فیلم خانم ساتراپی اولین بار در جشنواره کن سال گذشته اکران شد و چقدر هم در همه جای جهان سر و صدا به پا کرد.یکسال طول کشید تا من بیننده ایرانی دستم برسد به پرسپولیس .فیلم واقعن تکان دهنده است برای ما که دهه جهنمی شصت و سالهای آغازین دهه هفتاد را تجربه کردیم.برای بچه هایی که متولد دهه شصت هستند شاید حتی قابل تصور نباشد فضایی که ما به اسم زندگی تجربه میکردیم.خانواده های از هم منفصل که هرکدامشان کسی را یا در زندان داشتند یا در لیست اعدام یا در جبهه های جنگ.خانواده هایی که هر پنج شنبه یا خاوران جمع میشدند تا به دنبال مزار عزیز اعدامی بگردند یا بهشت زهرا تا بر سر قبر خالی فرزند شهیدشان مویه کنند و ما بچه ها در چنین فضای نا امنی بزرگ میشدیم.سر صف شعار میدادیم جنگ جنگ تا پیروزی و شبها صدای آژیر قرمز بود و نامنی بمباران و کمبود مواد غذایی.اصلن ما نسل کمبودیم یک جور هایی:تلویزیونی که فقط دو کانال داشت و از ساعت ده به بعد فقط قرآن پخش میکرد،مغازه ها و سوپر مارکت هایی که همیشه خالی بودند و ساعت ها صف کوپن برای اقل جیره غذایی.مرجان ساتراپی به خوبی این فضا را نشان میدهد:فیلم سیاه سفیدش یادمان میاندازد که در تمام دهه لعنتی شصت ما رنگ نداشتیم.همه چیز سیاه بود و همه کس سیاه پوش.یادمان میاندازد که رنگی پوشیدن گناه بود-شخصن یادم می آید گروه های چماقدار از روستاهای اطراف به شهر میامدند تا با کتک زدن هر کسی که استین کوتاه یا شلوار لی بر تن دارد بهشت را برای خودشان ذخیره کنند.یادم هست که بزرگترین تفریح خانواده ها این بود که ویدیو و فیلمی کرایه کنند و کل فامیل جمع شوند خانه یکی و فیلم ببینند.تمام ان روز ها گذشت و جنگ لعنتی تمام شد و تازه وقتی فکر میکردیم مصیبت تمام شده و اگر کودکی مان بر باد رفته لااقل از نوجوانی مان دو دانگی مانده برای دلخوشی، گرفتار سازندگی حضرات شدیم.در دهه شصت اگر رنگ نبود برای همه نبود و در نیمه اول دهه هفتاد میدیدی طبقه عوام نوکیسه وابسته به حاکمیت را که به سرعت رنگی میشوند و تو اطرافیانت همچنان بی رنگید پس به همه درد بی رنگی حسرت رنگ هم اضافه میشد و بس!
این همه گفتم که بگویم خانم ساتراپی!دستت درد نکند با پرسپولیست.دلم کمی خنک شد وقتی حس کردم لااقل به مدد فیلم شما دنیا میداند که بر ما چه رفته،که چه تجربه های لعنتی ای را از سر گذراندیم،که چه بودیم و چه شدیم.فیلمتان مشکلی از ما را حل نکرد ولی مسکن خوبی بود.بابت همین تسکین کوتاه هزار هزار بار ممنون!
اول اول اول
ReplyDeleteدستشون درد نکنه،دست تو بیشتر که نوشتی اینها رو
ReplyDeleteدر پی احساسی شدنم نسبت به این پست نزدیک یک پست کامنت گذاشتم اما همه اش مثل باقی چیزهای جنگی ترکید!
ReplyDeleteداشتم می گفتم که شما و این خانم پرسپولیسی خیلی اون روزهای وحشت و بی چیزی از هر نظر غیر از داشتن دغدغه بیان کردید. یادش نه خیر که حتی یک آهنگ نداشتیم گوش بدیم و به زور از بی بی سی یکشنبه ها با هزار پارازیت "عاشقم دوست دارم و زبون زرگری ...گوش می دادیم! و یا استفاده از رنگهای تیره و ساده و...
ReplyDeleteما که تمام بچگیمون با جنگ دود شد و رفت هوا. فامیل همه آواره کشورهای مختلف و بعضی به همانجاهاییکه گفتی رفتند...
