و من برای تو مینویسم، همچو گنگ خوابدیدهای که مفری جز نوشتن ندارد.نمینویسد که بشنوی، مینویسد که رها شود. خیالِ شنیده شدن، تسلا است.
دیشب داشتم فکر میکردم که میان این آشفته بازار روزمرگی، چه بافتنِ خیال خرسندم میدارد. آن دمی که دل میدهی به حضرت خیالیه و میگذاری تو را با خویش ببرد به هرکجا که خواست، از خوشترین آنات من است. در این خیال رویاها شکل میگیرند، ترسها آشکار میشوند و دلتنگی رخ مینماید. همه چیز همان جاست، تمام جهانت، تجربۀ راه رفته، حسرت معابر نرفته، مقصد آتی، همه و همه همان جایند: در همان یک بذر خیال و تخیل است که ما را خوش میدارد و تخیل است که ما را ناخوش میدارد. ما با خیال و به خیال، زندهایم و رویاها جان جهانِ خیالند.
سبکبال رویا بباف. مگذار چیزی جلوی رویاپردازیت را بگیرد، بگذار واقعیت همان جا پشت پلک چشمان بستهات بماند تا بر رویاهایت سنگینی نکند. مجال مده که بر خیالاتت چیزی جز اشتیاق، حکمفرمایی کند.
غیور رویا ببین. رویاهای هر آدمی، گنج اویند، گنجت را با نامحرم شریک نشو و نامحرم هرکسی است که بودنش مرهم دردِ تو نباشد. هر آنکس که به رویای تو باور ندارد، در این عالم رویا اجنبی است. رویایت را در دلت نگهدار برابر اغیار.
جسور رویا بساز. به رویایت وفادار بمان. راه افتادن، همان رسیدن است و اصلا در این جهان که همه چیز هر لحظه در آن تغییر میکند، رسیدن چیزی جز خیال است مگر؟ کجا و کی میشود دوبار پا در یک رود گذاشت؟ رود است که میگذرد، نمیماند، ماییم که هر آن دگرگونیم. هرگز به آنجا که به نیتش راه افتادهای نمیرسی، امان مده که هراس نرسیدن، شوق رفتن را از تو بگیرد.
صبور رویاهایت را بخواه. «امروز نه آغاز و نه انجام جهان است» را در خاطرت نگهدار، مومن بمان به« دانی که رسیدن هنر گام زمان است». مجال مده که واقعیت، چنان فرسودهات کند که از رویا بازبمانی، از خیال سپربساز برابر شلاقِ نتوانستن و نشدن. صبور باش، طاقت بیاور وبدان پاداش خیال، در خود خیال است که متجلی میشود. جهان به خاطر خیالاتت به تو مدیون نیست، تویی که باید منتگذار صاحب خیال باشی.
و من با تو حرف میزنم، همچو پرنده که با درخت. این کلمات امتداد خیالند، خیالی که جانم را سبک و خاطرم را خوش میدارد.
نامه هایت مستدام ... خیالت خوش و جانت سبک باد
ReplyDeleteامیرحسین، نامه ات خیلی خیلی خوبه. امید که باز هم نامه بنویسی.
ReplyDelete