Tuesday, November 13, 2012

جهان به مثابه مادر

در من نیاز  سرکشی هست برای مورد مادری واقع شدن. برای اینکه از من مراقبت شود. گاهی خودم را می‌بینم که باز همان ‌ کودک ترس‌خورده‌‌ام که به جهان دخیل بسته تا مادرش زودتر پیدا شود. بی‌رحم و خودخواهم این وقت‌ها، متوقع و تلخ.
در من بالغ هوشیاری هست که تازگی‌ها یادگرفته مچ آن کودک طلبکار مادرخواه را بگیرد. بشناسدش و ببیند که چگونه گاهی وادار می‌شود بار زخم نخستین را بر شانهء دیگری آوار کند: مرا ببین! مرا بشنو! مرا بخواه؛ فارغ از اینکه خودت چگونه‌ای: آبادی یا ویران، بی‌قراری یا برقرار
وقتی این حس طغیان می‌کند همکار، شریک، معشوق، دوست همه و همه باید به مثابه مادر مرا تر و خشک کنند والا جیغ است گریه؛ کژخلقی و خشم. قبلن تسلیمش می‌شدم، بعدترها یاد گرفتم دور شوم و این روزها کم‌کم بلدم برایش مادری کنم. می‌بینمت، می‌شنومت‌، می‌خواهمت و بعد ناگهان آن چنبرهء ترسناک مانند مه در معرض آفتاب محو و ناپیدا می‌شود و من آزادم... چه تلخ بود آدمی اگر نبود این آزادی

No comments:

Post a Comment