یک وقت هایی هست که آدم دچار احساس خود مهم پنداری می شود.فکر می کند خیلی معنوی و حکیم و آدم حسابی و روشن بین شده و دیگر همه راز های جهان بر او مکشوف است.خودآگاه آدمی در این موارد باد می کند،حس فرزانگی به آدم دست می دهد،هر جا که می نشیند مانیفست چگونه باشیم صادر می کند،در وبلاگش مثلن خطوط راهنمای زندگی سعادت مندانه ترسیم می کند و...بعد اگر این آدم بخواهد باز هم رشد کند باید خرد کائنات جوری یادش بیاندازد که بابا جان!دقیقن هنوز هیچی نیستی و هیچی نمی دانی و لطفن بی خیال!کائنات آدم را زمین می زند،رنجش می دهی،وادارش می کند که اشتباه کند،رنج به دیگران وارد سازد و...آن وقت شاید آن بادکنک بیش از حد متورم بادش خالی شود و بفهمد که کجای جهان ایستاده است
مجموعه اتفاقات این دو سه ماه اخیر،فکر کنم دقیقن همین نقش را برای من داشت.زیاده از حد دچار جسوف حکمت شده بودم،دو تا و نصفی مطلب که شنیده یا خوانده بودم،غرّه ام کرده بود که استادی معنویم،که محقم برای دیگران راه حل چگونه زندگی کنید صادر کنم،که من تومنی صنار با دیگران توفیر دارم و از همه مهمتر من به درجه ای از آگاهی رسیده ام که بدانم چه چیز درست است و چه چیزی غلط.اما این دو سه ماهه دقیقن نشانم داد زرشک!من هنوز هیچ نمی دانم از راز های جهان،من هنوز مثل خر در گل، در کار زندگی خودم مانده ام،آگاهی من هنوز توان سامان دهی امور روزمره خودم را هم ندارد چه برسد به دیگران،جهان پر از راز است و من حیران و سرگردان میان این همه پیچیدگی ساده جهان!
تجربه این چند وقته،نشانم داد تا چه حد هنوز خام و نپخته ام و چقدر هنوز در زندگی خودم می توانم اشتباه کنم و چقدر محتاجم به سکوت و به اقرار بر نمی دانم.فکر کنم از دل رنج درسم را یاد گرفته باشم:من هنوز خیلی اول راهم و این لباس خردمندی،قبایی است که هنوز خیلی خیلی برایم گشاد است.مرسی بابت درس،مرسی بابت درد،مرسی بابت رنج!همه سعیم را می کنم این ماسک مضحک را هم بردارم از صورتم!
و شجاعت همین است
ReplyDeleteهیم، چند وقت پیش اینا هی با زرشک ملاقات نابرابر داشتم.،الان نوشته ی زلالت رو خوندم یادم اومد.،
ReplyDeleteخودت باید از آن در، از آن رسیدن، آن باز آمدن، گذشتن، ترس و اندوه و باز هم رهایی، بگذری...
ReplyDeleteعجب خوب مینویسی مرد .شفاف.صادق.ضربان قلبمو این پستت بالابرد.خودتو میبینی واقعا.
ReplyDeleteمن با عرفان موافقم!
ReplyDeleteامیر ولی به نظر من این نشون دهنده اینه که آدم با اراده آزاد وارد این جستجو و اکتشاف شده و به همین دلیل ذوق یافتن داره و دوست داره یافته های هرچند ناچیزش را با دیگران شریک بشه . من میگم زیاد سخت نگیریم
ReplyDelete