Wednesday, April 8, 2009

برنده یا بازنده؛مساله این نیست!

کلمات کم می آوردند بعضی اوقات برای شرح حال دل آدمی؛مثل همین حالای من که هی می نویسم و پاک می کنم،چون نمی شود آنچه که باید بشود.می دانی من تجربه شکست خیلی داشته ام:باخت های کوچک و بزرگ با تاوان های ناچیز یا عظیم اما کمتر یادم می آید اقرار کرده باشم به صراحت و صداقت که بله من شکست خوردم.شکاف عظیمی هست بین اینکه بدانی مغلوب شده ای تا آنکه به شکست اعتراف کنی.حس می کنم ناگهان از روی این دره پریده ام و آمادگیش را نداشته ام.این درد سمت راست سینه ام احتمالن دارد همین هشدار را می دهد.آن والد شلاق به دست درون دارد نهیب می زند«مرد که نمیبازه،باخت هم به روی خودش نمیاره»


اما دروغ می گوید،می دانم.مرد هم می بازد هم باید بتواند شجاعت کندن آن نقاب شکست ناپذیری را از صورت خودش داشته باشد و این نقاب های باستانی،چنان عجین می شوند با گوشت و پوست صورت تو که هنگام کندن،مجبوری مهمان ناخوانده باران خونابه شوی...رنج کندن این ماسک زیاد بود،من برایش نا آماده اما به تجربه اش میارزید.جستجو در سرزمین های تاریک درون،هزینه های خودش را دارد.هزینه های تلخ و فزاینده خودش را اما باید یادم باشد هر بار که رنج می کشم و هزینه می دهم،سرزمین روحم وسیع تر می شود،من مالک بخش بزرگتری از جانم می شوم... یا نه درستش شاید این باشد که روحم با شکستن مرزهای جعلی من،مرز های من را گسترش می دهد.من بزرگتر،وسیع تر،انسان تر می شوم و این می ارزد به همه آن رنج ها

3 comments:

  1. دمت گرم ...
    شکستن اونقدرا هم که فک می کنیم بد نیس ...
    فرا تر رفتن از مرز نقابها هم کار هر کسی نیس ...
    واسه همینم دمت گرم ...

    ReplyDelete
  2. بله همه این رنجها به انسان تر شدن می ارزد

    ReplyDelete
  3. خیلی زیبا بود و به حال امروز من نزدیک. ممنون

    ReplyDelete