راستی الان نباید خدا رو شکر کنیم؟
بعضی وقتها فکر می کنم چرا باید جایی که این همه به من جفا کرده ارو دوست داشته باشم؟جایی که این همه واسم درد داشته تا حالا؟جایی که این همه به انسام بودن من توهین می شه.
ReplyDeleteمنهم این فیلم رو اخیرا دیدم و مثل آنچه دیگر دوستان و خود تو گفتید، خاطرات زیادی رو برام زنده کرد ازون روزهای سختی و فشار و تنگنا؛ ولی با این قسمتش که میگی دیدن فیلم برات مسکن خوبی بود موافق نیستم...من این فیلم رو میپسندم به خاطر روایت دقیق و بی پرده اش ازون روزها، ولی معتقدم هیچ چیز تسکین آنهمه رنجی که بردیم نیست مگر اینکه امروز حتی اگر اندکی از دیروز بزرگتر ، تواناتر و امیدوارتر شده باشیم.
ReplyDeleteلیلی جان!برای من فیلم مثل همدردی بود.مثا اینکه کسی داره بهم میگه میفهمم چی کشیدین
ReplyDeleteاز حسرت رنگ خیلی خوشم اومد امیر جان:)
ReplyDeleteمن فیلم و دیدم توی تنهایی و کلی به حال خودم گریه کردم.فیلم و دیدم و فهمیدم فقط من نبودم که می خواستم یه چیز دیگه باشم و یه چیز دیگه شدم.
ReplyDeleteده شصت تمام اون چیز هایی که گفتی فقط نبود .مردن ماها بود!
مردن آدم هایی که خیلی عزیز بودن ..........
اه حتی فکر کردن بهش حالم و بد می کنه.
اون استرس ها اون ملاقاتها.گوهر دشتها و اوین ها...........ترس این که واسه ملاقات بعدی نباشه.ترس مرگ ترس از دست دادن .........شاید خانم ساتراپی هیچ کاری نکرده باشه شاید هیچ مشکلی و حل نکرده باشه ولی به اندازه دو ساعت خودمون و به خودمون نشون داد!
من با فیلم ارتباط بر قرار نکردم! نمی دونم واقعا چرا! من هرگز در چنین فضایی رعب آروی نبودم!
ReplyDeleteقربون خان داداش.
ReplyDeleteبه امید یه سفر خوب دسته جمعی.
خیلی خیلی خیلی تلخ بود میدونی انگار یکی از غرق شدنت تو دریا فیلم گرفته باشه بعد بهت نشون بده. وقتی تو آب بودم انقدر زشت و ترسناک نبود. و یه خوبی دیگه هم داشت نشون داد اون طفلیایی که رفتند هم خیلی بهشون خوش نمیگذشته.
ReplyDeleteامیر جان سلام
ReplyDeleteهمانطور که گفتی دهه 60 دهه حرمان بود و نکبت و نداری و رعب و برای نسل ما این رعب دیگر رعبی بود چرا که در طفولیت تجربه اش می کردیم ... دهه ی 70 هم دهه کشتار ارزشهایی بود که امروز بر مزارشان می گرییم ... یادم نمی رود روزهایی را که در دهه ی 70 کتاب نیچه و سارتر و ... را از لابه لای کتابهای خاک گرفته ی پدرو مادر و دایی و عمو و ... که دیگر فقط دغدغه ی نان داشتند بیرون می کشیدم و پیاده می رفتم تا پارک لاله و زیر کاجهای نسبتاً عریانش کلمه به کلمه شان را نشخوار می کردم و لذت می بردم ... اما امروز خیابانیهایی که آن روزها دغدغه شان کمتر از ما بود برای 10 بازی فوتبال در عرض کمتر از 3 ماه 250 میلیون تومان پول می گیرند و نه غم نان دارند و نه غم آرمان ... از زندگی آن روزهای خودم راضی نیستم ولی رفتارم را هنوز با این همه سختی و فلاکت امروز مایه ی مباهاتم می دانم هرچند ما امروزمان سزاوار دیروزمان نیست .
البته اعتقاد دارم حتی چنین سبکی از اعتراض هم فقط حق ماست که اینجا بودیم و اینجا هستیم و آنچنان بودیم و اینچنین هستیم.
