Wednesday, April 26, 2017

نامۀ یازدهم

لابد یک روزی هم می‌آید که از من بپرسی دقیقا کی فهمیدی که دوستش داری و من در جواب برایت می‌گویم همان شب اردیبهشتی که چنان از دستش خشمگین بودم که همۀ جانم می‌لرزید. میان همان هنگامۀ خشم نگاه به خودم کردم و گفتم کارت تمام شده پسر جان؛ فقط آدمی که دل به او داده‌ای می‌تواند این‌طور خشمگینت کند، فقط آدمی که دوستش داری ممکن است تو را به این ملتقای خشم و اندوه برساند.
هنوز برایش نگفته‌ام که دوستش دارم و لابد تا همین اردیبهشت تمام نشده آن جادویی‌ترین جملۀ جهان را برایش خواهم گفت. از نشانه‌های میان‌سالی شاید باشد که محتاجی مدام آن دوستت‌دارم رسیده تا سر زبانت را در خلوت خویش مزه مزه کنی تا از کیفیتش مطمئن باشی، از ماندنی بودنش، از اینکه دوستت دارم مرهمِ دلی می‌شود نه رنجوری جانی. یادت که نرفته من قبلا با دوستت دارم زخم زده‌ام، یادت که هست آدم‌ها گاهی با عجله در ابراز عاطفه‌ای که ماندگاریش قابل حساب نیست چطور تکه‌ای از دل دیگری را می‌کنند و برای همیشه ناسور می‌کنند؟ می‌دانم که یادت هست، می‌دانم که می‌دانی...

2 comments: