Monday, May 30, 2011

پیرمرد چشم ما بود

1- نوجوانی را یادم می آید در شهر شمالی پر باران که می ایستاد هر ماه جلوی دکهء روزنامه فروشی تا ایران فردا بخرد. نوجوانی را یادم می آید که کلمه به کلمهء ایران فردا را می بلعید. در آن زمانهء غریب تک صدایی که محتسب هنوز دربند به اسیری بردن ویدئو بود نه ماهواره و سرهنگان فرهنگی به اصرار به تو می گفتند در تمام جهان فقط و فقط همین یک منظره است که می شود به آن نگریست. ایران فردا و گردون روزنه هایی بودند رو به کوچهء خوشبخت، رو به آسمان آبی، رو به فردا...کمی بزرگتر که شد جستجو کرد که ناشر ایران فردا کیست و رسید به یک نام: به عزت الله سحابی.
2- جوانی را یادم می آید در کوی دانشگاه به بیستم تیر 78.  خشمگین فریاد میکشید و می خواست به خیابان برود. هر پیشنهاد دیگری سریع مهر سازشکاری می خورد و نفی می شد. عبدالله نوری، تاجزاده شمس الواعظین و... همه و همه آمدند و خواستند جمعیت را آرام کنند اما نشد...نشد تا وقتی که او آمد. پیرمرد خوشپوشی با عصایی در دست. پیرمردی که دستانش لرزان و صدایش محکم بود . ایستاد میان ما و گفت: بچه های من به خیابان نروید و جوان قهرمانش را یافت، قهرمانش را دید و دیگر آتش مهم نبود و خون تقاص نمیخواست و خشم سرکشی نمی کرد که سحابی به برکت آتش آن همه زندان چنان تطهیر شده بود که کلامش حرف به حرف بر چشم جای داشت
3- سالهای سال زندان رفت، زندان ماند. در آن بیدادگاه معروف اوایل دههء چهل همان جا که بازرگان به محمدرضا پهلوی هشدار داد ما آخرین گروهی هستیم که از طریق قانون اساسی مشروطه با شما سخن گفتیم و بعد ما حرف چیز دیگریست، به زندان محکوم شد. در استانهء انقلاب آزاد گشت، به شورای انقلاب و مجلس راه یافت و زود مزد خود را دریافت کرد: اوایل دهه هفتاد به زندانش بردند و به لطف سعید امامی برایش هویت ساختند. کمتر از یک دههء بعد باز به زندانش بردند و این بار چنان آزارش دادند که دیگر سرپا نشد
4- پیرمرد چشم ما بود. تمام عمر علیه بی عدالتی و استبداد جنگید تا ایران فردا را بسازد. امروز رفت در حالی که دخترش را تمام این یک سال اخیر در زندان می دید. رفت و بار ایران فردا ماند برای ما. تنها کاری، به گمانم  تنها کاری که برابر این همه شکوه انسان بودن می توانیم انجام دهیم، ساختن ایران فرداست همان طور که او می خواست: ایرانی بدون ظلم، بی تبعیض، بدون استبداد

روحش شاد

*پیرمرد چشم ما بود را به گمانم جلال آل احمد در سوگ نیما گفته بود. هر چه گشتم کلامی بسوده تر از این نیافتم در وصف عزت الله سحابی

