Wednesday, March 14, 2007

پروسه رشد فرديت ۴

اگر کسی شجاعت روبرو شدن با خود را یافت و به مرحله «جدایی» رسمیت بخشید با این سوال روبرو میشود که حالا اگر من چیزی که تا کنون بوده ام نیستم پس چه هستم و یا چه باید باشم؟به عبارت دیگر فرد در این هنگام با سفری درونی برای یافتن خواسته های واقعی و ویژگی های درونیش مواجه میشود.این فرآیند خود به خود بر عمق مرحله جدایی میفزاید و به تعبیری طی درست این مرحله شخص را در آستانه یافتن گنج شخصیش-کیمیاگر کوئیلو را به یاد بیاورید-و یا جام مقدس حیاتش قرار میدهد.

اما در واقع یافتن خود واقعی و آنچه که روح انسان میخواهد تا به انجام رسد،هر چند بسیار باارزش است، اما به تنهایی برای رسیدن به تشرف کافی نیست.متشرف کسی است که نه تنها جام مقدسش را بیابد که جسارت آغاز سفر و جنگیدن برای کسب این گنج بزرگ را نیز داشته باشد.سالک در این مرحله با موانع متعددی موجه میشود که یکی از پررنگ ترین آنان چیزیست که من والد شخصی و جمعی میخوانمش.

والد شخصی به نظر من همه آن صداهای درونی و بیرونی را در بر میگیرد که ما از خانواده خود و فرهنگ خاص خانوادگیمان به همراه داریم.بد و خوب های مکرر،آرزوهای بر باد رفته پدر و مادر که اکنون تبدیل به کوله بار وظیفه ما به عنوان فرزند شده،جاه طلبی هایی که به ما تحمیل شده و....!والد جمعی نیز هر آنچه را در بر میگیرد که سنت(مجموعه ای فرهنگ جامعه،باور های مذهبی حاکم و...) خوانده میشود.این دو را نادیده نگیرید.بسیاری از ما ناآگاهانه یا کاملن مشابه والدین خود رفتار میکنیم و یا در تضادی با آنان بی اختیار معکوس والدینمان.این سیکل معیوب میتواند شخص را بی اختیار وادارد تمام عمر را مانند نسل قبل خود زندگی کند بی آنکه حتی یکبار بداند در چه چنبره نامریی گرفتار آمده و یا از خود بپرسد پس سهم من از زندگیم چیست و من چه میخواهم؟

طغیان علیه سنت و والد شخصی به شجاعتی جنگجویانه محتاج است.هر کسی که فقط یکبار با این مساله روبروشده باشد میداند که تخطی از دستورات شخصی و جمعی والد چه مجازات های اجتماعی و فردی دهشتناکی دارد:عذاب سخت وجدان،سردرگمی،طرد شدن و تنبیه شدن توسط اجتماع و...اما این بهایی است که باید بابت فتح گنج پرداخت.هیچ امر بزرگی بدون دادن قربانی به دست نمی آید و تجلی بخشیدن افسانه شخصی هر انسان نیز ازین مقوله مستثنی نیست.من به سنت ستیزی و اخلاق گریزی در این میان باور ندارم همه آنچه که به نظرم میرسد این است که باید بالغ قدرتمندی داشت که خودش را خوب بشناسد و خواسته هایش را بداند و تمام دستور العمل های والدین شخصی و جمعی را یک به یک از صافی خود بگذراند تا یا به عنوان خواسته هایی منطبق با روح فرد،درونی شوند و یا زیر سوال رفته و ناکارایی شان با زندگی فرد ثابت شده و با ارزشهایی نو جایگزین شوند

انجام این عمل برای من یکی که لااقل سخت ترین کار زندگیم بوده و هنوز هم که هنوز است اندر خم کوچه اول این هفت شهر عشق مانده ام ، اما دلخوشم به این که لااقل سفر زندگی را برای یافتن جام مقدس اغاز کرده ام

12 comments:

  1. سخته اما از اون سخت ها که لذت هم همراهش هست .

    ReplyDelete
  2. لعنت به اين پرشين که لذت کامنت گذاشتن رو از آدم می گيره

    ReplyDelete
  3. منوچهر سابق !March 14, 2007 at 11:04 AM

    خوووب .. من جواب يک سری سوالاتی که از ديشب توی ذهنم بود رو گرفتم ...

    ReplyDelete
  4. چه جوری ميشه اين ارزشهای نو رو پيدا کرد و از کجا ميشه مطمئن بود که اونا واقعن ارزشن. من با تعريف ارزش وضد ارزش مشکل دارم.

    ReplyDelete
  5. ... هی دارد کار سخت می شود . نه ؟

    ReplyDelete
  6. شوخي كردم. مي‌خواستم مطلبت رو با دقت بخونم ويه نظر مفصل بدم...

    برام جالب بود والد شخصي و جمعي. ياد ناخودآگاه شخصي و جمعي افتادم.

    راستش به نظر من پيدا كردن جام مقدس كار خيلي سختيه كه احتمالا هر چند وقت يكبار موضوعش عوض ميشه واصل اينه كه آدم هدفش رشد و رسيدن به تعالي باشه. مثلا گاهي براي رسيدن به كمال در اين راه بايد ازدواج كرد و شايد حتي درزماني ديگر مجبور به جدايي شد. گاهي راه رشد در هجرت است و گاهي ماندن. گاهي درس ودرس و درس و گاهي عمل و تجربه به هر حال كارِ سخت پيدا كردن جام و بعد به قول تو استارت جنگيدن است!

    ReplyDelete
  7. خود من از اوناييم كه هم با والد شخصيه جنگيدم هم با والد جمعي . يه عصيانگر واقعي، زاده حوا . خداييش خيلي هم سخت بود يه جور پوست انداختن ازيه پوستي مثل كروكوديل و به قول شما مي دونم چه مجازاتهايي خصوصا در جامعه ما براي چنين خاطياني (به زعم ايشان) هست! حالا که سفرت رو اونم با آگاهی بیشتری نسبت به قبل شروع کردی

    سفر زندگيت كم خطر باد. ضمن اين كه هميشه ترس هر كاري بيشتر از خود آن کار سخته و تو خوب مي دوني كه عامل همه مكافاتهاي بشر هم همين ترسه.

    راستي ديشب حسابي پز مي دادم كه از اين ترقه ها نمي ترسم ولي فقط آزارم مي ده كه يه هو يكي کنار کفشم زدن. 6 كيلومتر فرياد نثار زننده اش كردم. راستش هم ترسيده بودم چون تو عالم پیدا کردن هم یونگیم بودم و هم بوي باروت گرفته بودم!

    امان از ترس بابت همه چيز!

    ReplyDelete
  8. چه تغييراتی به چشم می خوره . مبارکه . پس گردون کو ؟

    ReplyDelete
  9. اون لوگو يا  نمی دونم چی چی

    سردر وبلاگتون محشره

    در مورد پروسه فرديت ۴ می شه گفت که آخرش يه جور گيج زدنه ! تو يه مرحله سپری اش کردم ولی بعد از مدتی به يه بازگشت رسيدم که متفاوت از پيش بود شايدم اگه بگم بازگشت اشتباهه ولی خب هر چه هست تجربه پر بهايی است ... .

    ReplyDelete
  10. گردونه امشب حاضره يا فردا؟

    ReplyDelete
  11. لوگوی جديدتان چشم نواز است. گفتيم که نگيد نگفتی!

    ReplyDelete
  12. چه کارايی می کنی تو !!

    ReplyDelete