رسمن احساس می کنم تنم طاقت این همه فشار را ندارد دیگر. چک داریم در باجه. لحظه به لحظه طرف زنگ می زند، یک بانک محترمی هم آن طرف ماجراست که یک ماه پیش کالا گرفته که ده روزه تسویه کند و من ده روزش را ضربدر سه کرده ام و با خیال راحت چک کشیده ام و ماحصلش شده زرشک
یک جور لامذهبی کار کردن شبیه راه رفتن در میدان مین شده. تمام سود جان کندنت را نوسان نرخ ارز بر باد می دهد و سلامتیت را دولتیهای بی شرافتی که پول بخش خصوصی را پرداخت کردن برایشان اسباب تفریح است و به هیچ جایشان نیست که ما بر عکس آنها دستمان به چاه نفت ولایت بند نیست و رسمن داریم متلاشی می شویم
با وزارت اموزش پرورش قرارداد داریم. معاون وزیر زیرش را امضا کرده که ده روز پس از تحویل کالا با ما تسویه کند. از ده روزش چهل روز گذشته و ما داریم دور خودمان همچنان بی پول می گردیم. تازه یک کارمند باحالی هم دارند که هر وقت اعتراض می کنم داد می زند برو هر کی قراردادت رو امضا کرده ازش پول بگیر. بدیهی است وقتی ذی حسابی، معاونت را به فلانش حساب نمی کند بنده را هم ایضن شامل همین بند می گرداند
این یک ذره وصف کار کردن این روزهای ماست. روزهای با دلار 1300 تومان کالا فروختن با دلار 1700 تومان پس دادن، روزهای مصیبت و تحقیر، روزهای بدر و خیبر
No comments:
Post a Comment