Friday, March 2, 2012

خ مثل خاتمی، خ مثل خیانت

آقا سید محمد خاتمی
انگار رفتی و رای دادی. ناز شصتت! احساسم؟ دوباره مثل همان پسرک 22 سالهء تیرماه 78 است که بزرگترین رنجش نه اشک آور و باتوم که حس رها شدن از سوی تو بود. در تمام آن روزهای غریب غصه ام این بود که چرا خاتمی میان ما نیامد؟ چرا رهایمان کرد؟ چرا؟ سالها گذشت. به تنها ماندن سر بزنگاه از سوی تو عادت کردیم. رای ما را به هیچ بدل کردی، گفتیم قربان عبای شکلاتیت؛ سنگر به سنگر وا دادی، گفتیم فدای بزرگمنشیت؛ هی گند زدی به همه چیز و هی گفتیم اشکالی ندارد دلش با ماست. این یکی را کجای دلمان بگذاریم؟ رفتی در همچین وضعی رای دادی که چه بشود؟ میرحسین آزاد شد؟ کروبی بیرون از حصر است؟ فعالیت احزاب آزاد بود؟ رسانه ها توقیف نبودند؟ جنتی از خیر نظارت استصوابی گذشت؟ چه شد آخر؟ بیا سر جدت برایمان بگو چه شد؟ چرا؟
تا کی تقسیم کار دل، بین ما و تو باید اینطور باشد که تو هی گند بزنی و ما هی ماله بکشیم؟ ای خوشخنده، ای عبا شکلاتی، ای گفتگوی تمدنها! به روح اعتقاد داری؟ اصلن بیا بگو چرا در مورد تو همه چیز با خ گره خورده: با خوف، با خیانت، خنجر از پشت زدن...چرا این همه خ مالی تو آخر سید جان؟ چرا...؟ 

2 comments:

  1. چشم امید من که خیلی وقت بود از آخوند جماعت قطع شده بود ارباب

    ReplyDelete