به نگران فکر میکنم که چه نگریستن در ذاتش دارد. انگار بایستی جایی و تماشا کنی که کسی میرود و تو دلهره داری از این رفتن. رفتن؟ جایی نوشته بودم روزی، بدترین نوع رفتن، آن شکلی است که رفتهای و نرفتهای. جسمت هست اما جانت نیست، حضور فیزیکی داری اما روحت جای دیگر و با دیگری است و این بیگمان بدترین شکل رفتن است
آنکه مانده کنارت، تو را میبیند و نمییابد. هستی اما نیستی و او نگران است. به چشم خویشتن میبیند که جانش میرود که نمیتواند ثابت کند، حتی به خودش چون رونده در واقع به بیرحمانهترین شکلی اجازه نداده بفهمد که رفته که همه نشانهها انگار سخن از حضور میگویند اما نیست
این میشود که نگران در ذاتش نگریستن دارد، همراه حسرت، همراه درد؛ ناامنی دارد و اندوه... نگران در ذات خودش همیشه رفتن دارد
No comments:
Post a Comment