Saturday, May 24, 2008

پرسپولیس

فیلم خانم ساتراپی اولین بار در جشنواره کن سال گذشته اکران شد و چقدر هم در همه جای جهان سر و صدا به پا کرد.یکسال طول کشید تا من بیننده ایرانی دستم برسد به پرسپولیس .فیلم واقعن تکان دهنده است برای ما که دهه جهنمی شصت و سالهای آغازین دهه هفتاد را تجربه کردیم.برای بچه هایی که متولد دهه شصت هستند شاید حتی قابل تصور نباشد  فضایی که ما به اسم زندگی تجربه میکردیم.خانواده های از هم منفصل که هرکدامشان کسی را یا در زندان داشتند یا در لیست اعدام یا در جبهه های جنگ.خانواده هایی که هر پنج شنبه یا خاوران جمع میشدند تا به دنبال مزار عزیز اعدامی بگردند یا بهشت زهرا تا بر سر قبر خالی فرزند شهیدشان مویه کنند و ما بچه ها در چنین فضای نا امنی بزرگ میشدیم.سر صف شعار میدادیم جنگ جنگ تا پیروزی و شبها صدای آژیر قرمز بود و نامنی بمباران و کمبود مواد غذایی.اصلن ما نسل کمبودیم یک جور هایی:تلویزیونی که فقط دو کانال داشت و از ساعت ده به بعد فقط قرآن پخش میکرد،مغازه ها و سوپر مارکت هایی که همیشه خالی بودند و ساعت ها صف کوپن برای اقل جیره غذایی.مرجان ساتراپی به خوبی این فضا را نشان میدهد:فیلم سیاه سفیدش یادمان میاندازد که در تمام دهه لعنتی شصت ما رنگ نداشتیم.همه چیز سیاه بود و همه کس سیاه پوش.یادمان میاندازد که رنگی پوشیدن گناه بود-شخصن یادم می آید گروه های چماقدار از روستاهای اطراف به شهر میامدند تا با کتک زدن هر کسی که استین کوتاه یا شلوار لی بر تن دارد بهشت را برای خودشان ذخیره کنند.یادم هست که بزرگترین تفریح خانواده ها این بود که ویدیو و فیلمی کرایه کنند و کل فامیل جمع شوند خانه یکی و فیلم ببینند.تمام ان روز ها گذشت و جنگ لعنتی تمام شد و تازه وقتی فکر میکردیم مصیبت تمام شده و اگر کودکی مان بر باد رفته لااقل از نوجوانی مان دو دانگی مانده برای دلخوشی، گرفتار سازندگی حضرات شدیم.در دهه شصت اگر رنگ نبود برای همه نبود و در نیمه اول دهه هفتاد میدیدی طبقه عوام نوکیسه وابسته به حاکمیت را که به سرعت رنگی میشوند و تو اطرافیانت همچنان بی رنگید پس به همه درد بی رنگی حسرت رنگ هم اضافه میشد و بس!


این همه گفتم که بگویم خانم ساتراپی!دستت درد نکند با پرسپولیست.دلم کمی خنک شد وقتی حس کردم لااقل به مدد فیلم شما دنیا میداند که بر ما چه رفته،که چه تجربه های لعنتی ای را از سر گذراندیم،که چه بودیم و چه شدیم.فیلمتان مشکلی از ما را حل نکرد ولی مسکن خوبی بود.بابت همین تسکین کوتاه هزار هزار بار ممنون!

27 comments:

  1. اول اول اول

    ReplyDelete
  2. دستشون درد نکنه،دست تو بیشتر که نوشتی اینها رو

    ReplyDelete
  3. عاطفه(احلام)May 24, 2008 at 8:38 AM

    در پی احساسی شدنم نسبت به این پست نزدیک یک پست کامنت گذاشتم اما همه اش مثل باقی چیزهای جنگی ترکید!

    ReplyDelete
  4. عاطفه(احلام)May 24, 2008 at 8:43 AM

    داشتم می گفتم که شما و این خانم پرسپولیسی خیلی اون روزهای وحشت و بی چیزی از هر نظر غیر از داشتن دغدغه  بیان کردید. یادش نه خیر که حتی یک آهنگ نداشتیم گوش بدیم و به زور از بی بی سی یکشنبه ها با هزار پارازیت "عاشقم دوست دارم و زبون زرگری ...گوش می دادیم! و یا استفاده از رنگهای تیره و ساده و...
    ما که تمام بچگیمون با جنگ دود شد و رفت هوا. فامیل همه آواره کشورهای مختلف و بعضی به همانجاهاییکه گفتی رفتند...
    راستی الان نباید خدا رو شکر کنیم؟

    ReplyDelete
  5. بعضی وقتها فکر می کنم چرا باید جایی که این همه به من جفا کرده ارو دوست داشته باشم؟جایی که این همه واسم درد داشته تا حالا؟جایی که این همه به انسام بودن من توهین می شه.

