Sunday, March 28, 2010

پیوند نامبارک پرومته و سیزیف

خسته‌ام. دل است دیگر، ناگهان لحظه‌ای می‌رسد که می‌بینی دلت از دلتنگی خسته و فرسوده است. دیگر دلت طاقت ندارد هر منظره‌ی زیبا، موسیقی خوب یا طعم دل‌پذیری که مهمان حواست شدند با خودش بگوید: «کاش او هم بود». اصلن «تو» وقتی شد «او»، یعنی دل‌تنگی، فرسایشی شده و دل بی‌تاب...دل‌تنگی شبیه عقاب اسطوره پرومته است. تا نفس تازه می‌کنی می‌آید و قلبت را می‌درد و می‌بلعد. 


دل‌تنگی اما به تنهایی نمی‌تواند کمر دل آدمی را بشکند. وقتی دل می‌بندی بارها دلتنگی می‌آید و جگرت را می‌درد اما طاقت از کف نمی‌دهی چون امیدواری. چون امید مانند سپری برابر رنج عمل می‌کند. ما از عشق رویین‌تن می‌شویم و می‌پنداریم دوست‌داشتن آسیب ناپذیرمان کرده اما جنس زره نامریی آدمی نه از دوست داشتن، که از تصور دوست داشته شدن توسط معشوق است. امید به اینکه به ما عشق می‌ورزند یاری‌مان می‌کند برابر دل‌تنگی تاب بیاوریم و وقتی این امید ذره ذره کم‌رنگ شود...ناامیدی از جنس قصه سیزیف است. بارها سنگ را به امید برده‌ای بالای کوه و غلتیده پایین، تو مانده‌ای آن بالا در حالی که داری با حسرت به سنگ نگاه می‌کنی که دور و دور‌تر می‌شود


هم پرومته‌ام هم سیزیف. از این هر دو خسته‌ام.

12 comments:

  1. خیلی خوب بود. این دو تا اسطوره های مورد علاقه من هم هستند اما تا حالا با این نگاه ندیده بودمشون. به نظر من پرومته به عقاب جگرخوار خودش محتاج بوده. اگر او نبود جگر، تمام تن پرومته رو می گرفت. یعنی درد داشته واسش ولی چاره ای جز تحمل درد هم نبوده

    ReplyDelete
  2. خواستم بگم خیلی خوشم اومد اون ایکونو گذاشتم.منتها یه وقتایی دنیای مجازی دست و پای ادمو میبنده.

    ReplyDelete
  3. فقط خستگی و ناامیدی  نیست.. درست از این‌جا به بعد (یعنی وقتی سیزیف به بی‌هودگی کارش پی‌ می‌برد) قضیه اندوه‌بار هم می‌شود...

    ReplyDelete
  4. از سیزیف و پرومته که بگذری، تو می‌مانی و گودو... در ستایش‌اش چیزی نوشته‌ام این روزها...

    ReplyDelete
  5. دیروز هر چه نوشتیم در این صفحه ی سفید ناپدید شد! ناچار حس برگرفته از قلم آقای نویسنده را در فیس بوک با دیگران شریک شدم.
    امید که اجازه ی این تقسیم را داشته ام.

    ReplyDelete
  6. عشق انسان به انسانی دیگر توهم است و برای همین است که از ته دل به شادی می خندم  وقتی فرهیخته ای به بیهودگی این عشق (ونه شفقت و نه مهر و نه همدلی) پی می برد. این خنده از شادی آن است که فرزانه ای از توهم و اسطوره گریخته و به ساحت حقیقت پا نهاده است... از نیاز و ضعف و وابستگی و بندگی گریخته و به قدرت و شفقت و استغنا پا نهاده است... از اخلاق بردگان به اخلاق خدایان!

    ReplyDelete
  7. امیر فیلم فارست گامپ رو دیدی؟

    ReplyDelete
  8. مطمئن که نیستم. فرقی هم در اصل مطلب نمی کنه. به هرحال خوشبختانه متن رو دارم و فقط باید برم یه ذره بگردم. به نتیجه ای اگه رسیدم بهت خبر میدم

    ReplyDelete
  9. بد نامی حیاتدو روزی نبود بیش آنهم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت؟
    یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
    روز دگر به کندن دل زان و این گذشت!
    داستان تکراری اما به قول پسرم زندگی دو روزه یه روزش ام تعطیله بابا!

    ReplyDelete
  10. سلام.
    انقدر داغونی که حساب ماه و سال از دستت در رفته.تاریخ بالای پست رو نگاه کن!!
    جانا سخن از زبان ما می گویی!

    ReplyDelete
  11. منبع خودم رو که پیدا نکردم ولی این رو ببین:
    http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%85%D8%AA%D8%A6%D9%88%D8%B3

    ReplyDelete
  12. خیلی از جنس دلتنگی ها ی فارست خوشم می آید امیر

    ReplyDelete