Wednesday, April 15, 2009

بهار،تابستان،پاییز،زمستان و بهار

بهار


کشتزار من اینک


غرقه در بهاری


که خدا


از حساب شخصی خود به حیاتم ریخته است


کشتزار من اینک


دست نوشته های گٌلی


که تو تلقینم کرده ای


باران دعای مستجاب شده


بر کشتزار!


تابستان


چقدر بی تو به سر بردن دشوار است


رنگ های اتاق را می بینم


دلتنگ


بر می خیزند


و سوی درختان بال می زنند...


پس


نیستی چنین است.


پاییز


چمدانت را می بستی


مرگ


 ایستاده بود


و نفس هایم را می شمرد.


زمستان


انگار که از این دنیا چیزی کم است


تو که در کنارم نیستی


برف که برای خود نم نم می بارد


و کهکشان شیری مورچه ها را می سازد


برگ


که تگرگ زمان را تاب می آورد


و سرفه کنان روی شاخه خود پیر می شود


اما چیزی کم است


تو که در کنارم نیستی...


و بهار


نه،نمی توانم که فراموشت کنم


زخم های من،بی حضور تو از تسکین سر باز می زنند


بال های من


تکه تکه فرو می ریزند


بره های مسیح را می بینم که به دنبالم می دوند


و نشان فلوت تو را می پرسند


نه،نمی توانم که فراموشت کنم...


(عنوان،اسم فیلمی است از کیم کی دوک-شعر ها همگی از شمس لنگرودی)

4 comments:

  1. آرمان آریاییApril 15, 2009 at 8:21 PM

    برای پست هزار و پانصدم خوب بود!...به امید فردای روشن برای من، تو و تمام مردم دنیا

    ReplyDelete
  2. زخم های من،بی حضور تو از تسکین سر باز می زنند

    ReplyDelete
  3. تو همین چند دقیقه چند بار خوندمش... محشره.... فیلم هم.

    ReplyDelete
  4. و ترکیب فیلم و شعرها که زیبا بود ... دست مریزاد ...

    ReplyDelete