    ReplyDelete
  6. منهم این فیلم رو اخیرا دیدم و مثل آنچه دیگر دوستان و خود تو گفتید، خاطرات زیادی رو برام زنده کرد ازون روزهای سختی و فشار و تنگنا؛ ولی با این قسمتش که میگی دیدن فیلم برات مسکن خوبی بود موافق نیستم...من این فیلم رو میپسندم به خاطر روایت دقیق و بی پرده اش ازون روزها، ولی معتقدم هیچ چیز تسکین آنهمه رنجی که بردیم نیست مگر اینکه امروز حتی اگر اندکی از دیروز بزرگتر ، تواناتر و امیدوارتر شده باشیم.

    ReplyDelete
  7. لیلی جان!برای من فیلم مثل همدردی بود.مثا اینکه کسی داره بهم میگه میفهمم چی کشیدین

    ReplyDelete
  8. از حسرت رنگ خیلی خوشم اومد امیر جان:)

    ReplyDelete
  9. من فیلم و دیدم توی تنهایی و کلی به حال خودم گریه کردم.فیلم  و دیدم و فهمیدم فقط من نبودم که می خواستم یه چیز دیگه باشم و یه چیز دیگه شدم.
    ده شصت تمام اون چیز هایی که گفتی فقط نبود .مردن ماها بود!
    مردن آدم هایی که خیلی عزیز بودن ..........
    اه حتی فکر کردن بهش حالم و بد می کنه.
    اون استرس ها اون ملاقاتها.گوهر دشتها و اوین ها...........ترس این که واسه ملاقات بعدی نباشه.ترس مرگ ترس از دست دادن .........شاید خانم ساتراپی هیچ کاری نکرده باشه شاید هیچ مشکلی و حل نکرده باشه ولی به اندازه دو ساعت خودمون و به خودمون نشون داد!

    ReplyDelete
  10. محمد جواد شکریMay 24, 2008 at 9:51 AM

    من با فیلم ارتباط بر قرار نکردم! نمی دونم واقعا چرا! من هرگز در چنین فضایی رعب آروی نبودم!

    ReplyDelete
  11. قربون خان داداش.
    به امید یه سفر خوب دسته جمعی.

    ReplyDelete
  12. خیلی خیلی خیلی تلخ بود می‌دونی انگار یکی از غرق شدنت تو دریا فیلم گرفته باشه بعد بهت نشون بده.  وقتی تو آب بودم انقدر زشت و ترسناک نبود.  و یه خوبی دیگه هم داشت نشون داد اون طفلیایی که رفتند هم خیلی بهشون خوش نمی‌گذشته.

    ReplyDelete
  13. رضا قاری زادهMay 24, 2008 at 10:09 AM

    امیر جان سلام
    همانطور که گفتی دهه 60 دهه حرمان بود و نکبت و نداری و رعب و برای نسل ما این رعب دیگر رعبی بود چرا که در طفولیت تجربه اش می کردیم ... دهه ی 70 هم دهه کشتار ارزشهایی بود که امروز بر مزارشان می گرییم ... یادم نمی رود روزهایی را که در دهه ی 70 کتاب نیچه و سارتر و ... را از لابه لای کتابهای خاک گرفته ی  پدرو مادر و دایی و عمو و ... که دیگر فقط دغدغه ی نان داشتند بیرون می کشیدم و پیاده می رفتم تا پارک لاله و زیر کاجهای نسبتاً عریانش کلمه به کلمه شان را نشخوار می کردم و لذت می بردم ... اما امروز خیابانیهایی که آن روزها دغدغه شان کمتر از ما بود برای 10 بازی فوتبال در عرض کمتر از 3 ماه 250 میلیون تومان پول می گیرند و نه غم نان دارند و نه غم آرمان ... از زندگی آن روزهای خودم راضی نیستم ولی رفتارم را هنوز با این همه سختی و فلاکت امروز مایه ی مباهاتم می دانم هرچند ما امروزمان سزاوار دیروزمان نیست  .
    البته اعتقاد دارم حتی چنین سبکی از اعتراض هم فقط حق ماست که اینجا بودیم و اینجا هستیم و آنچنان بودیم و اینچنین هستیم.

