Thursday, September 13, 2012

دوزخ ملال

گاهی  هم آدمی فقط می‌خواهد بگریزد: از ملال، اندوه یا رنج. ساختنی در کار نیست،آینده‌ای یا فردایی. فقط می‌طلبد که با تنی،نوشی، حالی؛ میان خودت و ملال فرسایندهء بودن، فاصله بیاندازی. بعد که نمی‌شود ، آن دم تلخی که می‌فهمی کسالت چون سایه به تو سنجاق شده و هیچ گریزی از آن مقدور نیست، آن لحظهء تاریک ، وقت گشایش ابواب دوزخ است

3 comments:

  1. داستان یونگ و بیان و تسلط بی نظیر تو ،دریچه ایه تو دنیای بهم ریخته من.
    بازم سپاس.

    ReplyDelete
  2. گاهی آدمی فقط می‌خواهد بگریزد: از ملال، اندوه یا رنج. ساختنی در کار نیست،آینده‌ای یا فردایی. فقط می‌طلبد که پنجره سمت راست را بنگری؛ میان خودت و ملال فرسایندهء بودن، فاصله بیاندازی. بعد که نمی‌شود ، آن دم که می‌فهمی هر چقدر هم دردمند باشی چیزی از حرکت کشتی های سفید درون پنجره ات کم نمی شود. به جای گریز از درد، آروم می شی تا درد را و تمام ِآن را حس کنی

    ReplyDelete
  3. بعد که نمی شود...امان از این نشدن ها

    ReplyDelete