مار بودم امروز. از آن مارها که باید نیش بزنند تا سبک شوند، که نیش زدنشان از سر ناچاری است برای خلاصی، نه بخاطر آن لذت رها کردن سم در رگ دیگری...انقدر خراب بودم که حتی دو ساعت سرپا با آدمی حسابی در مورد تاریخ سینما حرف زدن یا تماشای فیلم خوب مانی حقیقی هم آرامم نکرد...مار بودم امروز
آمدم خانه و داشتم توی دلم غرغر می کردم که هر آدمی باید کسی را داشته باشد که اینجور وقتها برایش درددل کند و او هم بلد باشد حرفی نزند فقط گوش بدهد و بداند که خودت همهی حرفها را بلدی و الان کمک نمی خواهی یا راهنمایی یا نقد، فقط همدلی لازم داری...میان همین طلبکار بودن از جهان؛ یادم آمد که ازصبح همین طور خزیدهام و گزیدهام. ب، صاد و آ را چند نوبت در شرکت، آزاده و ت و میم را تلفنی در خانه. بداخلاقی کردهام، بددهنی، بهانه گیری، پرخاش؛ اما حتی یک مورد هم کسی جوابم را نداده، همه با من راه آمدهاند. بعد فکر کردم چه خوب که آدمهام هوایم را دارند، که مراعاتم می کنند... مار هم اگر باشم، مار خوشبختیام من.
baba, mar pelle!
ReplyDeleteبر حال هر ادمی به یک سطل اشغال دل و مغز محتاجه، کنار هر دیواری اشغال ریختن بی فرهنگی!
ReplyDeleteخوب ما همه به نوبه خودمون هم مار شدیمو و اینو می فهمیم.
ReplyDeleteاین منطقی ترین ماری است که من مار دیده ام/.
ReplyDeleteتلخی این روزها امیرحسین!!
ReplyDeleteبی ربط با این پست .... با عرض معذرت
ReplyDeleteنسیم بیداری خریده شد و خوانده شد و خیلی متاسف شد!....
با این مطالبی که در مورد اقتصاد و فرهنگ و هنر نوشته شده بود به کلی از آبادی و آزادی ایران نا امید شدم
کتاب روح پراگ, فوق العاده بودو همین طور مقاله شما در موردش