Monday, April 6, 2009

ماه و مه

ماه قصه من همین حالا هاست که باید غرق شود در مه و من تاب نوشتنش را ندارم.سخت است،زجرم می دهند کلمات،عذابم می دهد انتظار...انتظار برای باز آمدن ماه

8 comments:

  1. حالا که انتظار به سر آمده... مه و ماه خوانی دم دمه های سحری دم گرفته حال و هوای غریبی داره...

    ReplyDelete
  2. مه دیری نمی پاید...

    ReplyDelete
  3. ... و ماه با خواهد گشت...

    ReplyDelete
  4. رضا قاری زادهApril 6, 2009 at 3:28 AM

    این زجر مثل درد زاست به گمانم امیر . درد افرینش یک معنا . بازخوانی روایتی که شاید از هر زبان که بشنویم نامکرر باش . این از اون زجرهاست که باید تابش آورد

    ReplyDelete
  5. فقط میدونم که نمیکشه.محکمتر میشی
    هرچند من وقتی به اینجا میرسم ترجیح میدم بکشه تا بلا نسبت شما پوستمو کلفت تر کنه

    ReplyDelete
  6. هی اومدم بگم تواضع را سور زدی دیدم اولم ...
    چه توهمی کردم
    من اول باشم

    ReplyDelete
  7. خوب هیجان است دیگر
    باید نوشت
    پی نوشت: شانزده فروردین88 برای آقا امیر روز پر باری بود.

    ReplyDelete
  8. بالاخره یه روز ماه هم میاد...

    ReplyDelete