گمانم از آن افسردگی بیست روزه گذشتم. نوشتن ، وزن کم کردن و حال خوش هفتۀ گذشته را گمانم بتوانم شاهدش بگیرم. بتوانم راهی پیدا کنم که اشتیاق به کار روزمرۀ شرکت را هم احیا کنم آن وقت دیگر با خیال راحت میشود گفت که دوران پایین بودن را پشتسر گذاشتم. بدک هم نبود، لااقل یادم انداخت که چه چیزهایی باید تغییرکنند.
آزاده این چند روز را پیش من بود. طبق معمول تران بودنش، مرا برداشت برد تئاتر. به قول خودش تئاتر آوانگاردی به اسم ما مردگان برمیخیزیم. آخرش وقتی از سالن بیرون آمده بودیم، هنرپیشهها جلوی در اجرا را ادامه میدادند و با هم دم گرفته بودند: تمام زمستان مرا گرم کن... میدانی گاهی لازم داری یاد بگیری که چطور در زمستان خودت را گرم نگه داری. این سه هفتهای این را باز آموختم، که در زمستان یکتنه گرم بمانم.
No comments:
Post a Comment