حالم بد است. با تکتک سلولهای وجودم انگار دارم رنج میکشم. رنج مثل باد ویرانگر از سرم شروع میکند و سرم از هجوم خاطرات ناخوش و خوش، یخ میزند. بعد درد میرود به سمت گلویم و آنجا بغض میشود؛ سپس میرسد به قلبم و سیاهچالهای خلق میکند که شور زندگی را میمکد تا برسد به پاها و قوت گام برداشتن را ازشان سلب کند
دیشب گفت ساکت نمون اونا که توی سرته بگو و دیدم نمیشود. که ما کلمات را ساختهایم برای توضیح وقایع معمول و از جایی به بعد واژهها ناتوانند، کمکی برای شرح حال دادن نمیکنند. حال آن اولین بوسه را چطور میشود به کلمه سپرد یا آن ضجههای برسر گور یک عزیز یا اولین بار که کودکت دستش را دور انگشت تو مشت میکند؟ جهان کلمات، دنیای ماجراهای معمول است و شوق و رنج هر دو فراتر از طاقت لغات برای توصیفند
سکوتم را که دید برایم فال گرفت: دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس... بعد با خودت فکر کنی گلایه چه بیهوده است. آیا گلهکردن تیر از کمان رفته را باز میگرداند؟ آیا رنجت را میکاهد یا تنها کارکردش این است که به درد آدم عزیزت بیافزاید؟ و بعد تازه گلایه از چه؟ از بابت خشم، اندوه، تحقیر؟ بابت چه میشود گلایه کرد وقتی حتی روی حست نامنهادن را نتوانی
میبینی کلمات همچنان بیفایدهاند، همچنان که تمام این وقایع روزمره، این خریدن و فروختنها، آمدن و رفتنها... میبینی که انگار جهان حتی فرصت خلوت به تو نمیدهد. چندان مهربان نیست با تو که بگوید هی فلانی که رنجوری و زخمی، بنشین به گوشهای، تا دلت خواست ضجه بزن و بعد بلند شو برو
حالم بد است، رنج همزاد تمام جانم و جهان هیچ مهربان نیست
اینجاش:
ReplyDeleteدیشب گفت ساکت نمون اونا که توی سرته بگو و دیدم نمیشود. که ما کلمات را ساختهایم برای توضیح وقایع معمول و از جایی به بعد واژهها ناتوانند، کمکی برای شرح حال دادن نمیکنند. حال آن اولین بوسه را چطور میشود به کلمه سپرد یا آن ضجههای برسر گور یک عزیز یا اولین بار که کودکت دستش را دور انگشت تو مشت میکند؟ جهان کلمات، دنیای ماجراهای معمول است و شوق و رنج هر دو فراتر از طاقت لغات برای توصیفند
یکبار نوشتم پرید دوباره می نویسم :
ReplyDeleteحالا که نوشته هاتو می خونم تازه می فهمم چقدر خشن برخورد کردم وقتی از زوج درمانی بهت گفتم و اینکه آدمها باید توجیه بشوند چه انتخابهایی کردند و انتخاب راهی به قیمت از دست دادن راه های دیگر تمام میشه و حالا اگه پشیمون هستند و انتخاب می کنند که برگردند باید بهای اشتباهشونو بپردازند با گذشتن از حریم شخصی و امتیازاتی که قبلا داشتند تا جبران مافات کنند. حالا که از چشم تو به قضیه نگاه می کنم میبینم این حرفها چقدر خنده داره و شاید خیلی بی احساس و سنگدلانه به نظر برسه ولی آدمها متفاوتند و نقطه قوت یا شاید نقطه ضعف من در روابط اینه که تمام احساسات زیبایی که تجربه می کنم در چنین شرایطی مثل وان پر آبی که سرپوش چاهکش را بردارند در مدت کوتاهی تخلیه می شود مدتی در خلا می مانم و احساس تهی بودن ولی دوباره با تمام گنجایش میتوانم از عشق دیگری پر شوم! خیلی خشونتباره نه؟