Sunday, October 4, 2015

یازدهم مهر ماه

نمی‌دانم زیر بارش بروم بهتر است یا هم‌چنان انکار کنم. این که تنم دیگر هشت ساعت کار و سه ساعت تدریس را با هم طاقت نمی‌آورد. خسته می‌شوم، جوری که وقتی خانه می‌رسم گاهی حتا نای نشستن هم نیست. قبلا باز سریالی می‌دیدم، حالا نهایتش بتوانم قبل خواب،چرخی در فیس‌بوک بزنم. این دوره بچه‌های یکشنبه که تمام شود، دیگر آن روز را کلاس بر نمی‌دارم. بگذار ببینیم یک روز کمتر سر کلاس رفتن، کمکی به احیای جسمیم می‌کند یا نه. یکی هم هست نشسته درون جانم هی نیشخند می‌زند که چون پیر شدی حافظ، از میکده بیرون شو؛ من هم بهش زبان در میاورم که پیر باباته.

No comments:

Post a Comment