از کردستان پیچیدم به حکیم اما حکیم غرب را بسته بودند. مجبور شدم بروم سمت تونل رسالت تا بعد یک راهی پیدا کنم برای ورود به چمران جنوب، که برویم سمت فرودگاه امام. مسیر را گم کردم، تو بلیتت دستت بود و من اضطراب داشتم نکند این گم شدن باعث شود دیر برسی و پرواز را از دست بدهی. باز هم از فرعی اشتباهی رفتم و طول کشید تا بالاخره برسم به چمران و نواب و بزرگراه خلیج فارس... در آخرین دقایق رسیدیم به پرواز و تو رفتی... چند سال بعد با خودم فکر کردم آن گمشدنها، آن دیر رسیدنها شاید آخرین فرصتهای جهان بود به ما که نروی، که بمانی، که بگویی هی همین کنار نگهدار، گریه کنی برایم و بگویی میخواهم نروم، بمانم... نگفتی، رفتی و آخرین کارتمان هم سوخت. رفتی و جهان هرگز شبیه روزهای پیش از رفتن تو نشد... که من در همان شب تنها شدم از تو
No comments:
Post a Comment