«یک شاعر در ۲۱ ساالگی میمیرد،یک انقلابی یا ستاره راک در ۲۴ سالگی.اما بعد از گذشتن از این سن،فکر میکنی همه چیز روبراه است،فکر میکنی توانسته ای از منحنی مرگ انسان بگذری و از تونل بیرون بیایی.حالا در یک بزرگراه ۶ بانده مستقیم به سوی مقصد خود در سفر هستی:چه بخواهی باشی و چه نخواهی.موهایت را کوتاه میکنی،هر روز صبح صورتت را اصلاح میکنی،دیگر یک شاعر نیستی،یا یک انقلابی یا یک ستاره راک.در باجه های تلفن از مستی بیهوش نمیشوی یا صدای دورز را ساعت ۴ صبح بلند نمیکنی در عوض از شرکت دوستت بیمه عمر میخری،در بار هتل ها مینوشی و صورت حسابهای دندانپزشکی را برای خدمات درمانی نگه میداری.این کار ها در ۲۸ سالگی طبیعیست.اما دقیقن آن وقت بود که کشتار غیر منتظره در زندگی ما شروع شد...»
هاروکی موراکامی مجموعه داستان های کوتاهی دارد به اسم «کجا ممکن است پیدایش کنم».خریدم به نیت آزاده بعد نمیدانم چرا فکر کردم این را دارد بعد نشستم خودم همه داستان ها را خواندم و حالش را بردم ولی به حرضت عباس قسم میدمش به آزاده در اسرع وقت...از این روابط درون خانوادگی که بگذریم کتاب موراکامی یکجورهایی شرح رابطه میان آدمی با جزمی ترین اتفاق زندگیش یعنی مرگ بود.سایه مرگ در همه داستان ها سنگینی میکرد و حس میکردی همه متن بعضی جاها میشود بزک چهره مرگ تا جرات خواندن متن را تا به ته پیدا کنی.دو تا داستان آخر را خیلی دوست داشتم.به شدت به شدت کتاب من را یاد «جایی برای پیرمردها نیست» انداخت.اگر دیده باشید فیلم اسکاری کوئن ها را حتمن در ذهنتان مانده که چقدر فیلم حول محور مرگ و تصادف میچرخید.خیلی از داستان های موراکامی هم ساختی تصادفی دارند.توضیح نمیدهند،منطق نمی آورند پایانشان هم باز است و خود حضرت خواننده مجبور است مشارکت کند با نویسنده تا یک گلی به سرش بگیرد برای پاپان ماجرا.تا یادم نرفته بزرگمهر شرف الدین هم ترجمه خیلی خوبی از کتاب انجام داده که ان شاء الله به حق ۵ تن خیر از روزگارش ببیند
پی نوشت یک:حضرت عزراییل چه پر کار بودند این چند وقت فروردین ماه را:از خودی ها ثمین باغچه بان و فریدون آدمیت و از نخودی ها آنتونی مینگلا و چارلتون هستون...خدا روان همه شان را با ارواح شهدا و طاهرین و اولیا الله محشور فرماید ان شاء الله!
پی نوشت ۲:در مورد مرگ سخن ها توان گفت حوصله شنیدن اگر باشد
سرکار خانم سحر!آبجی!ضعیفه!دایناسور!من کی گل تو بودم خوب؟حرف چرا در میاری برای آدم در این مقطع حساس و انسان ساز؟
ReplyDeleteمیگم ها جان من حالا این چند وقت که اوضاع جینگیل مستون شده بی خیال مرگ و اینا بشو،بعدش من قول میدم هر چه قدر خواستی راجع به عزاییل اینا با هم حرف بزنیم. خوب؟
ReplyDeleteگلناز جانم!از تو به یک اشاره از من به سر دویدن
ReplyDeleteاز چیزهای خوش بنویس امیر جان!
ReplyDeleteمن هنوز جوونم به خدا....
ReplyDeleteمنم کاملن موافقم که از مرگ زیاد میشه حرف زد اما خب ترجیح میدم این کارو نکنین. زمانش که برسه همه امون ناچاریم راجع بهش حرف بزنیم.
ReplyDeleteولی من از مرگ نوشتن و خوندن رو دوست دارم یعنی چاره ای هم نیست نمیشه بی خیالش شد
ReplyDeleteاخه تو این حال و هوا کسی میشینه از مرگ میگه؟؟؟!!! حالا که سر عزراییل بعد این روزای پرکار رفته استراحت کنه... یادش ننداز تو رو خدا :)
ReplyDeleteسلام گلم سال نو مبارک باشه البته با تاخیر....عالی بود مثل همیشه ...امیدوارم سال خوبی توام با موفقیت و سربلندی داشته باشی...راستی آبجی آپ کرده وقت کردی یه سر بزن..نظر یادت نره... قربونت بای[گل
ReplyDeleteسلام گلم سال نو مبارک باشه البته با تاخیر....عالی بود مثل همیشه ...امیدوارم سال خوبی توام با موفقیت و سربلندی داشته باشی...راستی آبجی آپ کرده وقت کردی یه سر بزن..نظر یادت نره... قربونت بای[گل
ReplyDeleteحالا نمیشه بیخیال مرگ و این چیزا بشی خان داداش ؟
ReplyDeleteباید به مرگ فکر کرد و اون رو حسابی حلاجی کرد.وقتی بهش فکر می کنی میبینی همچین ترسناک هم نیست.بقول سهراب:"مرگ پایان کبوتر نیست"
ReplyDeleteخوشا به حال کسی که مرگ را پذیرفته باشد
ReplyDeleteوشگفتی و زیبایی آنرا درک کرده باشد .
در هر زمانی میشود از مرگ سخن گفت ، مرگ عین زندگی است تا مرگ نباشد زندگی مفهومی نخواهد داشت .
نخودی که ضد خودی باشه تلفظش مثل نخودی (از ریشه نخود) در لهجه شیرین یزدی میشه:دی
ReplyDeleteآخی!
ReplyDeleteدلم برای خریدن کتاب کم کم داره عقده ای میشه
ReplyDeleteهیچ وقت به مرگ جدی فکر نکردم...چرا پیشم نمیای؟
ReplyDeleteفرانک:yyaghoot.persianblog.ir
ReplyDeleteبه مرگ می خوام فکر کنم ها ولی وقت نمی شه
ReplyDeleteفکر مرگ تحمل خیلی چیزارو برام آسونتر میکنه
ReplyDeleteامیر خدا بگم چکارت کنه .
ReplyDeleteاینقده خندیدم هم به اون سه تا پست نخوندم و هم به این جوابات تو کامنت دونی .
کتاب نخوندم اما اون فیلم رو دیدم .
من برای یکبار یک فیلمی تو اسمش بردی و دیدم .
در مورد خودی ها و نخودی ها هم که خیلی نواوری بود اوردن این دو لفظ در کنار هم .
دلت خوش و تنت سالم .
با اینهمه زندگی که در بهار از در و دیوار موج میزند، صحبت از مرگ سخت میشود گاهی ، ولی مرگ که منتظر حال خوب ما نمی ماند!
ReplyDeleteبسی حال میکنیم با این داستانهایی که تهشون بازه...
ReplyDeleteمن که به خاطر اتفاقات اخیری که برام پیش اومده حسابی گوشی اومده دستم!
ReplyDeleteتوی یه لحظه دیگه نیستی...