« دیگر به سینما نروید! دیگر فیلم نبینید. چون که شما هرگز مفهوم الهام، دید سینمایی، نمابندی، کشف و شهودی شاعرانه، ایدهء خوب را در نخواهید یافت؛ خلاصهاش کنم شما معنی سینما را درنخواهید یافت ». این چند خط را فرانسوا تروفو در کایه دو سینما نوشته، به هنگامی که منتقدان آمریکایی، جانی گیتار، ساختهء نیکلاس ری را بیارزش قلمداد کردند اما تروفوی جوان علیه آنان خروشید و نوشت شما معنای سینما را درک نمیکنید.
در خروش تروفو، منطقی نیست. هرکسی حق دارد از فیلمی خوشش بیاید یا از آن متنفر باشد اما در دل این بی منطقی کارگردان نازنین موج نو، شوری هست که دل مرا میلرزاند. در آن عتاب غیر عاقلانه که به سینما نروید، در آن فریاد خشمگینش که به یادت میآورد هنوز هستند آدمهایی که توسط تمدن اخته نشده باشند و فریاد کشیدن به هنگام لزوم را به خوبی بدانند، شور حیات نهفته است.
میدانی دوست دارم اسمشان را بگذارم آدمهای اشتیاق، آدمهایی که زمین برای گشتن در مدارش، رمق از شور آنها میگیرد و خورشید به امید برخوردار شدن از گرمای جانشان طلوع میکند. بارها و بارها به عاقل بودن توصیه میشوند، به منطق، به یکی از جمع بودن؛ اما جان شیفتهء انها طاقت همرنگی ندارد. آن آتشفشان شوقِ نهفته در بن قلبشان دیر یا زود طغیان میکند، بارها تنها میمانند، رنج میکشند اما جهانی را میسازند شخصی، پر نور و گرم که بعدها عاقلان برایش قانون وضع کرده، نسل سپسین شوریدگان را به اطاعت از آن قوانین فرا میخوانند.
و بگذار این را هم برایت بگویم هیچ چیز تلختر از تماشای کسی نیست که با دستهای خویش، سر اشتیاقش را میبرد، از رنج میترسد و به ملال عادت پناه میبرد. آدمهایی هستند که باید خانه بر دهانهء اتشفشان بسازند و فقط آنجاست که میتوانند به جستجوی شادی برآیند. جهان از جنون آنها متبرک میشود و شب با حضورشان روشن؛ نمایندگان نورالانوار، سرایندگان سرود ستایش زندگی، آدمهای شجاع شوق... مباد که جهان از جنون آنهاتهی شود، مباد که عاقل بمانی، مباد که اهلی شوی.
من عاشق شدم این پست رو... آخ آخ... تلاقی اسم تروفو جانانم آن هم در خروش بخاطر جانی گیتار که دلدادگیام را از حد می برد و برفراز همه این نام ها: اشتیاق و آن ترکیب خردسوز آدمهای اشتیاق.... آدمهایی که زمین برای گشتن در مدارش، رمق از شور آنها میگیرد و خورشید به امید برخوردار شدن از گرمای جانشان طلوع میکن...
ReplyDelete