راستی از این به بعد بهت می گم امیر تک خط ... تا حالا دقت کردی کامنتهات در همه ی وبها از
یه خط بیشتر نده !!!
ReplyDeleteمخلص هرچی رفیق تنبله ... یاحق
تازه ماها كه متولد دهه 50 هستيم بيشتر از شماها لمس كرديم فيلم ساتراپي رو . ولي ما هم يادمون رفته بود چه بر سرما آوردند . بيماراني كه به خاطر اينكه پاسپورت برايشان صادر نمي شد مي مردند . شيشه شوراني كه رئيس بيمارستانها شدند و با جمله " خواست خداست " مردم را به كشتن دادند . ميهمانيهاي مخفيانه - بسيجيان 14 ساله ژ3 بدست كه در تاريكي شب خانواده ها را از ماشينها پياده مي كردند و جوياي نسبت آنها مي شدند . زماني كه موسيقي فعل حرام بود و داشتن نوار مجازاتش شلاق . ......
ReplyDeleteبه قول تو : مرسي مرجان جان ! حداقل يادآوري كردي چه چيزها را پشت سر گذاشتيم .
اصلا تو نوشته هات ردی از فوتبال نباشه نمیشه نه؟؟؟
ReplyDeleteنشده هنوز ببینم فیلمو... متاسفانه:(
ReplyDeleteمنم چند ماه پیش فیلم رو دیدم .این فیلم دقیقا روزهای سیاهی رو گذراندیم رو به یادم می آورد. بارها خواستم پستی بنویسم درباره اش اما تلخی موضوع مرا منع کرد.و مطمئن هستم اگر پستی می نوشتم با پست تو شباهت های زیادی داشت. متشکرم عالی بود
ReplyDeleteشاید خیلی ها ندونن برای کتاب های درسی باید ساعت ها صف می بستیم و دو سه سالی کتاب های دسته دوم سال بالایی ها رو با منت فراوان ازش می گرفتیم.چه سنگین روزهایی بود.
ReplyDeleteدهه ی پنجاهی ها(اگر از این دسته باشی) مغبونترین نسل ما هستند .فیلم ساتراپی رو که دیدم مقنعه و مانتو های طوسی بد رنگ و چک کردن کش مقنه سر صفها یادم اومد!
ReplyDeleteمن هم لذت بردم از دیدن فیلم و از اینکه این فیلم توسط ایرانی و غیر ایرانی دیده شده
ReplyDeleteمن وقتی این فیلم رو دیدم از حیرت دهنم باز مونده بود که چطوری یه آدم دقیقا میتونه مثل من ببینه، مثل من فکر کنه....باور کن هر دو باری که این فیلم رو دیدم بغض گلومو گرفته بود و خودمو به جای مرجان ساتراپی میدیدم با این تفاوت که اون دوباره تونست از این جهنم بره ولی من هنوز نتونستم دوباره رها بشم...اما همه فکر و ذکرم همینه! من اصلا آینده ای رو در اینجا نمیتونم تصور کنم!میدونی؟ انگار به هر طرف که میری جلوت یه دیواره بلنده....
ReplyDeleteاینجا هوا نیست! نفس نیست! رنگ نیست! حقیقت نیست! آزادی نیست...
راست گفتی ...اواخر 50 و اوایل 60.... همه چیز جو زده و خام و بی فکر ...حیف که زود دنیا امدیم یا دیر
ReplyDeleteهر چند که این فیلم رو ندیدم اما برای منی که تمام اون اضطرابها و ترسها رو تجربه کردم گفتن تو یاد اور خاطراتیه که فکر نمی کنم تا زنده ام فراموششون کنم و خودم رو هم که بکشم نمی تونم صدماتی که بهم زده رو فراموش کنم .
ReplyDeleteدوست دارم این فیلم رو ببینم .
به روی چشم داداش. فقط گویا کمی قدیمیه امیدوارم که بتونیم گیر بیاریمش.
ReplyDeleteبا خوندن این پست اشک تو چشمهام جمع شد و هولوپی اومد پایین پسر!!
ReplyDeleteیکبار یکی نوشته بود ما نسل سوخته ایم .
ReplyDeleteدوستی دیگر نوشت ما نسل پدر سوخته ایم
حالا من مانده ام که ماها این وسط چی هستیم .