    راستی از این به بعد بهت می گم امیر تک خط ... تا حالا دقت کردی کامنتهات در همه ی وبها از

    ReplyDelete
  14. رضا قاری زادهMay 24, 2008 at 10:11 AM

    یه خط بیشتر نده !!!
    مخلص هرچی رفیق تنبله ... یاحق

    ReplyDelete
  15. تازه ماها كه متولد دهه 50 هستيم بيشتر از شماها لمس كرديم فيلم ساتراپي رو . ولي ما هم يادمون رفته بود چه بر سرما آوردند . بيماراني كه به خاطر اينكه پاسپورت برايشان صادر نمي شد مي مردند .  شيشه شوراني كه رئيس بيمارستانها شدند و با جمله " خواست خداست " مردم را به كشتن دادند . ميهمانيهاي مخفيانه - بسيجيان 14 ساله ژ3 بدست كه در تاريكي شب خانواده ها را از ماشينها پياده مي كردند و جوياي نسبت آنها مي شدند . زماني كه موسيقي فعل حرام بود و داشتن نوار مجازاتش شلاق . ......
    به قول تو : مرسي مرجان جان ! حداقل يادآوري كردي چه چيزها را پشت سر گذاشتيم .

    ReplyDelete
  16. اصلا تو نوشته هات ردی از فوتبال نباشه نمیشه نه؟؟؟

    ReplyDelete
  17. نشده هنوز ببینم فیلمو... متاسفانه:(

    ReplyDelete
  18. منم چند ماه پیش فیلم رو دیدم .این فیلم دقیقا روزهای سیاهی رو گذراندیم رو به یادم می آورد. بارها خواستم پستی بنویسم درباره اش اما تلخی موضوع مرا منع کرد.و مطمئن هستم اگر پستی می نوشتم با پست تو شباهت های زیادی داشت. متشکرم عالی بود

    ReplyDelete
  19. شاید خیلی ها ندونن برای کتاب های درسی  باید ساعت ها صف می بستیم و دو سه سالی کتاب های دسته دوم سال بالایی ها رو با منت فراوان ازش می گرفتیم.چه سنگین روزهایی بود.

    ReplyDelete
  20. دهه ی پنجاهی ها(اگر از این دسته باشی) مغبونترین نسل ما هستند .فیلم ساتراپی رو که دیدم مقنعه و مانتو های طوسی بد رنگ و چک کردن کش مقنه سر صفها یادم اومد!

    ReplyDelete
  21. من هم لذت بردم از دیدن فیلم و از اینکه این فیلم توسط ایرانی و غیر ایرانی دیده شده

    ReplyDelete
  22. من وقتی این فیلم رو دیدم از حیرت دهنم باز مونده بود که چطوری یه آدم دقیقا میتونه مثل من ببینه، مثل من فکر کنه....باور کن هر دو باری که این فیلم رو دیدم بغض گلومو گرفته بود و خودمو به جای مرجان ساتراپی میدیدم با این تفاوت که اون دوباره تونست از این جهنم بره ولی من هنوز نتونستم دوباره رها بشم...اما همه فکر و ذکرم همینه! من اصلا آینده ای رو در اینجا نمیتونم تصور کنم!میدونی؟ انگار به هر طرف که میری جلوت یه دیواره بلنده....
    اینجا هوا نیست! نفس نیست! رنگ نیست! حقیقت نیست! آزادی نیست...

    ReplyDelete
  23. راست گفتی ...اواخر 50 و اوایل 60.... همه چیز جو زده و خام و بی فکر ...حیف که زود دنیا امدیم یا دیر

    ReplyDelete
  24. هر چند که این فیلم رو ندیدم اما برای منی که تمام اون اضطرابها و ترسها رو تجربه کردم گفتن تو یاد اور خاطراتیه که فکر نمی کنم تا زنده ام فراموششون کنم و خودم رو هم که بکشم نمی تونم صدماتی که بهم زده رو فراموش کنم .
    دوست دارم این فیلم رو ببینم .

    ReplyDelete
  25. به روی چشم داداش. فقط گویا کمی قدیمیه امیدوارم که بتونیم گیر بیاریمش.

    ReplyDelete
  26. با خوندن این پست اشک تو چشمهام جمع شد و هولوپی اومد پایین پسر!!

    ReplyDelete
  27. یکبار یکی نوشته بود ما نسل سوخته ایم .
    دوستی دیگر نوشت ما نسل پدر سوخته ایم
    حالا من مانده ام که ماها این وسط چی هستیم .

    ReplyDelete