Sunday, May 29, 2011

دوره آموزشی یونگ

این دوره به امید خدا که برگزار شود چهارمین دورهء آموزشی یونگ یک، من خواهد بود. شاید اغراق نباشد اگر بگویم از خوشترین لحظات من است آن اوقاتی که به گفتگو در باب روانشناسی تحلیلی و اسطوره شناسی می گذرد. در هر دوره روزگار خوبی را گذرانده ام، دوستان جدیدی یافته ام و حس کرده ام همان جایی هستم که باید...حالا این حکایت ها را گفتم تا اعلام کنم دورهء جدیدی در راه است. شنبه بیست و یکم خرداد دورهء جدید «من چگونه من شدم» برگزار خواهد شد. ساعت شروع دوره از پنج و نیم تا هشت و نیم است. محل تشکیل یوسف آباد و حداکثر تعداد شرکت کنندگان 15 نفر خواهد بود. ء
هیچ پیش نیاز خاصی برای کلاس ضرورت ندارد. ذهن آماده و تمایل به تغییر کافی است. دوره کارکرد درمانی ندارد. بوده اند دوستانی که نیاز فوری به روان درمانگر داشته اند و این کلاسها خیلی کمکشان نکرده  چون محل روان درمانی یا مشاوره نیستند. محتوای دوره برای دوستانی طراحی شده که آن احساس نارضایتی از وضع موجود را، آن ناکافی بودن، ناشادی و دلخوری از زندگی را با خود دارند اما این شرایط به آنجا نرسیده که فلجشان کند طوری که به روان درمانگر محتاج باشند. در واقع با این دوره ها ما می آموزیم آهسته و پیوسته تغییر کنیم و به تدریج خودمان به شفا دهنده و درمانگر خود تبدیل شویم.ء
بعد از تجربهء دو دوره، شرط سنی گذاشتم برای شرکت کنندگان که کمتر از 22 سال نداشته باشند. هنوز هم فکر می کنم آن شرط سنی معتبر و کاراست. از مطالبی حرف می زنیم که نیاز به کمی تجربهء زیسته دارند و این تجربه با کتاب خواندن حاصل نمی شود و قطعا محتاج لمس بی واسطهء زندگی است. شرح کامل دوره و جزئیات بیشتر را آماده کرده ام که از طریق تماس با آدرس ای میل زیر به اطلاع دوستان خواهد رسید
روز و روزگارتان خوش

Wednesday, May 18, 2011

چرا باید از سید محمد خاتمی حمایت کرد؟

سید محمد خاتمی از آشتی ملی گفته است و پیشنهاد کرده است«اگر به نظام و رهبری ظلم شده است به نفع آینده از آن چشم پوشی شود و ملت هم از ظلمی که بر او و فرزندانش رفته است می گذرد و آن وقت همه به آینده بهتر رو خواهیم آورد»همان طور که می شد حدس زد باران ناسزاست که بر سر سید نازل شده است. از نیک آهنگ کوثر تا اقتدارگرایان در توهین به خاتمی از هم سبقت جسته اند. شاید بد نباشد از خودمان بپرسیم کسی راه حل مسالمت آمیزی برای عبور از بحرانی که اکنون گرفتار آنیم دارد؟ کف مطالبات جنبش دموکراسی خواهی ایا امروز با سقف توانایی و قدرت فعالینش تناسبی دارد یا شوربختانه هنوز این سقف از آن کف پایین تر است؟ خاتمی قبلا یک بار آزادی زندانیان سیاسی، آزادی فعالیت احزاب و گروه ها، انتخابات ازاد و سالم و پایبندی به روح قانون اساسی را شرط حضور در انتخابات دانسته بود و پیشنهاد اکنونش برای آشتی ملی قطعا در راستای همان شرایط قبلی است. از دوستان منتقد می پرسم این خواسته ها که کف مطالبات ما هستند آیا جز در فضای اشتی امکان طرح می یابند؟ ایا می شود به نظام چنگ و دندان نشان داد و مسالمت آمیز به دموکراسی گذر کرد؟ آیا ما که با گوشت و پوست مشغول هزینه دادنیم باید عنان اختیار را به دست دوستان خوش نشین در آن سوی مرزها بدهیم؟
شخصا از هر توافقی که حاکمیت را به انتخابتی آزاد برای شوراها و مجلس نهم راضی کند. باعث ازادی زندانیان سیاسی شود، آزادی فعالیت احزاب و گروه ها را در بر داشته باشد حمایت می کنم. در مقابل این امتیازات شاید تضمین عدم شرکت یک کاندیدای اصلاح طلب در انتخابات ریاست جمهوری آتی در ازای تشکیل یک دولت اشتی ملی متشکل از نیروهای نزدیک به محمدباقر قالیباف حسن روحانی و هاشمی رفسنجانی، به رسمیت شناخته شدن خط قرمز های نظام توسط جنبش سبز در ازای تلاش آگاهانه برای رفع تحریم های خارجی و حذف محترمانه عناصر تندرو در تریبون های نمازجمعه شورای نگهبان قوه قضاییه و نیروهای نظامی و انتظامی  ، الزامی باشند. می فرمایید همین کف مطالبات نیز پذیرفته نمی شود؟ عرض می کنم حتی اگر یک درصد شانس پذیرفته شدن وجود داشته باشد هزینهء سیاهچاله ای که به سمتش می رویم و این فضای نفرت متقابل که بین حامیان حاکمیت و جنبش سبز وجود دارد به گمانم چنان ترسناک است که هیچ فرصتی را برای توسل به آن یک درصد نباید از دست داد... خاتمی را تنها نگذاریم