از فرهنگهای بدوی تا آیینهای متاخر نفس آدمی دارای قدسیت است. انگار نفس نمادی است از روح، جان و هر آنچه که به ماده زندگی میبخشد. در میان قبیلهای آفریقایی مردمان در ساعت طلوع خورشید از خیمهء خود به در شده رو به آفتاب، آسمان-خدای پرستیدنیشان- کف دستها را به حالت نیایش گرفته، با دمیدن نفس خود را توامان با بزاق به عنوان هدیه به خداوندگار تقدیم میکنند: چیزی شبیه مشارکت در خلق جهان از طریق تقدیم جان یا آسمانی کردن امر زمینی. با خودم فکر میکنم ما آدمیان مدرن هم با هر بار بوسه و لب بر لب شدن نفس خود را باهم تاخت میزنیم و به گونهای انگار مناسکی را بنیان میگذاریم که نه فقط تن که جان را با هم شریک شویم. اینگونه است که با هر بوسه کمی از جان تو در تن من رخنه میکند و مقادیری از روح من از آن تو میشود و به برکت این مشارکت وصل رخداده با هر بوسه آدمی تازه متولد میگردد . هر انسانی خود تمامی جهان است پس تو انگار کن که تداوم نو شدن جهان در گروی بقای بوسههای ماست.ء
عنوان شعری است از اوکتاویو پاز به ترجمهء یغما گلرویی در کتابی به همین نام
داش امیر به باورم، البته تا اینجای زندگی، نگاه انسان امروزی به پدیدهها خیلی نزدیکتر است به آیینهای پیشاتوحیدی تا ادیان توحیدی. این که نگاه آنها به جان و جهان گویی برای امروزهروز کارآمدتر مینماید. یک نمونهاش را خودت نوشتی و چه زیبا هم. برقرار باشی
ReplyDelete