Thursday, July 12, 2012

دلتنگی

دلم تنگ است. برداشته عکس گذاشته از 15 سال قبل. یادم می‌آید که جشن تولد گرفتیم برای معشوق آن روزهایش بی‌آنکه آنجا پیش ما باشد. چه می‌گفت حامد شب یلدا: تولد یه بچه‌ است اما خود بچه نیست؟ یا تاواریش را بگو از آن خانهء خیابان کاج نوشته که من شاید بیشتر از خانهء خودم به آنجا دل داده بودم: به آن شبهای رفاقت، می، شعر ، ساز
دلم تنگ است. گاهی آدم دلش تنگ است و می‌داند چرا. مثل همان شاعری که گفت دلتنگم و دیدار تو درمان من است. گاهی هم جهان چنان می‌کند با آدم که دلتنگی و هیچ درمانی در هیچ کجای جهان سراغ نداری؛ اصلن نمی‌دانی دلت تنگ چیست...یادش بخیر آن عکس 15 سال قبل. لااقل می‌دانستیم دلمان برای که یا چه تنگ شده و یادش بخیر آن خانهء خیابان کاج که امتداد مستقیم رویا بود تا واقعیت: جایی امن برای دل که دلتنگی کند
وقتهایی هست که قدر نمی‌دانی.،حتی قدر دلتنگیت را هم نمی‌دانی... اوقاتی هست که بسوده دلتنگ بودن می‌شود بزرگترین آرزوی آدمی

2 comments:

  1. دلتنگ نباش برادر . بجاش کلی خاطره زنده کردیم . حتی اون میز کذایی هم توی عکس بود ...

    ReplyDelete
  2. گاهی اما من بعد از کنکاش می‌فهمم که دلم برای چه چیزی یا حتی چه کسی تنگ است فقط جرات ندارم که به خودم اعترافش کنم. گاهی آدم شرمنده است بابت دلتنگی‌هایش

    ReplyDelete