روایت طنزی بود در کتاب دلقکهای درباری ایران. خلاصهء روایت این است که یکی از حاکمین در شب سرد زمستانی سوار بر کالسکه به جایی میرفته و وقتی صدای زوزهء باد و صفیر برف را از داخل کالسکهء گرم و نرم شنیده، سرش را بیرون اورده و به سورچی فرموده به این باد و بوران بگو هرچه میخواهد بوزد ما که شکر خدا در این مرکب حال همایونیمان خوب است. سورچی بختبرگشته جواب داده به توفان عرض کردم گفت حالا دستم به حضرتوالا نمیرسدعوضش من هم پدر پدرسوختهء این کالسکهچی را در میاورم. حالا حکایت ماست و حضرات راس قدرت که جایشان گرم است و غم نان ندارند و برای باد بددهن کری میخوانند که ما داریم میرسیم به قله تو هر چه می خواهی با آنکه بیحفاظ بر فراز درشکه نشسته بکن... دلار از وقتی که فتحالفتوح مسکو رقم خورد تا کنون بیست درصد افزایش پیدا کرده یعنی هر کدام از ما به همین میزان فقیر تر شدهایم. مبارک مذاکرهکنندگان هستهای
No comments:
Post a Comment