Sunday, April 5, 2009

حسود هرگز نیاسود

آدم است دیگر؛یک وقت هایی حسودیش می شود.مثلن من الان به جناب آقای سعید کمالی دهقان حسادت می ورزم.فکر کن،فکر کن رفته نشسته روبروی یوسا و با او ناهار خورده،بعد مگر این حضرت اجل ماریو بارگاس غذای آدم های عادی را می خورد؟نمی خورد که... حتمن نوشیدنیش هوم مقدس و غذایش گوشت گراز کیهانی است...بدیهی است آدم با خوردن استیک و نوشیدن شراب که نمی تواند گفتگو در کاتدرال بنویسد یا سور بز یا...من به این سعید خان حسودی می کنم که هم رفته یوسا را از نزدیک دیده و هم این طور چهار نعل در جهت تحقق افسانه شخصی اش دارد گام بر می دارد...اصلن من امروز یک فقره پسر بچه حسود بیش نیستم

6 comments:

  1. ضمنا ممنونم بابت تبریکت ضمنا اگه خدا بخواد که مطمئنم می خواد مدینه و مکه هر دو برای خوشبختی و موفقیتت هر دو دعا کردم و مطمئنم دیگه شوکران از هیچ کدام طرفی نصیبت نخواهد شد دادا امیر

    ReplyDelete
  2. من اصلا مدتهاست در کار این جناب سعید کمالی دهقان مانده ام، همان موقع که تلفنی با یوسا مصاحبه کرده بود، اصلا با خودم می گفتم این پسر بنی بشره! ؟ شنیدم در گاردین هم مطلب می نویسه...خوبی اینطور آدمها اینه که آدم رو یکم تکون میدن تا ادم به خودش بیاد...

    ReplyDelete
  3. اوه راستی یادم رفت بگم، خبر بازنشستگی اش ظاهرا جدیه چون بیوگرافرش هم خبر رو تایید کرده.. اصل خبر رو می تونی توی share آیتم وبلاگم پیدا کنی!

    ReplyDelete
  4. چه جراتی هم می خواهد با یک همچین غولی سر یک میز نشستن. من که هیچوقت چنین جراتی ندارم.

    ReplyDelete