مدتی این مثنوی تاخیر شد. دستم جایی دیگر به نوشتن گرم بود. کلمه هر چه داشتم همانجا خرج میشد و کیسهام از لغات خالی بود. حالا میخواهم برگردم همین جا به نوشتن. آن تلاش پیشین هر روز نوشتن، تجربۀ مفیدی بود. لااقل فهمیدم چه شکلی از نوشتن را نمیخواهم. چیزی که دلم میخواهد ساختن یک تصویر است از سی و هشت سالگی، از روزهایی که میگذرد، خوشیها و ناخوشیها. من باید کمی شجاعتر باشم در نوشتن، بیپرواتر و صادقتر.
شاید اینها همش تلاش عبثی باشد برای زنده نگهداشتن وبلاگ، برای نپذیرفتن پایان چیزی که خاطرش خیلی عزیز است. نمیدانم راستش. صدایی هم هست در من که میپرسد تصویر سی و هشت سالگی تو به چه درد دیگران که ممکن است اینجا را بخوانند میخورد؟ حالا خب که چه؟ جواب درستی برایش ندارم. چالش هیجان انگیز شاید همین باشد، از دل روزمرگی شکلی از روایت بیرون کشیدن. باز البته میرسیم به این سوال که را همین کار را در فیسبوک یا پلاس انجام ندهم؟ نمیخواهم نتیجهاش زنده نگه داشتن جعلی وبلاگ باشد...باید بهش فکر کنم.
به درد میخوره آقا جان. بنویس و همین جا هم بنویس لطفا
ReplyDeleteنوشته صادقانه نمی تونه اثر جعلی داشته باشه. بنویسین و همینجا هم بنویسین لطفا
ReplyDeleteهر سال که میام اینجا سربزنم، به دلیل نامعلومی مطمدنم که اینجا هنوز سر پاس. چراش رو نمیدونم.
ReplyDeleteناله ی مرغ سحر
هر سال که میام اینجا سربزنم، به دلیل نامعلومی مطمدنم که اینجا هنوز سر پاس. چراش رو نمیدونم.
ReplyDeleteناله ی مرغ سحر
اینجا هم بنویسید...اینجا مامن ده ساله من است
ReplyDeleteمن این رو خیلی خوب می فهمم. آخرش هم برگشتن به وبلاگ مثل نوشتن توی خونه خودم آدم هست.
ReplyDelete