Wednesday, August 20, 2014

چسب نفرت

یکی‌مان هم باید بردارد وقتی، از نفرت بنویسد که چطور مانند چسب تو را متصل نگه می‌دارد به آنکه از او متنفری؛ انگار که مانند دوال‌پا سوار توست و نفرت مانع از این می‌شود که پیاده‌اش کنی... یادم هست در کتاب جنگ آخرالزمان، یوسا برای‌مان تعریف می‌کند از مردی که به زنی تجاوز کرده؛ زن تمام برزیل را همراهش می‌رود، در بیماری از او مراقبت می‌کند، به هنگام خطر سپر بلایش می‌شود و وقتی متجاوز می‌پرسد چرا؟ زن جواب می‌دهد چون کشتن تو حق شوهر من است و تو باید تا آن روز زنده بمانی
می‌بینی؟ نفرت گاهی کاری می‌کند با تو که دلت بخواهد آنکه از او متنفری سالم باشد، زنده بماند، علیل نشود تا به وقت انتقام... و در تمام این روزها تو اسیر اویی، اسیر نفرت...نفرتی که گاهی حتا از عشق هم چسب قدرتمندتری است و چنان تو را پیوند می‌دهد  با سوژهء نفرتت که انگار معشوق هزاران سالهء توست
بعد تو می‌دانی این سیکل معیوب است، می‌فهمی که چیزی درست نیست، درک می‌کنی که اسیر شده‌ای اما نفرت آب شور است. خشم تشنه‌ات کرده و تو با آب شور در تکاپوی فرونشاندن عطشی... کار نمی‌کند، می‌دانی اما درد امانت نمی‌دهد که نفرت را رها  رها کنی، که رها کردنش انگار به مانند پذیرفتن شکست است... کسی به تو تجاوز کرده و تو هرگز فرصتی برای دادخواهی برای عدالت نداری . که آنکه نفرتت را به سویش نشانه رفته‌ای انگار یکبار برای همیشه مغلوبت کرده بی هیچ تاوانی
نفرت چسب قوی‌تری از عشق است و این شاید تلخ‌ترین راز زندگی است

1 comment:

  1. آقا من خیلی دوستت دارم وقتی اینجوری می نویسی!

    ReplyDelete