Friday, April 7, 2006

يک دعوای شخصی شخصی شخصی

پيش نوشت:اين پست فقط يه مخاطب داره پس برای خوندنش وقت تلف نکنيد!


خيلی عصبانيم...نه خيلی بيشتر از خيلی، عصبانيم.انقدر عصبانيم که هر چی مينويسم ميشه فضيحت.ننويسم هم ميترکم.شازده!زشته ادم بذاره ترساش براش تصميم بگيرن،زشته آدم رو ترساش اسمای مترقی بذاره،فاجعست پسر بچه سی ساله من!فاجعه!سرتو مثل کبک کردی تو برف فکر ميکنی اگه خودت دنيا رو نميبينی بقيه هم نميبيننت؟اين معلقا رو برای هر کس بتونی بزنی برای من که نميتونی بزنی!من مثل کف دستم ميشناسمت،خواستی همين جا برات مينويسم واو به واو که چه اتفاق احمقانه ای افتاده،پس منو فيلمم نکن.زياده عرضی نيست.قبلا ميگفتن تا پای پول وسط نيومده رفيقت رو نميتونی بشناسی حالا ميگن تا نرفتی...!


پی نوشت ۱:تو برام مثل برادری مرد!ولی کار اشتباه دوست و غير دوست برنميداره.اشتباهت نه گفتن نيست،چطور نه گفتنته!


پی نوشت۲:چرا من هر حرف ادمايی که برام عزيزن رو باور ميکنم؟چرا يه ذره به دروغ آوريل فکر نميکنم؟چرا من اين همه ابلهم؟انگار من خر طراحی شدم برای يه کره کوفتی ديگه بعد اشتباهی پرت شدم وسط اين زمين خراب شده...گندش بگيرن! 

No comments:

Post a Comment