دارم به کتاب صوتی کیمیاگر،که امیراحمد به من هدیه داده، گوش می کنم.ایده جالبی بود ابتکار نشر کاروان در انتشار این کتاب کوئیلو با صدا و موسیقی محسن نامجو...دارم قصه را با صدای نامجو می شنوم و فکر می کنم.به همه آن حرف ها:به افسانه های شخصی،به رویاها،به صدای جهان،به رنج و به اینکه زندگی ما با رنج آغشته و در هم است.که رنج آور ترین کار دنیا فرار از رنج است،که رنج را باید مثل یک هدیه پذیرفت که...
صبح با آزاده حرف می زدیم در مورد کیمیاگر.آزاده می گفت یک وقت هایی فکر می کنم با این اسطوره شخصی و نشانه ها و اینها دارم خودم را گول می زنم...گفتم نمی دانم،واقعن نمی دانم.این روزها هیچ چیز را نمی دانم.فقط حس می کنم جهان ما اسرار آمیز تر و پر رمز و راز تر از آنی است که ما می دانیم.حس می کنم رازی بزرگ بر همه هستی ما مستولی است که از فرط سادگی به چشم هایمان نمی آید.فکر می کنم ما اشتباه کرده ایم که با کشف چند فرمول فیزیک،فرض را بر این گذاشته ایم که از کائنات راز زدایی کرده ایم...رنج های ما،راهنمای ما به سمت راز هایمان هستند.شاید باید یک بار دیگر در مورد رنج های مان فکر کنیم
کمپبل اسطوره شناس،همیشه توصیه می کرد برای خوشبختی،« وجد خود را دنبال کنید».دارم فکر می کنم کمپبل فرض را بر این گذاشته که ما حتمن می دانیم وجد بی رنج ممکن نیست که جستجوگر وجد،باید از میان آتش رنج بگذرد و تطهیر شود،رنج های ما شاید،قابلیت ما برای یافتن وجدمان را به جهان و بالاتر از آن به خودمان ثابت کنند...راستی کسی چه می داند؟
سلام ...يه سرپيش من بيا..پشيمون نميشي!
ReplyDeleteاين صرفاً يک دعوته از شما برای ديدن وبلاگم اميدوارم ناراحت
نشده باشيد..
تو اولن یه سری به این کوروش وفادار دلشکسته بزن!
ReplyDeleteدوم اینکه من بی چک و چونه دربست تا آخر دنیا با آزاده موافقم
میشه هر چیزیشو که دوست داری جدا کنی و باهاش خوش باشی.حالا لازم نیست به همه ی قوانینش وفادار باشی
ReplyDeleteکیمیاگر با صدای محسن نامجو! یعنی آدم باور نمی کنه! من هم شدیدا این کتاب صوتی رو می خوام.
ReplyDeleteمی بینی ارباب یه جمله ی دو جزئی با مسند چطور قلب آدم رو پر از حس خوب میکنه، ما هم متقابلا دلمون تنگ شد براتون اخوی، ضمنا تغییر نامتون در کامنتدونی ها رو هم مبارک :-)
ReplyDeleteفکر می کنم ما اشتباه کرده ایم که با کشف چند فرمول فیزیک،فرض را بر این گذاشته ایم که از کائنات راز زدایی کرده ایم...>>>این حرف خیلی جسارت می خواد
ReplyDeleteخوب نوشتی ...
ReplyDelete20 سالی است که به این نکته رسیده ام.
دانش انسان در برابر آنچه که نمیداندخیلی حقیر است.
هرچه تصورش نسبت به اینکه خیلی عالم است قوی تر باشد بیشتر در ظلمت و نادانی غرق است.
به زندگی مورچه ها توجهی کنیم ! مثال خوبی است از اوج فاجعه ناآگاهی انسان پسر
اتفاقا من هم این کتاب صوتی را هدیه گرفتم اما چون قبلا خوانده بودم هنوز تا آخر گوش ندادم. درباره اخراجی ها هم خوب نوشتی.
ReplyDeleteهی دارم به این فکر می کنم" راز زدایی" مثلا راز گشایی نه,.یعنی در واقع یه جورایی فنا میشه.,
ReplyDeleteیه موقعهایی این رنجها عین وجدن. این قدر سخت بهشون نگاه نکن
ReplyDeleteموافقم !
ReplyDeleteرنج را باید برد تا نگوییم بعد ها پشیمانی چه سود
قدیما!همه ی زندگیم روی این می گذشت که!روحی که در درد پخته شود آرام گیرد.......ولی حالا!با تمام وجودم بهش شک کردم وقتی دیدم دیگه نمی سازه!خراب می کنه....
ReplyDeleteنمی دونم......واقعا نمی دونم.....از ادما خستم.....
ReplyDeleteآیدا جان!تجربم بهم می گه معمولن وقتی به خودمون می گیم از آدما خستم،در واقع از خودمون خسته ایم
ReplyDelete