Saturday, April 18, 2009

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم

پسرک بیست و یک ساله بود و شیعه،دخترک ١٩ ساله و سنی.عاشق هم شدند،مخالفت دیدند،فرار کردند به سمت ایران،گرفتار شدند،مفتیان طالبان محاکمه شان کردند و در روستای محل سکونتشان تیرباران شدند


بله تیرباران شدند...به همین سادگی،به همین تلخی!


پی نوشت:از صبح دارم فکر می کنم به آن لحظه های آخر.به تراژدی آن لحظه های آخر.به دیالکتیک تنهایی اوکتاویو پاز که می گفت جامعه عشق را کیفر می دهد چون عشق اصول طبقاتی وضع شده توسط سنت را هیچگاه به رسمیت نمی شناسد.دارم فکر می کنم به خیلی چیز ها

4 comments:

  1. دختر فروردینApril 18, 2009 at 6:27 AM

    مادر جان!

    ReplyDelete
  2. فک کن... نمی فهمم اصلن...
    ولی داقعن اون لحظه ی آخر چه گذشته بهشون...

    ReplyDelete
  3. محمد جواد شکریApril 18, 2009 at 7:54 AM

    خبر بدتر اینه که طالبان بر بیش از نیمی از افغانستان مسلط شده! من نمی دونم واقعا تو این چند سال امریکا اونجا چه می کرده!!1

    ReplyDelete
  4. بله تیرباران شدند درست جلوی مسجد روستا.  از دندانهای خدای طالبان خون می‌چکد سیرمانی هم ندارد.

    ReplyDelete