Saturday, July 28, 2012

همین دیروز

و بعضی روزها هم هستند که ساخته شده‌اند تا قدر روزهای بد را بدانی. روزهایی که انگار بی واسطه درهای جهنم باز می‌شوند و تو در دوزخی... دیده‌ای آدم گاهی وقتها شکست می‌خورد، زانو می‌زند ولی در همان لحظات دشوار برقی در چشمانش هست که می‌تواند برخیزد. در دوزخ وقتی روی زانویی می‌دانی هیچ امیدی نیست، می‌دانی باخته‌ای...فارغ از حقانیتش، دوزخ امیدکش است، امیدواری را در تو می‌کشد. آدم از دوزخ که بیرون می‌آید مثل آقوی همسایه است: له‌له
حس می‌کنم لهیده‌ام رسمن 

Wednesday, July 25, 2012

وبلاگ خوب کیمیاست

وبلاگ‌خوانان محترم ! آب دستتان است بگذارید زمین و بروید اینجا این وبلاگ را بخوانید. خدا به سر هرمس عمر با عزت بدهد بابت معرفیش 

Tuesday, July 24, 2012

بقای ققنوس

در زمین خوردن هماره فضیلتی است. انگار آدمی در تنهایی شکست بهتر خود را می‌یابد تا در ولولهء پیروزی. با هر بار لمس زمین جان آدمی انگار پالایشی ناگزیر را تجربه می‌کند. می‌دانی عزیز من! انگار ما در شکست‌هایمان، با شکست‌هایمان معنا پیدا می‌کنیم . تو بگو هر بار زمین خوردن لمس خاک مادر است و مقدمه‌ای برای از نو زاده شدن. می‌دانی آدمی را با زخمهایش می‌سنجند، با تنهایی‌ها و سرگردانی‌هایش. اینجاست که طاقت گنج می‌شود و دوام شرط شیرینی شوکران حیات... در دوام آوردن پس از شکست همواره فضیلتی است. بیهوده نیست که خیال ققنوس همیشه در ذهن بشر است. انگار رنج ناکامی، آتش تطهیرکننده است و تطهیر همان کیمیایی است که زنده بودن را به مزیت زندگی‌کردن تبدیل می‌کند. شاید ما با تیمم در خاک شکست یاد می‌گیریم چطور سر به آسمان بکشیم... باورم کن؛ در زمین خوردن هماره فضیلتی است 

Wednesday, July 18, 2012

مگا موتور سایپا، آقای خنجری و سیلی که نزدم

چهار هفتهء پیش آدمی هراسان آمد شرکت بی خبر  مقدمه. بعد از کمی پرس وجو فهمیدیم کارمند تدارکات مگاموتور است. قصه این بود که دو دستگاه سرور جمعن صد میلیون تومان از شرکتی خریده بود و شرکت فوق‌الذکر بعد از دو هفته نتوانسته بود دستگاه ها را تحویل بدهد و اینها افتتاح فلان داشتند و مدیرعاملشان به قول طرف نصف شب به آنها زنگ می زده و....ما متاسفانه دستگاه ها را داشتیم. قیمت دادم طرف گفت نقد پول می دهیم گفتم باشد. تاییدیه کتبی دادند به امضای مدیر بازرگانیشان آقای خنجری نامی، که تعهد می کرد یک هفته ای به ما پول بدهد. از آن یک هفته سه هفته هم گذشته و خبری از پول نیست. امروز صبح رفتم مالی. مدیر محترم مالیشان آقای سوری فرمودند پول نمی دهم. عرض کردم کتبن نوشته اید یک هفته فرمودندبه من چه برو از هر کس که نوشته پول بگیر. رفتم خدمت اقای خنجری گفت کاری از دستم بر نمیاید. خلاصه تهش گفتم آقا ما پول نخواستیم کالای ما را بعد از یک ماه مرجوع کنید.به آقای خنجری فوق‌الذکر برخورد و گفت اصلن 
 شماها ندید بدید هستید و کوتوله اید و در شان مگا موتور نیست که با شما کار کند و نه پولت را می دهم نه جنست را برو شکایت کن، الان هم زنگ می زنم حراست بیاندازدد بیرون...یکی آن وسط میانه را گرفت و من بدون رجوع  به حراست آمدم بیرون. آمدم بیرون؟
 
آمده‌ام شرکت. مثل مار به خودم میپیچم از خشم و یکی هست درون من، مدام سرکوفتم میزند که ببین چقدر ذلیل شدی خاک بر سر . باید میزدی توی گوشش... باید میزدی  

Thursday, July 12, 2012

دلتنگی

دلم تنگ است. برداشته عکس گذاشته از 15 سال قبل. یادم می‌آید که جشن تولد گرفتیم برای معشوق آن روزهایش بی‌آنکه آنجا پیش ما باشد. چه می‌گفت حامد شب یلدا: تولد یه بچه‌ است اما خود بچه نیست؟ یا تاواریش را بگو از آن خانهء خیابان کاج نوشته که من شاید بیشتر از خانهء خودم به آنجا دل داده بودم: به آن شبهای رفاقت، می، شعر ، ساز
دلم تنگ است. گاهی آدم دلش تنگ است و می‌داند چرا. مثل همان شاعری که گفت دلتنگم و دیدار تو درمان من است. گاهی هم جهان چنان می‌کند با آدم که دلتنگی و هیچ درمانی در هیچ کجای جهان سراغ نداری؛ اصلن نمی‌دانی دلت تنگ چیست...یادش بخیر آن عکس 15 سال قبل. لااقل می‌دانستیم دلمان برای که یا چه تنگ شده و یادش بخیر آن خانهء خیابان کاج که امتداد مستقیم رویا بود تا واقعیت: جایی امن برای دل که دلتنگی کند
وقتهایی هست که قدر نمی‌دانی.،حتی قدر دلتنگیت را هم نمی‌دانی... اوقاتی هست که بسوده دلتنگ بودن می‌شود بزرگترین آرزوی آدمی