واقعا نميدونم چی بنويسم؟چی بنويسم که برخورنده نباشه،خاطر عزيزی رو آزرده نکنه،اين قاب آبی سادم رو نکنه ابزار تسويه حساب و پيغام و پسغام رسوندن...واقعا نميدونم چی بنويسم يا اصلا باز هم بنويسم اينجا يا نه؟آذر ميگفت«کانتر وبلاگم که ميرسه به ۶۰۰ بازديد تعطيلش ميکنم و ميرم سراغ يه وبلاگ تازه».شايد آخر عاقبت اميرانه هم بايد همين باشه.تعطيل بايد گردد اين لانه فساد که نشود ساده دلان رو باهاش گول زد...اونم نه يکی بلکه يکی يکی...!
برای نوشتن مرددم.حرمتی داشت اينجا که الان انگار ديگه نيست...!
پی نوشت۱: شش خط نوشتم و شصت خط رو هم نوشتم و پاک کردم...اين نيز بگذرد!
اميرجان من معمولا ساگرد وبلاگم برابر با بسته شدنش هم هست و تا حالا سه تا وبلاگ عوض کردم...
ReplyDeleteترديد نداشته باش. خودت باش. همان امير کاميار خوش فکر، و وبلاگ نویس توانایی که بوده ای و بمان.خیال راحت راحت که حرمت این وبلاگ از دست رفتنی نیست. این را همه ی خوانندگانت خوب میدانند.
ReplyDeleteسلام خالا چرا بايد اينقدر نگران آدمهائی باشيم که شايد همه چيز رو به خودشون می گيرند
ReplyDeleteاينا همش بهونس رفيق!
ReplyDeleteامير تو هميشه هر کی حرف از رفتن ميزد دعواش می کردی. چی شده که احساس می کنی حرمت اينجا از بين رفته؟
ReplyDeleteکلا وبلاگنویسی کاریه از روی احساس و نه فکر! هر چی احساس میکنی همون درسته!
ReplyDeleteمنم با نادانی موافقم !
ReplyDeleteقاب آبيت پاينده رفيق....
ReplyDeleteاميدوارم بهترين و درست ترين تصميم رو بگيری .
ReplyDeleteآری اين نيز بگذرد و صلاح خويش خسروان دانند . درسته از ديالوگ آخر سوته دلان بود . اين فيلم رو خيلی خيلی دوست دارم . لحظه به لحظه کلام به کلامش قاب گرفتنی است .
ReplyDeleteولی يه اعتراف باس بنويسم و اينکه اگر برويد دلمان برای سانچو ٬ اميرانه و بانوی گرامی تنگ می شود .
ReplyDeleteنگران نباش...اين هم میگذره..قوی باش!
ReplyDeleteخيلی بيخود اين سوسول بازيها چيه ديگه؟:(
ReplyDeleteحالا يکم گير بدم که بری! مردک اين سياوش کسرايی به اين نازنينی! :((!
ReplyDeleteامير ! اينجا وبلاگ شخصيه .يعنی مال خودت.پس کانتر و نمی دونم نظر ملت نبايد چيزی رو عوض کنند. هرچی خواستی بنويس .اگر احساس می کنی نظر ملت برات جالب نيستند غير فعال کن.اما در اين که محيط وبلاگ جالبيت اش رو از دست داده باهات موافقم.يه متنی نوشتم در موردش که اگز خودمو راضی کردم پستش می کنم
ReplyDeleteسلام امیر جان. اينو هممون از تو ياد گرفتيم که اين نيز بگذرد به خدا اين نيز بگذرد هر چه که باشد.
ReplyDeleteنه خير مثل اينکه تو بايد ماهی چند بار خودت را لوس کنی و اين مسخره بازی ها را در بياوری. مرد گنده خجالت بکش.عمرن من منت بکشم فردا که سانچو با چماق نوازش ات کرد خودت می آيی در وبلاگ گزارش می دهی. پس فردا که دلت برای بانو تنگ شد و در آستانه ی جنون قرار گرفتی باز پست های دلبرانه خواهی نوشت.رئيس جمهور به اين خوشگلی داريم وفور سوژه از حد گذشته تو باز برای نوشتن دست دست می کنی.سرت سلامت و دلت خوش.اميد وارم اين نيز بگذرد.
ReplyDeleteسلام . اصلا باهات همدردی نميکنم چون دردی وجود نداره . ميدونم چون حال نداری چراغتو خاموش کردی وگرنه بعيد اونقدر گشاد باشی که سرکار نيومده باشی برا همين تو ای دی مزاحمت نميشم . ميتونی از غصه بميری ميتونی بگی کون لقه مشکلات بیخیال بشی و ميتونی بگی عشقس مبارزه و به هدف رسيدن . يادت بياد که ليسانسيو که گرفتیم يه شبه چرب نکردن و تو ماتحتمون فرو نکردن کلی خرخونيو استرس يادته ؟ بهرحال داداش رک و بازاری بگم ما بايد زندگی کنيم نه زندگی مارو . عشقت کشيد آف بذار . ببينم سريع باهات لينک ميشم. برا من بد نشد چون وقتی باز خندهاتو ببينم مجبورت ميکنم يه ناهار ۴۰ تومنيه ديگه پياده بشی.
ReplyDeleteماندن و رفتن هر دو رنج است......ماندن رنج بر خود و رفتن رنج بر ديگری است.....و من ؟؟ رنج بر ديگری را نتوانم تحمل کردن........
