Friday, September 20, 2013

به جستجوی سهم خود از آن هشت سال

1- یک روز پس از آن انتخابات کذایی در تیرماه 84، رفته بودیم سینما و چند دستگی میان آن جمع کوچک وبلاگ‌نویس آشکار بود. بعضی‌ها برایشان میان احمدی‌نژاد و خاتمی فرقی وجود نداشت، یکی دو نفر به او رای داده، چند نفری مثل من، شکست‌خورده و مضطرب، نگران نتیجهء انتخابات بودند. به یکی از رای دهندگان به احمدی‌نژاد که آدمی بود مثل خودم با علایق فرهنگی و اجتماعی مشابه، گفتم نمی‌دانید چه بلایی سر خودتان آوردید. جوابش باعث شد یخ کنم. گفت برای من چه فرقی دارد، من چند ماه دیگر دارم از ایران می‌روم... حالا این روزها آمریکاست... خوش باشد
2- ما هشت سال عمرمان را به هواداران متعصب محمود احمدی‌نژاد نباختیم. ما عمرمان را به خودمان، به آدم‌هایی شبیه خودمان، از میان دوستان و نزدیکان‌مان باختیم. ما مغلوب یک اشتباه جمعی شدیم و هیچ‌کدام، تاکید می‌کنم هیچ‌کدام‌مان نمی‌توانیم ادعا کنیم دست‌هایمان پس از هشت سال سخت، تمیز است
3- عمررفته بر نمی‌گردد. این را خوب می‌دانم و بیشتر از آن یقین دارم اگر تجربهء سال‌های میان 84 تا 92 را به بازی احمدی و روحانی فروبکاهیم باید منتظر معجزهء هزارهء دیگری باشیم و ویرانی دیگری و... من و ما هم اگر طاقت بیاوریم به گمانم این مملکت دیگر طاقت تازیانهء چنین بی‌کفایتی را ندارد
4- می‌شود سپاه را مقصر دانست، اصلاح‌طلبان را که با معین خواستند راه خاتمی را ادمه بدهند، که بر سر هاشمی یا کروبی اجماع نکردند. می‌شود در مورد فقر فرهنگی مانیفست صادر کرد که باعث شد جمعی کثیر محو عکس مار شوند، ممکن است هزار جور بهانهء داخلی و خارجی تراشید اما ایمان دارم تا در خلوت خود سهم خودمان را نیابیم، به کوتاهی و کاستی‌مان اقرار نکنیم باز در معرض فاجعه‌ایم
5- در پدید آمدن مصیبت محمود احمدی‌نژاد ما همه مقصریم. ما که خواستیم دست‌هایمان با سیاست کثیف نشود؛ مایی که برای دو پشیز کمتر و بیشتر، قلم و روح خود را به باند صاحب قدرت فروختیم، ما که زبان مشترکی با مردمان کوچه و بازار نیافتیم و نساختیم و مهمتر از همه ما که از یاد بردیم میان بد با بدتر خیلی خیلی فرق وجود دارد
6- هرگز هرگز این هشت سال را فراموش نکنید. همهء آنها را که مسببین ویرانی بودند، آنها را که اهریمن را بزک کردند، آنان که سر در برف فرو بردند، دوستانی که گفتند اهمیتی ندارد و فرقی نیست و مهم‌تر از همه خودتان، خودمان را که به وقت فریادزدن خاموش بودیم... هرگز هرگز از یاد نبرید. کمترین تاوان فراموشی، احمدی‌نژادی دیگر است

Friday, September 6, 2013

شاه به روایت میلانی

تجربهء خواندن کتاب شاه نوشتهء دکتر عباس میلانی برایم ناامید کننده بود. اصلن بنا به تجربه هر وقت من فیلم یا کتابی را با توقع و شور زیاد شروع کردم سرآخر سهمم شد دل‌زدگی. اولین گرفتاری کتاب این است که برای آدمی که قبلن در مورد محمدرضا پهلوی خوانده باشد حرف جدیدی ندارد. دومین مسالهء مهم به گمانم این است که کتاب نتوانسته با خودش یک‌دل شود که می‌خواهد تاریخ پهلوی را روایت کند یا زندگی‌نامهء شاه و بعضی‌وقتها میان این دو مردد و معلق باقی می‌ماند. سوم اینکه فضاهای مهمی از زندگی محمدرضا پهلوی ناگفته باقی می‌ماند یا سرسری از کنارش عبور می‌شود. مثل شاه و رفاقت‌هایش؛ شاه و زنان زندگیش و شاه و عشقش به اسلحه
  به نظرم نمی‌شود آخرین شاه ایران را شناخت و از اشرف، فردوست، علم و  طوفانیان حرف نزد یا فقط به اشاره‌ای بسنده کرد. من اگر قرار بود شخصیت شاه را برای مخاطب ایرانی باز کنم می‌رفتم سراغ این چهار نفر و به تبع آنها درمورد ناکامی ازلی شاه در زندگی عاشقانه باز زنان و حسرتش در این فضا... اینکه چطور در تمنای قدرت «کاتالوگهای تسلیحات را با همان ولعی ورق می‌زده که بقیه مجلهء پلی‌بوی»...ترس همیشگیش از سایهء پدر و تنهایی تلخش
کتاب میلانی به بعضی از این موارد یا نمی‌پردازد و یا آسان از کنارشان عبور می‌کند. سرجمع اگر تازه می‌خواهید دربارهء محمدرضا پهلوی بدانید کتاب با لحن رواییش پیشنهاد خوبی است اما اگر به جد اهل مطالعه در مورد دوران پهلوی هستید چیز دندان‌گیری به گمانم دستتان را نخواهد گرفت
پی‌نوشت: کتاب کمتر شناخته شده‌ای دربارهء شاه هست به نام شکست شاهانه نوشتهءماروین زونیس. یک‌جور نگاه روانشناختی و شخصی به اینکه چطور شخصیت متزلزل شاه باعث سقوط سلطنت پهلوی می‌شود و پایه‌های ثبات شاه چگونه ناگهان در سال 57 از هم فرو می‌پاشند. به گمانم خواندنش خالی از لطف نیست