زیاد شنیدهای که نوروز، زمان تازه شدن جهان است و از نو به دنیا آمدن هستی، آنچه که بهسان یک راز، در آن شادمانی جمعی حلول نوروز پنهان شده این واقعیت تلخ است که تا چیزی نمیرد، چیز دیگری به دنیا نمیاید. از مرگ است که زندگی شکل میگیرد، ما زنده به مرگ دیگرانیم شاید.
میرچا الیاده نامش را گذاشته زمان مقدس. میگوید در زمان مقدس انسان توسط الوهیت و تقدس لمس میشود. موقتا بیزمان خواهی بود، شناور در جاودانگی نفسگیری که طاقت آوردنش آسان نیست. آن نخستین بوسه را به یاد بیاور که چطور چند ثانیهء کوتاه به ابدیتی مستدام بدل شد، چطور خاطرهاش حتا، ساختار خطی زمان را به دو نیم میکند. میدانی ما هرگز آن آدم پیش از لببرلب نهادن نخواهیم بود، گویی کسی مرده و کسی به دنیا آمده، این معنای زمان مقدس است.
جهان در گذر خطیش از گذشته به آینده فرساینده شده، فرسودهات میکند، گویی توسط زمان بلعیده میشویم، اندوه خاطرات شیرین، رنج یادهای محزون، حسرت رویاهای ناممکن؛ اندک اندک، جان ما را میکاهند. زیر بار مهیبِ بودن، خمیده میشویم و اینجا همان لحظهء نوزایی است. در اساطیر حال ایزدان به مدد انسان میآیند تا از طریق خلقت جهانی نو، فرصتی به او بدهند تا آدمی تازه شود.
و انسان شریک خدایان در خلقت جهان است. دنیا تازه نخواهد شد، اگر که ما تطهیر نشویم. ترس آینده و حسرت گذشته را رها نکنیم و از نو سرکش و سرافراز قد برنیفرازیم. عیدی در کار نخواهد بود، سالی نو نخواهد شد، اگر که تو، اگر که من؛ از ابتدا طیب و طاهر، پا به جهان نگذاریم. برای همه چیز هنوز فرصت هست، برای عقل و جنون، شیدایی و سرخوشی، ساختن و ویران کردن؛ تا زندهای برای همه چیز مجال هست مگر اینکه آدمی خود این فرصت را از خویش دریغ دارد.
خلاصهاش کنم و بگذرم. سالهایی هستند که سنگینگذرند، جانت را میفرسایند تا تمام شوند، عامالحزن، عام ارمل. آسمانشان خسیس است، زمین بیبار و زمان بیبرکت، اما این سختترین سالها هم میگذرند. میگدازند و میگذرند و ما میمانیم. کسی هست در جانم که میگوید تو هرگز آن آدم پیش از این سال بیباران، نخواهی بود. او مرده است و تو زندهای و این میتواند مبارک باشد. شمس تبریز را یادت هست که میگفت:« ایام میآیند تا بر شما مبارک شوند، مبارک شمایید».
حق است: باید که مرد، باید که به دنیا آمد تا سال، از سر سرور، مبارک شود.
روزگارتان نو، نوروزتان مبارک.
سال نو و روز نو مبارک
ReplyDelete