چیزهایی خوشایندی هستند که دشوارند. یعنی نگاهشان میکنی، دلت از خوشی غنج میرود اما یکجور غریبی میدانی مال تو نیستند، به تو ربطی ندارند، آخرشان رنج است. یک زمانی با سر به سمت این موقعیتها میپریدم، به جهنم که آخرش درد کشیدن است، حالا اما محتاط شدهام یا شاید چینهدان رنجم چنان پر است که جسارت دل به دریا زدن ندارم. بالاخره خیر سرم آخرین ماههای سی و هفت سالگی باید یک فرقی با دهۀ پیشترش داشته باشد نه؟
No comments:
Post a Comment