ReplyDeleteسلام... اولآ که روزت مبارک... ثانيآ اصلآ قضيه رو نگرفتم... ثالثآ همه چيز به ظرفيت آدم برمیگرده. آدمی که ظرفيت کانتر بالای ۶۰۰ رو نداره شايد بهتر باشه تعطيلش کنه ولی بهتر از اون اينه که ظرفيتهاش رو با افزایش بازدیدهاش ارتقا بده. يا حق!
ReplyDeleteمن بيشتر کنجکاو شدم اونايی که پاک کردی چی بوده!!
ReplyDeleteتکراری شده!! من خسته شدم!!
ReplyDeleteای بابا . من که از مخالفت توبه کردم . مگه غير من کس ديگه هم کار به نوشتنت داره ؟
ReplyDeleteسلام. چيه داداش؟ با کی دعوات شده؟ ما در خدمتيم.
ReplyDeleteآره امير جان....دلقک هم انسانش آرزوست فارغ از مذهب...کاش ماری می فهميد!
ReplyDeleteاميد وارم؛اين نيز:به خير بگذرد!!
ReplyDeleteسلام وب قشنگی داری به منم سر بزن ممنون
ReplyDeleteدوست نازنين براي اولين بار با خوندن مطلبي كه در ۳۵۷ نم نم كامنت گذاشتي بهت علاقمند شدم و اولين بارم هست كه به وبلاگت مي آم. اين مطلبت هم به نظرم خودش كلي حرفه. خيلي زيبا و با شعور مي نويسي.
ReplyDeleteاگه دوست داشتي به وبلاگ ضعيف من سر بزن و به اين نويسنده تازه كار راهنمايي كن. پيروز باشي.
عشقت را هرگز بازگو نکن
ReplyDeleteعشقی که هرگز به زبان نیاید مثلِ نسیم ملایم، ساکت و نامرئی می گذرد...
و همه چیز را بر سرِ راهِ خود
تکان می دهد...
من عشقم را به زبان آوردم
و قلبم را برای او گشودم
سرد و لرزان با ترسی مرگبار
و او رفت..
بعدها مسافری بر سر راهش پیدا شد
ساکت و نامرئی، مثلِ باد
و او،
عشقِ این مسافر را پذیرفت...
نه، هرگز عشقت را بازگو نکن!
(سلام دوست عزیزم...به روزم......اگه دوست داشتی سر بزن)
به احساست گوش کن!!
ReplyDeleteخيلی دلم می خواد يکی برام توضيح بده اين تغيير وبلاگ دادن چی رو عوض می کنه ؟ خيلی ها اين کارو می کنن . اسمشم می دارن خونه تکونی . اما من درک نمی کنم . خونه تکونی واقعی بايد در درونمون باشه نه در قالب وبلاگ . اگرم برای فرار از دست بعضیها باشه که بالاخره پیدامون می کنن . پس چرا ؟ ؟؟؟
ReplyDeleteاينجا فقط به تو تعلق نداره اميرجان..ما هم که هر روز ميايم و ميخونيم و لذت ميبريم هم حق آب و گل داريم.........
ReplyDeleteمی نويسم امير. اينا رو می نويسم با همون ايمانی که گفتم به انسان های تکرار نشدنی دارم. هيچ آدمی قصه ی از پيش نوشته ای نيس. اگه بدونی امير احمدت چقدر رنجيده که ... بی خيالش ريفيق و برادر اگه آدما قلبت و نمی خونن. اميراحمدت دلتنگ و چشم به راهه که از در بيای و بخندی که اين نيز بگذرد. دلت بزرگ مرد!
ReplyDeleteچقدر من نيومدم اينجا.....
ReplyDeleteشرمنده....
اما حرفاتو خوندم...نه همه ی همه ی پستات...ولی بيشرشونو خوندم....
بهشون عادت کردم....
به سراغ من هم بيا...تا هميشه مهربان بمان و دلت خوش
آره اين هم ميگذره....پس فكر رفتن رو نكن كه بدجور بهت عادت كردیم
ReplyDeleteمن فقط میگم که به اين صفحهی ابی بدجوری عادت کردم!!!
ReplyDeleteمن تازه با اين صفحه ابی ات اشنا شده ام.. حيف است به اين زودی خداحافظ بگوييم!!!/ شايد چند روزی که ننويسی حالت عوض شود.. شايد.
ReplyDeleteچی بگم .
ReplyDeleteتازه ميخواستم مشق نوشته های ۴ ستاره کنم... کجا با اين عجله؟
ReplyDeleteاسرار بيهوده نميکنم چون سخت معتقدم رای و نظر هر کس حداقل در مورد متعلقات خودش کاملن محترم و درست است. اگر قرار بر رفتن است. زياده حرفی نيست. ولی اگر بمانيد دلمان خوش خواهد بود به يک عسل اميرانه که تلخ تلخ است و هر روز صبخ با يکم تکه نان داغ که گلوی آدم را ميسوزاند حسابی ميچسبد.
ببخشيد... اصرار را اسرار نوشتم. در کمال شرمندگی ناشی از کم سوادی من است شما ببخشيد.
ReplyDeleteعباس آقا قصاب محل حرف خوبی می زنه می گه: آتيش عشق قديم رو اومدی تازه کردی
ReplyDeleteشهر خاموش دلم رو تو پر آوازه کردی.....
بعد می گه اين هم بگذرد ولی وقتی یه کم فکر می کنم می بینم این که مهم نیست مهم اینه چه جوری می ره این ......
تشکر از اينکه سر زدی . منتظر نظرات شما هستم .
ReplyDelete