم

    ReplyDelete
  14. مرسی واسه معرفی اون شعر. بيه شعر های نزار قبانی بود.فکر کن می دانی که چه قدر به منطق و استدلال تو احترام می گذارم.زندگی کردن و شاد بودن و اميد داشتن يعنی ما عوض نشده ايم .ما فراموش نکرده ايم

    ReplyDelete
  15. نمی دونم اين امير احمد چرا دلتنگه و رنجيده . اما من دهه جهنمی ۶۰ خوب يادمه . اگه خواستی کسی رو توجيه کنی خبرم کن . روزهايی که موسيقی « فعل حرام » بود و انگليسی« زبان بيگانه » . کره صبحانه « کالای تجملی » بود و کراوات « افسار تمدن » .

    گاهی فکر می کنم اون سالها فقط يه کابوس بوده . کدوم جوون امروزی می دونه که نسل ما چطوری جوونی کرده ؟

    ReplyDelete