هر بار که این همه ذهنم درگیر نوشتن می شود و می نویسم بعدش بدنم واکنش نشان می دهد.دچار برون ریزی می شوم.یکبار که چنان لرزی بر من مستولی شد که آزاده بنده خدا مثل اینهایی که می خواهند آتش خاموش کنند،با پتو خودش را پرت کرد روی من تا جلوی ویبره شدیدم را بگیرد...دیشب تا بحال هم دارم شرایط جسمی نامتعادلی را از سر می گذرانم.می دانی انگار ناخوداگاه با کلمات نیشتر می زنم به زخم های کهن و سر باز می کنند و چرک و جراحت خارج می شود که این طور چار ستون تنم بعدش می لرزد...غلط نکنم اما حاصل کار این بار بیارزد به آن همه لرزیدن
عوضش بعدش آدم حسابی سبک میشه ارباب..
ReplyDeleteخب اگه چرک و جراحتای کهنه میریزن بیرون .. خب می ارزه
ReplyDeleteمن دقیقا واکنش مشابهی دارم وقتی درباره موضوع خاصی می نویسم یا حرف می زنم. به محضی که شروع می شود سرتاپایم شروع می کند به لرزیدن و نیم ساعت بعد پتو پتو گرما هم نمی تواند آرامم کند دیگر. ندیده بودم این حالت را در کس دیگری تا به حال (: در ادامه کامنت آزاده هم خالی از لطف نیست که بگویم که اولین رابطه عاشقانه ام به دنبال همین پتو آوردن ها شروع شد. یعنی اولین باری که کسی توانست مرا در اوج این لرز با حرفهایش آرام کند عاشقش شدم ((:
ReplyDeleteلرزیدن...تب کردن..مردن...زنده بودن..خواب دیدن..همه و همه می شه زندگی...
ReplyDeleteمنم غلط نکنم همون..
ReplyDeleteامیدوارم. ما را هم از نتیجه باخبر کن
ReplyDelete