همیشه بعد از هر انتخاباتی این حس می آید گریبانم را میگیرد.حس لعنتی تنها بودن،اقلیت بودن.همیشه بعد از هر انتخاباتی حرص میخورم نه از دست جناح اقتدار گرا که از دست خودمان.بله خودمان، همین چند نفری که میشناسم و دوستند یا همکارند یا...یکی معتقد است که کار کار انگلیسی هاست و ما سرنوشتمان تا یک میلیارد سال دیگر هم به دقت توسط از ما بهتران در لندن تعیین شده و هیچ تلاشی ما را به جایی نمیرساند،یکی برای تمام وقتی که میگذارد تا رای بدهد یعنی یکساعت در هر دوسال سند منگوله دار میخواهد که رایش همچین تا نخورده از صندوق در بیاید،یکی دیگر حال ندارد رای بدهد،آن یکی بعد از سی سال هنوز باورش نشده جمهوری اسلامی یعنی چه و انگار میخواهد در فرانسه رای بدهد یعنی دنبال نماینده ایست که از حقوق لزبین ها و گی ها دفاع کند و الا چه اصلاح طلبی چه کشکی؟این منظومه از کهکشان راه شیری هم بیشتر عضو دارد شکر خدا!
دلم گرفته،دارم میبینم تا وقتی آش مان انقدر فقیر است و کاسه مان این همه حقیر کار روزگارمان هم به دست مهرورز خان است و مجلسی که نمایندگانش آب نیم خورده او را جای تبرک استعمال کنند.دروغ چرا لیاقتمان دقیقن دقیقن همین است...اینجور وقتها بیشتر از همیشه دلم مهاجرت که نه فرار میخواهد.رفتن به خراب شده ای که ملتش هر چه باشند لااقل من دغدغه آبادی و خرابی خانه پدریم را نداشته باشم آنجا و این همه خون دل نخورم از دست این جماعت خواب،راستی صحت خواب حضرات!
اولاً اول
ReplyDeleteدوماً دل ما نیز خون است عزیز دل! نفست حق است امیر خان
آقا خون خودت رو کثیف نکن. بابت تبریکات هم تشکرات. ایشالا قسمت شما شه به حق پنش تن
ReplyDeleteدر حیرتم از مرام این مردم پست...
ReplyDeleteرای دادنمون هیچ فایده ای نداشت...
ReplyDeleteگذشت اون مجلس
گذشت اون روزها..
نمیشه مردم رو مجبور کرد! با حرف هم نمیشه این همه ملت رو جمع کرد... ما تا تشکیل جامعه سازمان یافته خیلی کار داریم
ReplyDelete