صفحه را باز کردم که بنویسم خسته ام. دو زار انرژی انگار نیست. بعد یک متن ادیبانهء اشک دربیاری هم توی ذهنم بود که سیزیف داشت و اطلس و پرومته. خب هنوز به خط اول نرسیده یکی آمد خبر داد کالا ترخیص نشده مانده گمرک، لعنت بر شیطانی گفتم و آمدم بنویسم که واحد محترم مالی خبر داد پدر جان آه در بساط نداریم سعی کردم روحیه بدهم واحد معزز فنی گفت سرور فلان مشتری از کارافتاده...اصلن یعنی غر زدن هم به ما نیامده جدن. تا من بروم سوراخ های متکثر این تایتانیک بی پیر را گل بگیرم شما این متن را بخوانید، چشمانتان را ببندید و فرض کنید نوشتهء فاخری است که اطلس دارد و سیزیف و پرومته
پی نوشت: یک فقره شات گان آماده کرده ام. گذاشته ام زیر میز و منتظرم یکی از کارمندان عزیز در را باز کند و بگوید مرخصی تا بدون یک لحظه درنگ بفرستمش برود مرخصی ابدی...اینجوریاست
داداش یواش...شات گانت ام به خدا
ReplyDelete