میگویند روز پدر است . به گمانم در سراسر این ملک یکنفر اگر لایق تبریک جمعی بابت چنین روزی باشد تویی... تو که پدر ما شدی در تاریکترین روزهایمان، تو که کنج عافیت را رها کردی تا جلوی فاجعهای را بگیری که حالا یک ملت با گوشت و پوست خود در حال تجربهء آن است. تو پدر ما شدی آقا میرحسین و بعد از سالها مشعلدار امیدمان. با تو ما به راستگویی، به وفای عهد، به سربلندی باز امیدوار شدیم... با تو برای اولین بار این سی و چند سال به جای حرف و دروغ، عمل صالح و ایمان حقیقی را تجربه کردیم. با تو ما برای اولین بار این سی و چند سال مجاب شدیم که امید و ایمان خوب است حتی که اگر مومن نباشیم به آنچه که تو مومنی.
آقا میرحسین! گاهی از حصر حرف میزنند با فعل مجهول. انگار که نه حصر کنندهای هست و نه اختیاری در ید حصر شونده و فقط منجی از غیب باید بیاید و این بساط ننگین حصر را برهم زند. خندهام میگیرد آقا، تو در این حصر کذایی، آزادتر از زندانبانان خودی که آنان به حصر تو مجبورند و برابر مقاومتت مغلوب. یک کلمه کوتاه آمده بودی خورشید در دست راستت بود و ماه در دست چپت و تو همچنان عهد نشکستی و آسودگی به بهای فروش عزت نخریدی.
آقا میرحسین! آنکه در حصر است زندانبان توست که ازهر سو میرود به اسم تو بر میخورد و از رسمت در هراس است. چگونه میشود معلم آزادگی یک ملت بود و در حصر ماند؟ چطور ممکن است ندید که پایداریت در سیاهترین روزها چگونه ذره ذره آجرهای دیوار حصر را بر میدارد و آمر و عامل حصر هر دو، پای در گل مانده ناگزیر میشوند از گشایش، از تسلیم؟
پنج سال از آن خرداد غریب گذشت آقا و همچنان نامت سایهافکن بر هر واقعه و حادثهء جاری این مملکت است. اسمت بانی شعلهء امید است در دل ملتی که به منش تو دل بستند و رسمت نگهبان نیکوییهاست در زمانهء کمرنگ شدن فضایل
سخن کوتاه آقا... در میان این ملت اگر یکنفر زیبنده باشد برای تبریک روز پدر آن تویی، تو که حسرت گذشتهء مایی و برکت آیندهء ما... از تو حرف میزنم آقا میرحسین
No comments:
Post a Comment